- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۱ خرداد ۹۹
- ۱۲:۳۷
- ۲ نظر
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که حتی یه پاندا هم میتونه جنگجوی اژدها باشه !
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که حتی یه پاندا هم میتونه جنگجوی اژدها باشه !
بخشی از متن ادامه داستان را برایتان لو میدهد پس اگر کتاب" جز از کل" را نخوانده اید توصیه میکنم متن را نیز نخوانید.
بحثمان شد.
از عشق و دلدادگی و عصیان برایم گفت، از هورمون ها و مکانیزهای فریبنده بقا و انکار مرگ و حقه های طبیعت برای تولید مثل برایش گفتم. بحث بالا گرفت، میگفت و میگفتم. هیچکدام دیگری را نمیشنیدیم برای همین داد میزدیم که صدایمان از فرسنگ ها فاصله عبور کند و اثری نداشت. گلوهایمان درد گرفت. از جنگ و شمشیر زدن و سپر گرفتن خسته شده بودیم، آتش بس دادیم و نشستیم و دراز به دراز به اسمان زل زدیم. دست اخرش را رو کرد.
گفت: همین تجربه سراسر اشتباه و پیچ و خم است که زنده نگه ات میدارد. عاشق که شوی میفهمی که همین درلحظه بودن با او، همین با تمام وجود خودت بودن، همین که معقول نباشی سراسر وجودت را از حس زندگی پر میکند. لبه تیغ بودن و نبودن راه میروی و همین برای بارها و بارها عاشق شدن کافی است. تو یکبار عاشق نمیشوی مهسا. تو شاید 17 یا 18 بار عاشق شوی از تمامش زندگی را یادبگیر. برای تمام سختی هایی که قرار است بکشی متاسفم و برای تمام تجربه های ناشناخته و لبه تیغ راه رفتنت خوشحالم.
رو یک دستش لم داد و در چشمانم زل زد و گفت زندگی کن و عاشق شو، زیاد، همان 18 بار به نظرم کافی است بعد از همه چیز دست بکش و بیا این استدلال هایت را از کمد دربیاور و به خودت آویزان کن اما قبل ازآن مطمئن شو که همه چیز را امتحان کرده ای.
اهداف، آمال، آروزها
همه برای من ماهیت دوگانه دارند. در کسری از ثانیه از یک دریای عسل تبدیل میشوند به **pain in the a.. !!
دریای عسل رویایی است، غیر واقعی است، همه آرزوهایم غیر واقعی است. شبیه توهم هایی است که رنگ ها درهم فرو میروند، نور دیگر برایت فوتون ها نیست، نور برایت معنای عرفان و صلح و ارامش میدهد. از جنس همان توهم های سایکدلیک.
**pain in the a اما واقعی است، دردی است که نمیگذارد بنشینی، بلای جانت است اگر بخواهی بنشینی یا بخوابی! آن را حس میکنی و همه کار میکنی تا تمام شود تا از شرش خلاص شوی. از جنس واقعیت هایی که برایت خواب و خوراک و رفاه نمی گذارند.
و بله اهداف و آرزوهای من تا وقتی در ذهنم هستند و غیر واقعی، دریای عسل هستند و اما وقتی تصمیم میگیرم که در این زمان و در این مکان که به نظرم مناسب میرسد، آنها را عملی کنم و به واقعیت تبدیل شان کنم، ناگهان تبدیل میشوند به **pain in the a. و بعد برای راحت شدن از شر آنها هرکاری میکنم که سریعتر از دست انها خلاص شوم.
حالا اما بنابر تجربه اندکی که به دست اورده ام، مواظب هستم که آرزوهایم باید به واقعیت نزدیک تر باشند چرا که هرچقدر غیر واقعی تر و تخیلی تر(!!) باشند، مزخرف تر اند، به درد واقعیت نمیخورند درواقع به درد هیچ چیز نمیخورند مثل همه آدم های ایده آل گرا که به درد هیچ چیز نمیخورند. نه به درد معاشرت کردن، نه به درد خندیدن و گریه کردن، به هیچ درد.
یه کورس انلاین را از یه سایتی داشتم میدیدم بعد گفتم بذار اون فلان کورسش را هم ببینم که دسترسی نداد و باید اکانت پرمیوم میداشتم که درواقع یعنی اکانت پرمیوم را با کردیت کارتی چیزی ابتیاع میکردم که خب کردیت کارت که نداشتم هیچی؛ حتی اگه داشتم هم پولشو نداشتم؛ حتی اگه پولشو داشتم هم 1001 چاله و چوله دیگه هست؛ حتی اگه 1001 چاله و چوله دیگه هم نبود که پس آرمان های اموزش ازاد و دنیای ازاد چی میشه؟! حالا با همین اکانت دون پایه ایمیل زدم تیم ساپورت که: من از ایرانم، ما اصن تحریم هسیم، نمیتونم اکانت پرمیوم بخرم، من خیلی مشتاقم، من خیلی فلانم، من خیلی فقیرم، این اموزش میتونه راه شغلی من را عوض کنه و توراخدا بده در اه خدا، خیرت از جوونیت ببینی و اره خلاصه، ننه من غریبم بازی!
تیم ساپورت برداشت جواب نوشت که ای بابا تو این وضعیت قرنطینه جهانی ما خیلی دلمون میخواد به همه کمک کنیم [ اره جون عمه ات :| ] ولی اگه اسکالرشیپ میخوای و اکانت پرمیوم یکساله، باید بری برامون 4تا سایت ریویو بنویسی و بعد تو مدیوم یه مقاله با حداقل 350 کلمه (!!!!) برامون بنویسی و از همه اینا اسکرین شات و لینک بفرستی تا بعد ما درخواستت را بررسی کنیم و ببینیم چی میشه و غصه نخور و خدا بزرگه.
حالا من چیکار کردم؟ به جای اینکه همچون یک جوان آریایی تف پرت کنم تو صورت شون و بگم: نوموخوام اصن. میرم از رو کتاب رفرنس و بدبختی و اینا خودم علم را در مینوردم! نشستم و منطقی فکر کردم که من ما تحت اینکه بشینم خودم بخونم ندارم پس پیش به سوی ریویو نوشتن. حالا ایشالا که اکانت پرمیوم یک ساله ام را با احترام تقدیمم میکنه و من الکی ننشستم این همه قربون صدقه اینا رفتم.
انشالا خداوند به همه جوانان عزت و پول و ماتحت غیرگشاد عنایت بفرماید
روزها و ساعت هایی که از همه چیزهای جدید خسته ای و توان روحی لازم برای اکتشاف هیچ چیز جدیدی را نداری به همان اندوخته هایت پناه میبری، همان کتاب به زبان فارسی، همان اهنگ به زبان فارسی، همان فیلم درجه چندم به زبان فارسی.
در فهرست نویسنده و موزیسین و کارگردان مورد علاقه ات، آنها که فارسی زبان اند، رده های بالایی ندارند؛ اما در این مواقع تو فقط دلت یک هم زبان و هم وطن و هم درد میخواهد. کسی که تو منظورش را صریح و واضح و سریع از بین کلمات بفهمی و حواست به هزارویک ریزه کاری زبان بیگانه پرت نشود.
زبان چیز عجیبی است و من هیچ درکی از دانش مربوط به آن ندارم ولی برایم مهم است که در ساعات و روزهایی که در بی دفاع ترین حالت ذهنی هستم از چه ابزاری برای جان به در بردن استفاده میکنم و این برایم جالب است که تنها یک شرایط اولیه ساده باعث میشود که نوع ابزار انتخابی انقدر متفاوت باشد.
احتمالا تاثیر یک شعر از مولانا و یک قطعه از محمود درویش و یک شعر از گوته میتواند متفاوت باشد و این مهم است. مهم تر از آن چیزی که فکرش را میکردم.