او بیشتر از من زیسته بود و من به او غبطه خوردم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۹
  • ۲۱:۱۰
  • ۰ نظر

بحثمان شد.

 از عشق و دلدادگی و عصیان برایم گفت،  از هورمون ها و مکانیزهای فریبنده بقا و انکار مرگ و حقه های طبیعت برای تولید مثل برایش گفتم. بحث بالا گرفت، میگفت و میگفتم. هیچکدام دیگری را نمیشنیدیم برای همین داد میزدیم که صدایمان از فرسنگ ها فاصله عبور کند و اثری نداشت. گلوهایمان درد گرفت. از جنگ و شمشیر زدن و سپر گرفتن خسته شده بودیم، آتش بس دادیم و نشستیم و دراز به دراز به اسمان زل زدیم. دست اخرش را رو کرد.

گفت: همین تجربه سراسر اشتباه و پیچ و خم است که زنده نگه ات میدارد. عاشق که شوی میفهمی که همین درلحظه بودن با او، همین با تمام وجود خودت بودن، همین که معقول نباشی سراسر وجودت را از حس زندگی پر میکند. لبه تیغ بودن و نبودن راه میروی و همین برای بارها و بارها عاشق شدن کافی است. تو یکبار عاشق نمیشوی مهسا. تو شاید 17 یا 18 بار عاشق شوی از تمامش زندگی را یادبگیر. برای تمام سختی هایی که قرار است بکشی متاسفم و برای تمام تجربه های ناشناخته و لبه تیغ راه رفتنت خوشحالم. 

رو یک دستش لم داد و در چشمانم زل زد و گفت زندگی کن و عاشق شو، زیاد، همان 18 بار به نظرم کافی است بعد از همه چیز دست بکش و بیا این استدلال هایت را از کمد دربیاور و به خودت آویزان کن اما قبل ازآن مطمئن شو که همه چیز را امتحان کرده ای. 

ماموکا را به پیوندها بردند

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۹
  • ۱۴:۴۳
  • ۰ نظر
چند روزی این ادرس ماموکا به ادرس عزیز پیوندها گره خورده بود. درواقع دامنه نازنین جدیدم را انداخته بودند در زباله دانی و مسدود کرده بودند. اعتراض کردم. جوابی نگرفتم. فعلا برگشتم به همان دامنه قبلی تا ببینم ماجرا بر سر کدام نطق غرا من است که محتوای ناپسند داشته!

از دریای عسل تا واقعیت گرایی محض

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۹
  • ۲۱:۰۳
  • ۰ نظر

اهداف، آمال، آروزها

همه برای من ماهیت دوگانه دارند. در کسری از ثانیه از یک دریای عسل تبدیل میشوند به **pain in the a.. !!  


دریای عسل رویایی است، غیر واقعی است، همه آرزوهایم غیر واقعی است. شبیه توهم هایی است که رنگ ها درهم فرو میروند، نور دیگر برایت فوتون ها نیست، نور برایت معنای عرفان و صلح و ارامش میدهد. از جنس همان توهم های سایکدلیک. 
**pain in the a اما واقعی است، دردی است که نمیگذارد بنشینی، بلای جانت است اگر بخواهی بنشینی یا بخوابی! آن را حس میکنی و همه کار میکنی تا تمام شود تا از شرش خلاص شوی. از جنس واقعیت هایی که برایت خواب و خوراک و رفاه نمی گذارند.

و بله اهداف و آرزوهای من تا وقتی در ذهنم هستند و غیر واقعی، دریای عسل هستند و اما وقتی تصمیم میگیرم که در این زمان و در این مکان که به نظرم مناسب میرسد، آنها را عملی کنم و به واقعیت تبدیل شان کنم، ناگهان تبدیل میشوند به **pain in the a.  و بعد برای راحت شدن از شر آنها هرکاری میکنم که سریعتر از دست انها خلاص شوم. 
حالا اما بنابر تجربه اندکی که به دست اورده ام، مواظب هستم که آرزوهایم باید به واقعیت نزدیک تر باشند چرا که هرچقدر غیر واقعی تر و تخیلی تر(!!) باشند، مزخرف تر اند، به درد واقعیت نمیخورند درواقع به درد هیچ چیز نمیخورند مثل همه آدم های ایده آل گرا که به درد هیچ چیز نمیخورند. نه به درد معاشرت کردن، نه به درد خندیدن و گریه کردن، به هیچ درد. 


این داستان: اکانت پرمیوم

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۳۱ فروردين ۹۹
  • ۰۱:۰۰
  • ۱ نظر

یه کورس انلاین را از یه سایتی داشتم میدیدم بعد گفتم بذار اون فلان کورسش را هم ببینم که دسترسی نداد و باید اکانت پرمیوم میداشتم که درواقع یعنی اکانت پرمیوم را با کردیت کارتی چیزی ابتیاع میکردم که خب کردیت کارت که نداشتم هیچی؛ حتی اگه داشتم هم پولشو نداشتم؛ حتی اگه پولشو داشتم هم 1001 چاله و چوله دیگه هست؛ حتی اگه 1001 چاله و چوله دیگه هم نبود که پس آرمان های اموزش ازاد و دنیای ازاد چی میشه؟! حالا با همین اکانت دون پایه ایمیل زدم تیم ساپورت که: من از ایرانم، ما اصن تحریم هسیم، نمیتونم اکانت پرمیوم بخرم، من خیلی مشتاقم، من خیلی فلانم، من خیلی فقیرم، این اموزش میتونه راه شغلی من را عوض کنه و توراخدا بده در اه خدا، خیرت از جوونیت ببینی و اره خلاصه، ننه من غریبم بازی!
تیم ساپورت برداشت جواب نوشت که ای بابا تو این وضعیت قرنطینه جهانی ما خیلی دلمون میخواد به همه کمک کنیم [ اره جون عمه ات :| ] ولی اگه اسکالرشیپ میخوای و اکانت پرمیوم یکساله، باید بری برامون 4تا سایت ریویو بنویسی و بعد تو مدیوم یه مقاله با حداقل 350 کلمه (!!!!) برامون بنویسی و از همه اینا اسکرین شات و لینک بفرستی تا بعد ما درخواستت را بررسی کنیم و ببینیم چی میشه و غصه نخور و خدا بزرگه.

حالا من چیکار کردم؟ به جای اینکه همچون یک جوان آریایی تف پرت کنم تو صورت شون و بگم: نوموخوام اصن. میرم از رو کتاب رفرنس و بدبختی و اینا خودم علم را در مینوردم! نشستم و منطقی فکر کردم که من ما تحت اینکه بشینم خودم بخونم ندارم پس پیش به سوی ریویو نوشتن. حالا ایشالا که اکانت پرمیوم یک ساله ام را با احترام تقدیمم میکنه و من الکی ننشستم این همه قربون صدقه اینا رفتم.

انشالا خداوند به همه جوانان عزت و پول و ماتحت غیرگشاد عنایت بفرماید

24!

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۹
  • ۲۳:۵۰
  • ۰ نظر
بیا صادق باشیم؛ تا بدین جا همه چیز معمولی پیش رفته و اینده هم احتمالا معمولی پیش خواهد رفت. کارهایی را خوب انجام داده ام و بسیاری از کارها را هم بد انجام داده ام و از انها درس گرفته ام. با مرور لحظاتی که به خاطر می اورم از چیزی پشیمان نیستم و به چیزی هم افتخار نمیکنم. 
اره این داستان منه و یه داستان حوصله سربر و شاید هم کمی مضحک به نظر برسه اما میدونی چیه من این 24 سال را زیسته ام و حالا دارم به زندگی پیش رو نگاه میکنم و از اتفاقاتی که ممکن است برایم بیافتد؛ بسیار هیجان زده ام. 
از دیشب تا امشب من تولد 24سالگی ام را بادوستانم مجازی و با اسکایپ جشن گرفتم و سرخوشانه رقصیدم، یک ساعت مصاحبه کاری نسبتا سخت و چالشی را پشت سر گذاشتم و بله تمام شد؛ 24امین سفر من به دور خورشید روی کره زمین به پایان رسید و باید بگم:



                                                 ... what a journey                                                

   

شغل های موقت مان

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۸ اسفند ۹۸
  • ۱۹:۴۸
  • ۰ نظر
مصاحبه با اون یارو ایتالیاییه که تو نروژ یه lab داشت که روی زیرساخت های اینترنت اشیا کار میکرد را؛ رد شدم.

برای 6هفته تو اسلو، کاراموز میخواست و من رزومه فرستادم و قرار مصاحبه گذاشت و مصاحبه کردیم و حالا ایمیل زده و کلی معذرت خواهی که نمیتونیم تو را داشته باشیم و کلی تشکر که وقت گذاشتی و فلان. برای من یک لا قبا چه عزت و احترامی گذاشته بود و من چه افتضاحی در مصاحبه به بار اوردم و چه جواب هایی که به سوال های تکنیکالش ندادم. تو گویی از یک دانشجوی ترم 2 هم کمتر بودم.

3روز است دارم تکلیفی را که برای درخواست کار یک شرکت نسبتا خوب است؛ انجام میدهم و تا الان بالغ بر روزی 8 ساعت برای آن وقت گذاشته ام و بعید میدانم تا 3 روز دیگر تمام شود و هنوز یک سوال از 3 سوال ان را انجام داده ام. و ددلاین تحویل آن 29 فوریه است. روند استخدام اینگونه شده است که برای یک پوزیشن، رزومه میفرستی، انها تکلیفی را به تو میدهند که باید انجام دهی و بفرستی و بعد تازه مصاحبه اغاز میشود و طی کردن خان های دیگر نیز بماند با رستم.

کاری که شاید نشود که بروم ولی تکلیفش تا الان که برایم بسیار اموزنده بوده است.

سرم را برمیگردانم و 4 تکلیف دانشگاه را میبینم که باید انها را هم تا شنبه به اتمام برسانم. این فراغت از دانشگاه و خوابگاه و کلاس برایم مثل عسل شیرین است. در این میان اما برای آن میز اخر ردیف طبقه سوم کتابخانه تنگ شده است. غروب که میشد گنجشک ها روی جرثقیل روبروی در انرژی دانشگاه مینشستند و من از پنجره طبقه سوم، خیره به آنها. زمان برای یک ربع می ایستاد و همه دغدغه های  جهانم میشدند آن گنجشک ها.

یک هفته پیش را در رویای این بودم که تابستان ویزای شینگنم جور میشود و 6 هفته ای را در اسلو میگذرانم و ...

این هفته اما سرخورده از ریجکت شدن و غرق در تکلیف این شرکت که شاید هیچگاه پایم را در آن نگذارم.

به قول عباس اقا کیارستمی که: شاید هم که باید اصرار نکرد و گاهی هم به سرنوشت بسپاریم و ببینیم چه میشود. که ما مشغول یک شغل موقتیم.

چرا اندوخته فرهنگی به زبان مادری و شرایط اولیه مهم است؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸
  • ۲۱:۵۰
  • ۰ نظر

روزها و ساعت هایی که از همه چیزهای جدید خسته ای و توان روحی لازم برای اکتشاف هیچ چیز جدیدی را نداری به همان اندوخته هایت پناه میبری، همان کتاب به زبان فارسی، همان اهنگ به زبان فارسی، همان فیلم درجه چندم به زبان فارسی. 

در فهرست نویسنده و موزیسین و کارگردان مورد علاقه ات، آنها که فارسی زبان اند، رده های بالایی ندارند؛ اما در این مواقع تو فقط دلت یک هم زبان و هم وطن و هم درد میخواهد. کسی که تو منظورش را صریح و واضح و سریع از بین کلمات بفهمی و حواست به هزارویک ریزه کاری زبان بیگانه پرت نشود. 

زبان چیز عجیبی است و من هیچ درکی از دانش مربوط به آن ندارم ولی برایم مهم است که در ساعات و روزهایی که در بی دفاع ترین حالت ذهنی هستم از چه ابزاری برای جان به در بردن استفاده میکنم و این برایم جالب است که تنها یک شرایط اولیه ساده باعث میشود که نوع ابزار انتخابی انقدر متفاوت باشد. 

احتمالا تاثیر یک شعر از مولانا و یک قطعه از محمود درویش و یک شعر از گوته میتواند متفاوت باشد  و این مهم است. مهم تر از آن چیزی که فکرش را میکردم.

برایم از بیرون روی بنویس

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۰ بهمن ۹۸
  • ۱۸:۰۷
  • ۱ نظر

بیرون روی علاوه بر اینکه یک مرض جسمانی مربوط به دستگاه گوارش است که شامل بیرون ریختن مکرر و بیمارگونه همان هبرگر دلفریب چندساعت قبل است؛ یک مرض روحی و روانی مربوط به بیشتر ادم های تنها و غریب در یک شهر دیگر نیز هست. مرضی شامل بیرون ریختن فکرهای جذاب و دلفریب چندین سال پیش در پیاده روهای شهر غریبی که در آن گرفتار شده ای! بیرون ریختن همه احساسات چندروز اخیر و همه تیرگی ها و خوشحالی هایت در قدم به قدم در خیابان و پیاده رو و پل های عابر پیاده.
بیرون روی یک حالت مضطربانه و مستاصل است که در هردو مورد جسمانی و روحانی شما را نزدیک به تخلیه گاه ( چه اتاقکی کاشی کاری شده و متصل به لوله های فاضلاب و چه پیاده روهای سنگ فرش شده منتهی به چهارراه ها خیابان ) نگه میدارد. 

بیرون روی از یک انگل، ویروس یا باکتری ایجاد میشود. گاه این انگل یک میکروارگانیسم است که بر روی آن همبرگر جذاب و دلفریب بوده است و گاه این انگل همان فکر مسمومی است که در نهان ترین گوشه از ذهنت کمین کرده است.

بیرون روی معمولا موقتی است و نرخ مرگ و میر آن برای افراد زیر 5سال به شدت بالا است. 5 سال گاه یک عمر میگذرد و شاید فردی در 40 سالگی هنوز به 5 سال نرسیده باشد و بیرون روی مکرر او را به هلاکت برساند.

بیرون روی آب را نیز دفع میکند. آب همان مایه حیات که در ما جاری است و باید بسیار مراقب میزان آن باشیم. کم آبی بد دردی است. کمبود از مایه حیات بد دردی است و بیرون روی این مایه حیات را دفع میکند پس در هنگام بیرون روی باید مراقب بود که از مایه حیات خالی نشوی. مثلا در مواقع بیرون روی بهتر است که از آن کتاب های ناب، از آن موسیقی های ناب، از آن فیلم های ناب یا بهتر از همه از آن آدم های ناب به همراه داشته باشید. جبران مایه حیات کار ساده ای نیست باید مراقب باشید که آب را از منبع معتبری بنوشید، از سرچشمه، از آن چشمه ای که زلال و ناب میجوشد و هیچ راکد و ساکن نیست.
برای بیرون روی معمولا لوپرامید اولین چیزی است که تجویز میشود ولی من در اولین درمان برای بیرون روی، کفش مناسب و یک بارانی نیمه گرم را توصیه میکنم.

برایم از راه حل ها و شناخت تان از بیرون روی بنویسید. من بسیار مشتاقم که این لیست را تکمیل تر کنم برای موارد گاه و بی گاه بیرون روی.

غم فقدان

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۷ دی ۹۸
  • ۲۰:۲۵
  • ۰ نظر
ببین زندگی را شروع کن...تازه جوونی . . پات و از روزگار برندار . . از زندگی نترس . ...

اینو انتظامی میگه. نمیدونم کدوم فیلم. من اول اهنگ صبح مثنوی از قاف شنیدمش.
فقدان یک اتفاق است و غم فقدان چیزی است که زندگی ات را دستخوش تغییر میکند. غم فقدان می آید و بذر امید را در سانتی متر به سانتی متر روحت میکارد. غم فقدان همان نیروی دردناکی است که تو را وادار به ادامه میکند. غم فقدان موجب خلق است. 

در این یک هفته:
- سرشار از خشم بر سردر دانشگاه دقیقا زیر دیوار نقاشی از شوریده و عباسپور و شریف واقفی، فریاد زدم و بر این تکرار از هیچ  گریستم.
- برای ان 5نفری که میشناختم، سوگواری کردم.
- اخرین مکالماتم را با انها بارها نگریستم و غصه خوردم برای مظلوم بودن تک تک شان.
- 3 امتحان دادم که هیچ برایم مهم نبود چه میشوند.
- جلسه ای را با نیمه امادگی حاضر شدم.
- به اصفهان امدم و خانواده ام را سخت در اغوش گرفتم انگار که بار اخر است

این یک هفته به یادم میماند. احتمالا سال ها و سال ها.
 این غم فقدان من است و باید مخلوق این غم به اندازه خود این غم بزرگ باشد. باید.

برای تغییر

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۹ دی ۹۸
  • ۱۲:۴۴
  • ۰ نظر
دیگه هیچ فرقی نمی کنه که چه اتفاق هایی قراره بیوفته، قرار بر ماندن است و تا ته ماندن که ببینم چه میشود. گیریم که اینجا بدترین نقطه از جهان باشد. از یک جایی به بعد باید توانست سیستمی ساخت که از چیزی جز خون تغذیه کند و زنده بماند. حداقل باید برایش تلاش کرد. هرچند بیهوده. هر چند مضحک!
1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب