میدونی من در 96 درصد مواقع ادای ادم های قوی را درمیارم. من همیشه ترسیده ام، همیشه دارم بالا میارم و همیشه پاهام لرزیده و مغزم اشوب بوده. من هیچوقت ادم شجاعی نبودم من همیشه به ادم های شجاع غبطه خوردم.
من حالا اما بیشتر از همیشه ترسیدم، ترسیدم که نتونم. ترسیدم که از پسش برنیام. ترسیدم که دیر بشه. ترسیدم که نتونم همه این چیزهار ار درست هندل کنم. ببین من خیلی ترسیدم ولی میگم یعنی هیچ کار دیگه ای هم نمیتونم بکنم. مجبورم که ادا ادم های قوی و شجاع را دربیارم. مجبورم که کم نیارم. مجبورم که گریه نکنم. مجبورم که باهوش باشم و بهترین تصمیم هار ا بگیرم.

هفته دیگه نوبت دوتا دکتر اصفهان داریم، یه سر باید برم تهران بیمارستان مهراد برای جواب دوباره پاتولوژی. نوبت دکتر های شیراز را باید ردیف کنم و هرچه زودتر شیراز را باید برم ولی مشکل اینه هنوز نوبت ندارم. تهش فک کنم بزنم به جاده و برم تو بیمارستان شیراز یه کم کولی بازی دربیارم تا بتونم دکتر را ببینم. با اینکه معرفی نامه دارم ولی بازم با تلفن بهم نوبت نیمدن و جواب سر بالا میدن. فک کنم بهترین راهش این باشه بزنم به جاده.


- میگه دو روزه فقط رفتی؟ میگم اره. میگه پس چرا انقد دلم تنگ شده. تقصیر توعه. میخندم و هیچی نمیگم که دلم برای شنیدن صدای قلبت بینهایت کوچولو شده، نمیگم که برای خنده هات دلم تنگ شده. نمیگم.

- تو این شرایط یه کم به خودم تف و لعنت میفرستم که نگرانم که به ددلاین های دانشگاه ها نرسم. مدام با خودم میگم انقد خودخواه نباش. الان وضعیت بابا مهم تره ولی واقعا اعصابم خورده. میدونم که خیلی خودخواهم.