- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۲۷ آذر ۹۹
- ۲۰:۳۰
- ۰ نظر
20مرداد که قرارداد این کار را امضا کردم پر از شوق وشور بودم برای قرار گرفتن تو نقطه ای که میتونم تاثیر مستقیم بذارم برای بهبود هر چند کوچیک زندگی یه سری ادم.
امروز و دیروز و این هفته سراسر خشم و غم بودم از دورویی و زیرآب زنی و دروغ که سراسر این واحد را گرفته!
تو واحد منابع انسانی کار میکنی و اما همکارت هنوز پر از مرزهای جنسیتی و تهرانی-شهرستانی و هزار و یک مرز کوفتی دیگه است که بین ادم ها فاصله میندازه. تو واحد منابع انسانی کار میکنی و صداقت و نگاه با کرامت به انسان ها به شغل شون به کارشون به زندگی شون معنا نداره.
سخت غمگین و دل آزرده ام.
سوپروایزرم که تا قبل از این دو هفته واقعا رابطه خوب و سازنده ای باهم داشتیم، معلوم نیست چی تو سرشه و من از این همه عدم قطعیت، از این همه تصمیم های عجیب غریب نا راضی ام.
من نمیدونم چی میشه ولی شاید که نباید حساس بشم، شاید که نباید گیر بدم، شاید که این منم که اشتباهم، دیوونه ام و عقل درست حسابی ندارم.
پی نوشت: خطاب به لام
اینجوری نمیشه کارکرد
اینجوری نمیشه رفاقت کرد
با بدخواهی و دروغ نمیشه زندگی کرد
در این یک ماه باز هم اتفاقات غیرمنتظره جدید افتاد.
خانه دیگری را گرفتیم. اولین یخچال زندگی ام را به همراه هم خونه ای عزیزم گرفتیم. هیچوقت انتظار نداشتم بگم اولین یخچال زندگیم را خریدیم!!
پروپزال تز ام را تقریبا به مراحل نهایی رساندم و برای مذاکره برای گرفتن دیتاست یک جلسه رسمی نسبتا سخت را یکشنبه دارم.
هیچ نمیدونم که چه اتفاق هایی داره میوفته، به کجا دارم میرم و این مسیر قراره چه چیزهای هیجان انگیز دیگه ای جلوی پام بذاره و این عالیه.
رابطه ام با مدیر ام بد نیست و علاوه بر اینکه کلی چیز دارم ازش یاد میگیرم کلی چالش جدید هم باهاش مواجه میشم که هیچ ایده ای ندارم راه حل درست چیه و قراره به چی ختم بشه.
بزن اون زنگ را لعنتی.
3 شب شد که من خواب ندارم درواقع خواب دارم اما تکه تکه و آشوب و پر از تنش و استرس.
- برای یک ماه پیش رو چه برنامه ای داری؟
+ جنون، جنون محض را مخیواهم زندگی کنم.
- ابزارت برای جنون چیست؟
+ پروژه فرایندکاوی عزیزم که دارد قدم های لرازن اولیه اش را کوچولو کوچولو برمیدارد و زمین میخورد و بلند میشود
و
ساز تنبور که هیچ از آن نمیدانم و در اغاز راه آن هستم.
در هردو تنها در هردو بدون مرشد و راهبر. فارغ از جغرافیا، فارغ از تاریخ، یک تکه سنگ که در فضای بیکران رها شده و هربار به میدان گرانش جدیدی می افتد.
1-
دی ماه بود که وقتی برای هر سامراسکول و دانشگاهی که به فیلدم میخورد ایمیل میزدم، وسطش یه سامراسکول دیدم که برای دپارتمان ریاضی آکسفورد بود و من که این ایده تو مغزم حک شده که : " ما هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم پس هرموقع شک داری فقط انجامش بده" برای این سامراسکول هم اپلای کردم و بعد اسفند وقتی این قضیه کوید 19 همه گیر شد، ایمیل زدن که سامراسکول مجازی خواهد بود و همه اونایی که اپلای کردن لینک شرکت را خواهند گرفت.
از دوشنبه تا امروز هرروز ساعت 6.5 عصر نشستم پای لپ تاپ و با ادم های خیلی جالبی آشنا شدم. خود ارائه ها چیز جذابی نبود ولی سوال پرسیدن و حرف های بقیه شرکت کننده ها و بکگراند های متفاوت هرکدوم کلی چیز به من یاد داد و همچنین یاد گرفتم که: بکوش آکسفورد در نگاه تو باشد و نه آن 4تا سنگ و آجری که اسمش را گذاشتن آکسفورد!
2-
امروز اخرین اپیزود از فصل 4 سریال دوست داشتنی Queen of the south را تموم کردم و در حین تایپ این پست هم یک پلی لیست لاتین از اسپاتیفای را پلی کردم. ترسا به من یاد داد که: " همیشه به روش خودت بجنگ و زنده بمون. چون این بازی بازی تو خواهد بود پس به روش خودت بازی کن."
یک حس و حالی که در شناخت من از فرهنگ لاتین وجود دارد این است که: " هر لحظه از زنده بودنت را جشن بگیر برای بودن. قدردانی کن از این بودن."
برای تابستان 99:
یادبگیر بیش از پیش
بودن و وجود داشتن را عزیز بدار بیش از پیش
به روش خودت بجنگ و زنده بمون بیش از پیش
- کالباس
- سیگار
- چایی
این روتین یعنی سلام روزهای افسردگی، سلام روزهای به سقف خیره شدن و سلام بر بیهودگی مطلق.