- مهسا ماکارونی فر
- سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲
- ۲۳:۳۱
- ۱ نظر
روزهای بد میان
روزهای بد ادامه پیدا میکنند
من دوباره توی ضعیف ترین حالت خودم قرار گرفتم.
از عزیز دلم دورم و دلم براش تنگ شده و ای کاش که تهران بودم
خودم انتظار دارم
عزیز دل انتظار داره
کارهای مالیاتی و کارهای خونه مونده و وسط هردو هستم
خودم انتظار دارم
مادر انتظار داره
خواهر انتظار داره
فامیل انتظار داره
کارهای شرکت و این ته اوکیعار مونده و هروز هم کار جدید اضافه میشه
خودم انتظار دارم
تیم لید انتظار داره
تیم انتظار داره
همکار انتظار داره
کمتر با دوستام حرف میزنم و ازشون خبر میگیرم و بهشون اهمیت میدم
خودم انتظار دارم
دوست انتظار داره
شب که میشه حس میکنم کلی کار بیخود انجام دادم و از هر طرف یکی داره دست و پام را میکشه و من همه زورم را دارم میزنم که قلبم هنوز هم تپش داشته باشه.
این روزها و این شب ها تموم میشن و دوباره غرق نور و خوشی میشیم. سیاهی میره.
بعدا نوشت:
ناراحتش کردم با چیزی که میدونم حساسه ولی واقعا عمدی نداشتم توش / ناراحتیش را دیدم و ناراحت شدم وگریه ام گرفت/ پا شدم و رفتم سر کارهای خودم/ خبر داد که گوشیش را زدن / پا شدم و شله زرد درست کردم/ حالا بوی زعفرون پیچیده توی خونه/ نمیتونم تلفن را بردارم و بهش زنگ بزنم/ نمیتونم بهش اس ام اش بدم که قربونت برم/ فعلا فقط دیسکورد هست.
از فاصله گریه تا شله زرد فکرهای تاریک اومدن و گذشتن و توشون غرق نشدم.