۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

غرب ضدگی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶
  • ۱۱:۱۶
  • ۰ نظر

بیات نوشت*:

تو امریکا میشه بگی مرگ بر امریکا و هرچی خواستی علیه نظام سرمایه داریش سخنرانی کنی و تز بدی اما اینجا چون بعضی اقایون درحال مذاکره با بعضی اقایون و خانم های نماینده از امریکا هستند اگه بیای بگی امریکا داره استثمار میکنه و فلان، شمشیر میکشن و گریبان چاک میدن و فدایی اوباما و منهتن و اون پل بین منهتن و بروکلین میشن:)) 

*:به نوشته های مونده از قبل، بیات نوشت گویند و این نوشته هم یکی زا 2 پستی بود که تو اون بازه مذاکرات هسته ای نوشتم که بنا به دلایلی منتشر نشد و ماند در جعبه سیاه این وبلاگ .

بهونه منتشر کردنش اما کتاب شریعتی بود که دوباره یادم افتاد چقدر از امریکا و این نظام سرمایه داریش متنفرم .

با نام سرخپوستی " جا مانده از سفرها"

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶
  • ۱۰:۰۱
  • ۰ نظر

در راستای این پست باید بگم که اون رفیقی که قرار بود بریم باش کرمانشاه و کلا غرب کشور ، پاشد رفت گرجستان و این کشورهای اطراف دریای خزر. اون رفیقی هم که قرار بود بره فرانسه ، ویزاش نیومد و نشسته همون طهران و داره پروژه های ترمش را میزنه و منم نشستم تو سایت دانشکده دارم اخرین صفحات این کتاب را میخونم که بعد بیام پستش را بنویسم و کلا سطح مطالعه و استدلال های بسیار متفکرانه ام را بکنم تو چشم و چالتون :|

خلاصه که سلطان جهان همچنان به گِل است. :|

این قسمت : تعهد کاری یا تعهد مذهبی یا تعهد شخصی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ بهمن ۹۶
  • ۲۰:۳۳
  • ۰ نظر

تو این چندسال خیلی سعی کردم که روابط کاری و مناسبات رسمی با  ادم ها را فارغ از اعتقادات مذهبی شون پیش ببرم و بذارم حوزه اعتقادات شخصی افراد شخصی بمونه و در دیدگاه من تاثیر نذاشته باشه ؛ بعد از تجربه های نسبتا زیاد هنوزم سعی میکنم این رویه را پیش ببرم ولی اگه بخوام صادق باشم باید بگم ترجیح میدم که با ادم های مذهبی تجربه های گروهی بیشتری داشته باشم. دلیلش اصلا ربطی به دین طرف نداره ( یکی از سال بالایی هایی که باهاش روابطم خوبه و تا حدودی قبولش دارم مسیحی هست و از اون مسیحی های مذهبی:)) دلیلش تعهد این افراد هست. وقتی با ادم متعهد کار میکنم خیالم راحته که وقتی قراره کاری را تا تاریخ مشخص پیش ببریم همون قدری که من برنامه ریزی میکنم اونم این کارو انجام میده . خلاصه که نسبت به اونایی که متعهد به اعمال مذهبی دین شون هستن یه حس اعتماد بیشتری دارم.

پی نوشت: اشتباه یا درست .نتیجه گیری بود طبق استدلال استقرایی.

وقتی از "از صبح تا بوق سگ در دانشگاه ماندن" حرف میزنیم از چه حرف میزنیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ بهمن ۹۶
  • ۱۸:۲۱
  • ۱ نظر

ای مهسا ای خودم*

بهت توصیه میکنم که جوگیر نشی و بری پروژه اضافه با یه استاد برداری

یا اگه برمیداری با یه استاد باسواد برداری، بازم اگه اینکارو نکردی، هم گروهی های خوبی انتخاب کنی، بازم اگه اینکارو نکردی در اوقات فراغتت کمتر فیلم ببینی و بیشتر به امور پروژه بپردازی، بازم اگه اینکارو نکردی، حداقل نزدیک دد لاین ، شب ها کمتر بخوابی و به امور پروژه بپردازی، بازم اگه اینکارونکردی ، تبریک میگم بهت تو نه تنها در گِل مانده ای بلکه در گِل دفن شده ای .

وی درنهایت whatever it takes از imagine dragons پلی میکند و به خانه رهسپار میشود.

*: با رعایت حق کپی رایت برای وبلاگ عقاید یک رامین و این مدل پست هایش

عنوان هم تقلیدی است از عنوان کتاب موراکامی به نام " وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم" 


این قسمت: انکار

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۴ بهمن ۹۶
  • ۱۴:۲۷
  • ۰ نظر

یه پروژه مراحل مختلفی داره. یکی از اون مراحل اینه که بعد از خلق سیستمت و موقع تست و ارزیابی اون متوجه یه سری باگ ها و مشکلات میشی و برای رفع تک تک اونها راهی سفرهای دور و درازی به جاهای مختلف میشی( احتمالا اگه این یه فیلم هالیوودی بود صجنه های مختلفی از شخصیت اصلی نشون میداد که در کوهستان ها و یخچال های تبت و بیابان های عربستان و جنگل های امازون به دنبال راه حلش در حال تلاش و پیگیریه و این وسط حتی سوار فیل و کرگدن هم میشه=)) با هر محنت و مشکلی هست تک تک باگ ها را رفع میکنی تا میرسی به اخرین باگ و خب هرچی وقت صرفش میکنی و تلاش میکنی اندکی از موقعیتی که هستی پیشرفت نمیکنی و وارد فاز بعدی میشی. این فاز منحصرا به انکار میپردازه . ینی دقیقا خودت میدونی مشکل کجاست ولی انکارش میکنی و هربار که استاد سوالاش داره به حوزه اون باگ نزدیک میشه تو اونو میپیچونی و به سمت دیگه ای منحرفش میکنی و خب بعد از طی این فاز ، یه روز صبح پا میشی و روبروی ایینه می ایستی و به خودت میگی: خب کیو داری گول میزنی؟ خودت را؟ چیو انکار میکنی؟ سیستم گوگولی ساخت خودت را؟ چجوری دلت میاد تا اخر عمرش با این نقصان به زندگیش ادامه بده؟ تو پدر ژپتو ی این سیستمی. تو مسئولی که واقعیتو بهش بگی.

 و بووومببب 

به این میگن ارامش بعد طوفان قبلی و ارامش قبل از طوفان بعدی

درست جایی وسط دوتا موج بلند 


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب