۶۷ مطلب با موضوع «اغتشاشات یک ذهن معیوب» ثبت شده است

چای طنابی

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۹۸
  • ۱۹:۵۱
  • ۰ نظر

این tea bag های چایی هست؛ ما خانوادگی به اینا میگیم :(( چای طنابی)) !

یعنی میخوام بگم ما خانوداگی درمورد خیلی چیزها، یه جور دیگه فکر میکنیم و قضیه اونجا پیچیده میشه که شما بخوای یه مشکل خیلی خیلی پیش پا افتاده و عام را در خانواده مطرح کنی و خانوادگی براش راه حلی پیدا کنید؛ دقیقا در همین نقطه اوضاع خیلی پیچیده میشه.

یعنی شما ممکنه مشکلت یه چیزی تو مایه های " جابجا کردن یه میز" باشه ولی درنهایت 4 نفری به یه راه حلی تو مایه های" ایجاد اختلاف ارتفاع در سطح فعلی با سطح نهایی مورد نظر به دلیل ایجاد اختلاف سطوح انرژی پتانسیل متفاوت در دو سطح و در نظر گرفتن شتاب نهایی میز در رسیدن به نقطه نهایی " برسید.

سوال اینجاست که خب چرا؟


گروهبان احساساتی

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۳ ارديبهشت ۹۸
  • ۱۰:۵۰
  • ۴ نظر

برک: بزرگ شو و گلوی هیچکس را نبر.


گروهبان احساساتی/ از مجموعه داستان های سالینجر، منتشر شده از نشر افق با نام «این ساندویچ مایونز ندارد»


میدونی، از جنگ حرف زدن آسون نیست. سالینجر اما همیشه عالی درباره جنگ حرف میزنه. اون نمی‌خواد از آدم‌هایی که مردن، اسطوره و ابرقهرمان بسازه، برعکس اون به تو میگه که: ما اونجا وسط اون همه بدبختی، ترسیده بودیم، خیلی هم ترسیده بودیم، ما بچه ننه‌هایی بودیم که دلمون نمی‌خواست اونجا باشیم، ما به سادگی کشته می‌شدیم و تو دلت نمی‌خواد که به سادگی کشته بشی.

و من با هر سطری که از سالینجر میخونم فقط و فقط به این فکر میکنم که چرا جنگ تموم نمیشه؟ چرا هرروز داره آمار پناهجو‌های سوری و فلسطینی بیشتر میشه؟ 

ما بچه ننه‌هایی هستیم که نمی‌خوایم پناهجو باشیم. ما فقط می‌خوایم آزادانه روی هر جای این زمین زندگی کنیم و هیچکس حق این را نداره که به یه نفر دیگه بگه که کجا زندگی کنه و کجا زندگی نکنه!




ایمان در ۴ پاراگراف

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۶ فروردين ۹۸
  • ۰۰:۰۷
  • ۱ نظر

میدونی چه چیز ایمان برام قشنگه؟

اینکه تو میتونی هر لحظه از اون ترسی که ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل داشت، را حس کنی. 

به نظر من ترس و شک ستون ایمانه. تو نمیتونی بدون ستون، کاخ بسازی!


اینکه «انسان در اوج تمنا، نمیخواهد.» جادوییه.

اینکه حسین، زنده بودن را آلوده به پذیرش ظلم نمیخواد؛ همین برام شگفت انگیزه.


اینکه تمام قامت بایستی و بگی: ببینید قوانین من برای این بازی، قرار نیست به کسی آسیب برسونه، پس من اونجوری بازی میکنم که خودم میگم. دست از تحمیل قوانین خودتون به من بردارید. 

بازی من، قانون من.


تاس را یه نفر دیگه می‌ریزه ولی باور کن اگر یه بازیکن حرفه‌ای ببازه، هیچوقت نمیگه تاس بد اومد. اون می‌دونه که خوب بازی کردن هیچ ربطی به تاس نداره. 

و مگه همه چیز، چیزی جز یه بازی پیچیده است؟

و ترس چیزی نیست که به خاطرش خجالت بکشی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۰ فروردين ۹۸
  • ۲۰:۲۶
  • ۱ نظر

موضوع این نیست که تو نمی‌ترسی از اینکه زمین بخوری و هزار تیکه بشی و شکست بخوری، موضوع اینجاست که تو می‌ترسی خیلی هم می‌ترسی ولی بالاخره انجامش میدی؛ چون تو قوی‌تر از ترس‌هات هستی؛ چون تو خالق ترسی و اگرچه خالق بر مخلوق عشق می‌ورزد ولی خالق بر مخلوق برتری ذاتی دارد.

دونه هایی که تو انزوا کاشتی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷
  • ۱۴:۱۱
  • ۱ نظر

اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!

دست از طلب ندارم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ بهمن ۹۷
  • ۰۸:۳۴
  • ۰ نظر

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

سخنی دل انگیز و مهمل است به نظر میرسه که هیچوقت نمیشه تا نهایت و غایت توان خود، تلاش کرد. غریزه بقا در ما همیشه چیزی حدود5درصد انرژی را برای شرایط سخت‌تر ذخیره میکند تا بتوانیم جان به در ببریم؛ پس میتوان گفت که خودآگاه نمیتوان همه تلاش خود را صرف کاری کرد حتی اگر آن کار رسیدن به معشوق باشد. اما این شاید زیرکی و رندی ماست که همیشه از بخشش خودآگاه جان برای معشوق، قصه سرایی میکنیم تا توجه و ترحم او را جلب کنیم.

فی کبد

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۶ دی ۹۷
  • ۱۱:۵۲
  • ۰ نظر

وقتی غذا میپزی، اینکه بسوزه و چیزی نباشه که بخوری یه درده ،اینکه اون قابلمه را چجوری تمیز کنی یه اقیانوس درده.

حالا شما ببین وقتی میگه انسان را در رنج افریدیم، یعنی تا تهش همین بساطه.

پ.ن: مبارکه بلد، شریفه 4

پ.ن2: چی شد وبلاگ «آیه ها» دیگه به روز نشد؟ :(

چرا نمیتونم بفهمم چرا

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۶ آذر ۹۷
  • ۱۰:۵۲
  • ۰ نظر

دوباره چی شده که بلند شدم رفتم البومbring me to life از Evanescenceرا کشیدم بیرون و دارم گوش میدم؟ دوباره چی شده که شب ها نمیتونم بخوابم؟ 

مگه نه اینکه عقل معاش میگوید شب هنگام خفتن است، اما چگونه میتوان خفت وقتی که ... 

ترس از ترس تاحالا داشتی؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷
  • ۰۲:۱۹
  • ۰ نظر

سباستین کاش بیای بهم بگی همه همینجوری ان، که گاهی وقتا همه میترسن که از پس زندگی کردن بر نیان. من خیلی میترسم که از پس زندگی کردن بر نیام. ترسی که ساعت 1.5 شب اوار میشه رو سرم و خواب را برام یه رویای دست نیافتنی میکنه، حالا که اصن بحث شب و روز شد تو بگو ببینم چه فرقی میکنه شب یا روز؟ چه فرقی میکنه الان ساعت چنده؟ چه فرقی میکنه اذر یا دی؟ تقویم مگه اصن غیر از یه شوخی بی مزه، چیز دیگه ای میتونه باشه؟ یکی میگه 2018 سال از مبدا گذشته، یکی دیگه میگه 1397 و یک دیگه میگه1440. مگه فرقی هم میکنه؟ اصلا تو بگیر همین لحظه نقطه صفر تاریخ باشه. خب؟ بعدش؟
من حس میکنم یه حشره خیلی خیلی کوچولوام که داره رو یه صفحه سیاه بزرگ به صورت رندوم حرکت میکنه، حالا تو بیا بهش بگو تو توی یه صفحه حرکت نمیکنی؛ تو داری روی یه حجم بزرگ از سفیدی حرکت میکنی. مگه میفهمه؟ مگه اصن مهمه براش؟ مگه فرقی هم میکنه؟ گاهی وقتا حس میکنم ما الکی این حجم از دیتا را داریم انالیز میکنیم که به یه چیزای الکی تر دیگه برسیم.
شده بترسی از اینکه داری همه چی را اشتباه طی میکنی؟ شده به هیچ ولتاژ رفرنسی اعتماد نداشته باشی؟ شده دیگه هیچ چیزی برات ایده ال نباشه؟ شده شب همونجوری بخوابی که صبح پا شده باشی؟ اگه اره پس دیگه روز و شب چه فرقی میکنه سباستین. دیگه امروز و فردا چه فرقی میکنه. دیگه بودن و نبودن چه فرقی میکنه.

در باب روابط

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۵ خرداد ۹۷
  • ۰۱:۴۹
  • ۰ نظر
توی یک رابطه دو نفره ، هر دو سوی رابطه باید زحمت بکشند و ساعت ها عرق جبین بریزند و خودشون را به 196قسمت مساوی تقسیم کنند تا بالاخره شاید بتونیم بگیم که اون رابطه داره جواب بده!
و این موضوع فارغ از جنس رابطه است! مثلا:
رابطه فرزندی و والدینی: 
شاید باید اعتراف کنم که بیشترین زحمتی که کشیدم سر همین رابطه بوده! ساعت ها و سال ها وقت گذاشتم تا بتونم پدر و مادرم را علیرغم این شکاف عمیق نسلی ، بشناسم و فراتر از شناخت ، سعی کرده ام که همیشه موضوع گفتگو و بحث باهاشون پیدا کنم ( که این خودش از جانکاه ترین پروسه هاست !).
رابطه خواهرانه ای: 
در اکثر مواقع فاصله فیزیکی ما یک دیوار بیشتر نیست ولی در همین اکثر مواقع ،ما در دو کهکشان با میلیون ها سال نوری فاصله از هم ، زندگی میکنیم و این پروسه موضوع مشترک برای بحث را نه تنها سخت نمی کند بلکه جذاب تر میکند! مهم ترین لینک ارتباطی ما ، فیلم است. ساعت ها درباره فیلم های مشترکی که دیده ایم نقد و بحث میکنیم و بعد به دنیاهای سیاست و ورزش و اجتماع گریزی میزنیم و درنهایت با یک درگیری لفظی ( از جنس تحقیر و توهین و متهم کردن یکدیگر به خریت و بی سوادی :دی ) دوئل را خاتمه میدهیم.
رابطه دوستی های long distance:
 این قسمتی است که باافتخار میتوانم از آن یاد کنم و به آن ببالم. اگر بخواهم یک اکسیر جادویی برای این نوع رابطه ها معرفی کنم ، آن چیزی نیست جز " از روزمرگی ها با هم حرف زدن" ! روزمرگی ها ، جزئیات کوچکی هستند که کلیات عظیمی را شکل داده اند. روایت ساده و خنده دار من از یک اتفاق پیش پا افتاده در طول روز ، میتواند بهانه کوچکی برای خندیدن های دو نفره در صفحه های چت مان باشد.
رابطه همکلاسی بودن:
 این از آن روابطی است که هر گونه تلاش اضافی برای آن ، عبث و بیهوده است. من یاد گرفته ام که سلام و احوالپرسی کردن در نزدیکی ددلاین تکلیف ها و اواخر ترم برای گرفتن جزوه ، یک چیز نرمال است. انتظار یک رابطه عمیق از این نوع رابطه ها ، انتظار بی جایی است.
رابطه استاد و شاگردی:
اخ از این نوع اخر! یک باور غلطی که رایج است و باید خطوط بطلان را بر آن کشید( همیشه دوست داستم این ترکیب را در حرف هایم به کار ببرم:دی)این است که ، در این نوع رابطه این فقط شاگرد است که باید زحمت بکشد! نه خیر اقا جان، این را برای شما بد تفهیم کرده اند. اگر استاد شماحداقل به اندازه شما در این رابطه زحمت نمی کشد ، فاتحه آن رابطه و کار مشترک با استاد را بخوانید و به فتوای من برای آن ، نماز میت بگذارید. 
پ.ن: یک نوع رابطه دیگر نیز هست که بررسی ها و کشمکش های فراوان دارد و ورود به آن چندین پست متوالی را میطلبد و من قصد ورود به آن را ندارم چرا که خیلی وبلاگ مان مشاوره خانواده طور میشود و اصلا خوشمان نمی اید که وارد مهملاتی مثل " مردان مریخی و زنان ونوسی "و اینها بشویم که از نظر ما اصلا بشر همینجوری اش در کره زمین به اندازه کافی فضاحت به بار اورده است! و لازم نیست برای مشکلات روابط عاطفی مان پای مریخ و ونوس را به میان بکشیم .
1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب