۶۹ مطلب با موضوع «اغتشاشات یک ذهن معیوب» ثبت شده است

مهره بیرون بازی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۱ تیر ۹۶
  • ۱۴:۰۰
  • ۰ نظر

شطرنج باز خوبی نیستم که علت هم دارد ولی در این مقال نمیگنجد ( یعنی بحث جداگانه ای است که حوصله تایپش را ندارم حتی الان که در بیکار ترین حالت ممکن نشسته ام منتظر مهندس صاد تا صحبتش با یک مهندس دیگر تمام شود که بعد بیاید بنشیند بقل یک مهندس دیگر و بعد به ما بگوید که این پروژه کوفتی که یکماهی میشود قرار است تعریف کند بالاخره چیست) شطرنج را اما برای تفریح فارغ از اینکه حریفم چه کسی باشد ; دوست دارم. نگاه کردن از بیرون به بازی و موقعیت های هریک از مهره ها , تصمیم گیری و عواقب تصمیم گیری ها, رفتار متفاوت هر یک از مهره ها (یکی از انتقادات جدی ام هم در همین راستاست که باید مهره های بیشتری با رفتار های متفاوت تری میداشت به جای رخ و اسب و فیل تکراری) لذت بخش است . همه اینها را گفته ام برای اینکه اول از همه بیکار نشسته ام تا مهندس صاد از دفتر مهندس نون بیرون بیاید و دوم انکه به این "نگاه کردن از بیرون بازی" برسم و یک منبر درباره اش بروم اما حالا که به اینجا رسیده حوصله ام نمیکشد که یک منبر دیگر هم برایتان در این باب بروم و لذا به چند جمله ای از دریای معرفتِ همایونی ما بسنده کنید که : اصولا زاویه دید ناظر تاثیر به سزایی در روند و عملکرد سیستم دارد مثلا همین شطرنج شما میتواند از منظر سرباز بنگرید یا از منظر شاه و یا از منظر یک دانای مطلق ِ خارج از بازی و هربار نتایج و استراتژی های متفاوتی را اتخاذ کنید( به گمانم نتایج را اتخاذ نمیکنند ولی در هرصورت فعل دیگری الان به ذهنم نمیرسد که بتوان به قرینه معنوی برای هر دو کلمه اورد) و یا مثلا در فیزیک اینکه بخواهیم سرعت یا شتاب یک المان را بیان کنیم اینکه از دید چه ناظری به سیستم نگاه میکنیم تومنی دو هزار توفیر دارد( اینکه چه شد که در یک بحثی چنین پرمغز و سیستماتیک من چنین اصطلاحی می اورم دلیلش را هنوز اندیشمندان کشف نکرده اند) خلاصه که شما از جانب این شیخ بپذیرید که "مهره بیرون بازی " بودن یک مکتب نگریستن است و بسیار بر آن توصیه میشود. و درهایی از حکمت در این شیوه نگریستن بر ادمی باز میشود چنان که اندر خوف بودن این مکتب شاگردانی داشته ام که گریبان ها دریده اند و راهی بیابان ها شده اند و همی از انان خبری نیست .

                          و من ا... توفیق

هشت و سی و چهاردقیقه مورخ سی و یکم تیرماه یک هزاروسیصدونودوشش خورشیدی

                          شیخ خورشید

پ.ن: فرصت انتشارش را در شرکت نیافتم :/

دست برآریم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳۱ خرداد ۹۶
  • ۱۶:۲۳
  • ۰ نظر
ما شبی دست براریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر اوریم و دوایش بکنیم

این هجم از نبودنت ازاردهنده است . حواست هست؟
حواسم جمع این حواس پرتی هاست . باید تمرکز کنم رو یه پیشرفت خالص . پیشرفتی که ناب باشه و خالص
اخلاص واژه عجیبیه.. عجیب

ازماست که برماست یا حتی دوغ

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۸:۲۰
  • ۰ نظر

به شخصه معتقدم دستاوردهای بشر به دو دسته تقسیم میشه قبل از اختراع ماست و بعد از اختراع ماست :)

و نیز معتقدم که بعد از ماست اختراع شگفت انگیز ناک دیگری نداشته است:)

تمرکز هم تمرکزها قدیم ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

یعنی حداکثر زمان تمرکزم به نیم ساعت تقلیل پیدا کرده ... بعد از نیم ساعت یهو ذهنم پرت میشه تو یه اتوبان شلوغ که از هر طرفیش یه ماشین داره میاد و من باید با کلی بدبختی این ذهنمو از وسط این اتوبان سالم رد کنم بیارمش یه طرف یقه شو بگیرم بچسبونمش به دیوار و بگم : خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم دفعه اخرت باشه انقدر احمقانه پرت میشی تو این اتوبان الانم راهتو بکش برو به همون دنیای واقعی بیرون و بچسب به کاری که انجام میدادی. رفت تو کله ات یا نه؟. بعد ذهنم یه خنده ی کج میکنه و میگه :باشه بابا . خودم از پسش برمیام. بعد راهشو میکشه و سوت زنان برمیگرده تو دنیای واقعی و اینجاست که من شاید 5دقیه از حرفای استاد یا 5دقیقه از دیالوگ های فیلم و یا 5خط از کتاب و جزوه را از دست دادم. و جالب اینجاست که نمیدونم این مکالمات فرسایشی بالاخره کی میخواد تموم شه.

از برون سرگشته می نمایم و از درون به سکون سنگ

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۰ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

ادم یه وقتایی فکر میکنه به خودش به دنیاش بعد نگاه میکنه (به قول جولیک مینگرد:))به دنیای بقیه و هی فک میکنه الکی . هی نگا میکنه هی فک میکنه هی نگا میکنه هی فک میکنه بعد یهویی پا میشه راه میره بعد سرعت میگیره بعد میدوه بعد با تمام وجودش فقط میدوه . یه قسمتی از فارست گامپ هست که برای چندین روز فارست فقط میدوه همونجوری. بعد یهو وایمیسه میخنده و میره خونه یه لیوان چایی میخوره و جبر خطی میخونه. 

الان اگه بخوایم این روند را مدل کنیم با این درصد پراکندگی به یه تابع درجه 10 میرسیم اما اگه از من بپرسی میگم این فقط یه خط ساده است و رابطه 100%خطیه . به قول دکتر الف. الف(استاد کنترل فرایند این ترم :) که over design یکی از بدترین چاله هایی که تو مهندسی نباید گرفتارش شد.



ازتفریحات سالم شیخ پرسیدند و وی از پاسخ میماند

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵
  • ۰۰:۱۳
  • ۱ نظر

یکی از لذت بخش ترین تفریحات ِ سالم ِ تنهایی که دارم اینه که برم یه مرکز خرید مثل هایپر مارکت طبقه پایین ِ سیتی سنتر یه چرخ دستی بردارم بعد شروع کنم چیز میز گذاشتن تو چرخ و گهگاهی پیش این زوج های جوان که دارن بررسی میکنن که مثلا کدوم مارک ماکارونی بهتره بایستم و شروع کنم به اراجیف بافتن و یه چندتا اصطلاح تخصصی اشپزی هم میپرونم و سعی میکنم به مساوات از همه ی مارک ها تعریف کنم و بعد تو افق محو میشم . بعد کم کم شروع میکنم اون چیزایی که تو چرخ گذاشته بودم را میذارم سرجاش و بعد با 3تا دونه پتی بور از هایپر میام بیرون....

میخوام بگم یه همچین تفریحات سالمی دارم :) 

عکس از من/ پارکینگ سیتی سنتر


خیلی هم زود قانع میشه:))

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵
  • ۱۸:۰۵
  • ۰ نظر

+ایا تعطیلات ژانویه است؟

-بلی

+ایا تقویم کشور شما تعطیلات ژانویه را تعطیل رسمی اعلام کرده است؟

-خیر

+پس چرا شما 24ساعت است که لم داده اید روی کاناپه و نشنال جئوگرافیک و تراول(travel) میبینید و فی الواقع شور قضیه را دراورده اید و هی 5دقیقه یکبار داد میزنید :"ماااااااماااااااااان من میخوابم برم ایسلند.... ماماااااااااان بیا باهم بریم تبت دیدن دالای لاما..... مامااااااان بلیت افریقا چنده؟ماماااااااااان داره گریلند نشووون میده... ماماااااان این جزیره هه اتش فشان فعال داره بیا بریم... مامااااان الان هوای چابهار عاااالیه بیا بریم.... ماماااااااان دلم سبزی میخواد بریم شمال یه جا که سبزی داشته باشه . چشم وا کنیم زیر پا دره سمت راست کلبه سمت چپ کوهه . دلم لک زده برا چای اتیشی. برا اون چای البالو ها که فقط بابا بلد درست کنه ." ؟؟

-من در تعطیلات ماقبل امتحان یکشنبه به سر میبرم و دقت کنید جزوه هم رو پامه :)))

+قانع شدم به لم دادن خود ادامه دهید :||

*از سری مکالمات من با وجدان آگاه و بیدار


از بیانات شیخ ما این است..

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵
  • ۲۰:۳۵
  • ۰ نظر

کمالی که رو به کمال نره ناقصه. حالا شما برو هی بچسب به این کمال نصفه و نیمه ات .. منم میگم ناقصه :)

#همین_که_من_میگم 

سخنی با آن خودِِ غریبه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵
  • ۲۰:۲۸
  • ۰ نظر

ادم یک وقت هایی مینشیند در دل و مغز خودش کنکاش میکند . هی حفر میکند چاه پشت چاه . هی میکند تا به چیزی برسد. میکاود و نمیابد. هی مینشیند جلوی اینه خنده ی زروکی تمرین میکند که تحویل جماعت دهد که برچسب " غمگین " و افسرده و این دری وری ها به ادم نچسبانند که من سخت از این صفت ها و قضاوت های بعدش متنفرم ینی به نظرم یک غمگین واقعی فقط غمگین است و حال و حوصله توضیح و توجیه و حرافی های دیگران را ندارد . برای همین مینشینم لبخند زورکی تمرین میکنم. اما آینه که امان نمیدهد هعی خودت را ورنداز میکنی ببینی این کیست جلوی رویت ایستاده و به تو لبخند میزند به قول فرهاد که " می‌بینم صورتمو تو آینه،با لبی خسته می‌پرسم از خودم :این غریبه کیه ؟ از من چی می‌خواد ؟اون به من یا من به اون خیره شدم ؟ "  بعد یکهو به خودت می آیی میبینی ساعتی گذشته و تو اما فقط یک لحظه است که غافل بوده ای. نگاهت خیره به آینه مانده است و زیر لب زمزمه میکنی:"آینه می‌گه: تو همونی که یه روزمی‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،داری بی‌صدا تو قلبت می‌میری! " بعد یک نگاه به تسبیح و قرآن روی میزت می اندازی ته دلت قرص میشود که یکی همیشه بوده که در اخرین لحظات پرت شدنت دستت را گرفته . یکی که در همه ی ناامیدی هایت پناه بردی به او . مصرع اخر این شعر فرهاد را دوست نداری و دلیلش هم اوست . بی صدا نمردی . هیچ وقت بی صدا در قلبت نمردی . ینی مثلا اینجوری بوده که همیشه او یک زنگ دستش گرفته راه به راه در قلبت به صدا می اندازتش . نه که اهنگ خاصی هم باشد ها نه. فقط میشنوی که هست و دلگرمش هستی . مثلا از آن صدا ها که بچه بودم قابلمه ها را ردیف میکردم جلویم و هی با قاشق دنگ دنگ بر ان میکوبیدم بی انکه اهنگ خاصی بزنم . از روی سرخوشی بود و از روی سرخوشی میشنوم صدای زنگش را...

پی نوشت به صاحب زنگ : دل به جا نیست ای به قربانت.... کمی ساز دل ما را کوک کن :)))

کجا میره خب؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
  • ۲۲:۰۶
  • ۰ نظر

وقتی یه روز در هفته از این سر دانشگاه میکوبی میری اون سر دانشگاه که غذای سلف بخوری ینی هنوز میخوای اصالت دانشجوییت را حفظ کنی . ینی هنوز سر شوقت میاره اون هیجان سیال در سلف . تنهایی میشینی تک تک نگاه میکنی به میز ها . موزیک تو گوشته و جان لنون داره imagine میخونه و تو تک تک بچه ها را از نظر میگذرونی . سال اولی ها کاملا مشخص ان . گهگاهی ta ها را میبینی و نگاهتو میدزدی.  همینجور که لنون داره میخونه " تصور کن همه مردم فقط برای امروز زندگی میکردن..." تو قاشق را میذاری رو سینی سلف و با خودت فکر میکنی که چرا هنوز سوالی که از ترم 1 داشتی بدون پاسخ مونده و تاحالا جرئت نکردی از مسئول سلف بپرسی. از ترم یک همیشه برام سوال بوده که ته دیگ برنج های سلف را به کی میدن؟ خیلی سوال مهمیه خب. تاحالا نه من ته دیگ داشتم نه دیدیم که بقیه داشته باشن و سوال اینجاس که خب به کی میدن ته دیگ ها را؟ عایا به رنک 1تا3 هر دانشکده هر ماه سهمیه ته دیگ تعلق میگیرد؟ که به خداوندی خدا اگر چنین بود وضع درس خواندن من اینگونه نبود و شاید به امید ته دیگ اندکی از این حجم از درس های نخوانده کاسته میشد... 

عکس از من / در راه سلف / مقابل دانشکده کشاورزی 

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب