- مهسا ماکارونی فر
- چهارشنبه ۲۵ مهر ۹۷
- ۱۱:۲۱
- ۰ نظر
بعدها، درزمان میانسالی، کتابی خواهم نوشت در باب آداب ریجکت کردن و تمام این مثالهای اطرافیان را بی پرده در آن ذکر خواهم کرد .
بعدها، درزمان میانسالی، کتابی خواهم نوشت در باب آداب ریجکت کردن و تمام این مثالهای اطرافیان را بی پرده در آن ذکر خواهم کرد .
یکی اومد از ترسش برای ابراز علاقه به فرد دیگری برام حرف زد، دلهره داشت، خودش نبود، شیدایی و شوریدگی و دل سپردن داشت از همه لحن صداش قطره قطره میچکید. با خودم گفتم دنیا هنوز دیوونه های عاشق خودش را داره.
اولین چیزی که به ذهنم اومد بگم را گفتم، فکر نکردم روش.
بهش گفتم: میدونستی خورشید بالاخره یه روزی ما را میخوره؟
چشمهاش گرد شد و یه نگاهی بهم کرد.
خندیدم و بهش گفتم ترس نداره که پسر خوب. برو بهش بگو، صاف و صادق. وگرنه باید تا اون روزی که خورشید ما را میخوره منتظر بشینی و بترسی.
خندید. اعتماد به نفس بیشتری گرفت، گفت راس میگی مهسا، ما که در نهایت چیزی برا ازدست دادن نداریم ولی فک کن چه باحال میشد وقتی خورشید زمین را میخوره، ما تو یه ایستگاه فضایی باشیم و تماشاش کنیم.
دوتایی زدیم زیر خنده و بهش گفتم: الحق که دیوونه ای.
تو این بیپولی به دوتا کار هم گفتم نه! و خب میریم که داشته باشیم یک اقتصاد مقاومتی را تا اردیبهشت.
اتفاق جالب اما اینجاست که باتری ساعتی که سه سال پیش دراورده بودم را امروز گذاشتم سرجاش و این یعنی سلام به روزهای الارم، سلام به روزهای برنامهریزی داشتن، خداحافظ زندگی در لحظه، خداحافظ حال استمراری.
سرخ کردن کتلت/کوکو/سیب زمینی مجردی، اونجاش که کسی نیست کنار گاز بزنه رو دستت بگه: صبر کن سر میز.
دیگه برای تحقق "امید، بذر هویت ماست" به نظر میرسه فقط مونده تو بیلبوردهای سطح شهر، رستگاری در شاوشنگ پخش کنند و بعد دستهجمعی از تونلهای فاضلاب فرار کنیم و بریم تا مرز مکزیک.
از اینقدر چرت گفتن دوستام و ادبیات متفاوتشون تو توییتر ناراحت میشم.
آدمهایی که صبح را باهاشون شب میکنم و هیچوقت نه اینقدر ناله کن هستن و نه اینقدر بیادب! انگار که پشت کیبورد تبدیل به موجوداتی متفاوت میشن و من از این همه ناهمگونی هم تعجب میکنم، هم ناراحت میشم.
شاید از بیرون منم همینجوری به نظر میام.