۵۶ مطلب با موضوع «تجارب العالیه» ثبت شده است

الان دیگه باورش کردم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ مهر ۰۱
  • ۱۰:۳۷
  • ۰ نظر

اینجا فقط سیاهی و تاریکی که اضافه میشه 

فردا بابا جراحی دارن و نتیجه هر چی که باشه من میدونم که روزهای سختی را پیش رو دارم. روزهایی که تمام قد باید وایسم و خانواده ام را حمایت کنم و ببرم جلو تو دلی این سیاهی

من اما نمیدونستم که میتونم یه یک نفر دیگه هم تکیه کنم

نیمدونستم که چه حسی داره وقتی یه نفر انقدر قاطع پشتم وایمیسه و هوامو داره

نمیدونستم که میشه با یه حرف از یه نفر دیگه انقدر قوی تر شد

من دیشب فکر میکردم که حقش نیست، انصاف نیست در حقش

لیاقتش خیلی بهتر و بیشتر از این حرفاس

امروز صبح ولی باورش کردم که پیشم هست که هرچی هم که بشه هست

من فقط تا قبل از این نمیدونستم که میشه ولی الان...

شیراز و پیوند و تنهایی

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱
  • ۱۶:۰۸
  • ۱ نظر

اینارا دارم تو نوت گوشی می‌نویسم

شنبه

ساعت ۱ شبه، با یه سمند مامان و بابا را دارم میبرم شیراز

فردا صبح میرسیم، میریم اقامتگاه ، از اونجا میرم بیمارستان برای تشکیل پرونده

ظهر با دکتر ن. الف وقت ویزیت داریم تا ۱۲ باید خودمو برسونم به دکتر

تا همین امشب ۳ بار بلیط عوض کردم و پلن عوض کردم و در لحظه تصمیم گرفتم 

تصمیم ها را جابجا کردم تا به بهینه ترین حالت برسم

اما اصن بهینه ترین حالت چیه؟

تازه اول مسیریم

میدونی من دیگه رفتم تو دلش

الان وسط میدون جنگم

پای سمت چپم به صورت عصبی درد میکنه، از کشاله ران تا نوک پام یه احساس گرفتگی و کوفتگی دارم، عصبیه

من ولی الان وسط میدون جنگم

اوه دختر اولویت بندی

چه چیز مهمیه تو زندگی

اینکه در لحظه چی اولویت داره یا نداره

چی به بقای تو کمک می‌کنه و چی فقط یه چیز اضافه است



یکشنبه صبح

اولین چیز عجیبی که از شیراز به نظرم اومد، نیمکت های پشت به خیابون انگار که قهری به حرکت

اینجا تو بیمارستان قدیمی های این پروسه که اسم می‌نویسن و نوبت را رعایت می‌کنند و یه رسوم نا نوشته ای را به جدیدتر ها یاد میدن



دوشنبه صبح

اولویت بندی. اسنشال


سه شنبه شب

همه چیز داشت روال می‌رفت جلو، همه چی خودش انجام میشد

متمرکز بودم و پر انرژی

قدم به قدم انجام دادم و رفتم جلو

سه شنبه صبح کمیسیون بودیم و هیئت ۱۲ نفره از جراح ها

ته کمیسیون، بابا رفت بیرون و منو صدا زد یه دکتر و گفت مشکوکیم به تومور

رفتم پیش دکترش و گفت بعد از عمل چهارشنبه اگه مثبت باشه سرطانه و از لیست پیوند درمیاد

و اگه منفی باشه می‌ره لیست پیوند

پاهام شل شد

مغزم پاشید

هیچی دیگه نمی‌فهمیدم

گرفتگی پای چپم بیشتر شد دیگه کاملا بی حس شده بود

فقط گفتم میرم دنبال روند کارها و پرونده

بعد از دکترش تو خیابون های شیراز راه میرفتم و گریه میکردم

رفتم یه پارکی نشستم و های های گریه کردم


چهارشنبه صبح

تو شرایطی قرار میگیری که بدترین گزینه ها و ترس هات که داشتی میشن بهترین گزینه هات

ورست کیس همیشه می‌تونه خیلی چیزهای بدتری باشه


پنجشنبه صبح

دلم براش تنگ شده، اگه اینجا بود بغلش دراز می‌کشیدم و نمی‌ذاشتم تکون بخوره. برای اینکه تو بغلش باشم و شروع کنه حرف زدن و ارتعاش صداش را از روی سینه اش بشنوم دلم تنگ شده

برای استخون فک پایینش دلم تنگ شده

اینجا فعلا آرامش نسبی برقراره، تو یه خونه حیاط دار تو صدرا هستیم و فعلا تا عمل بابا جابجا نمیکنم اما دنبال جای جدید هستم

من هنوز زیر بار همه این مسئولیت ها نشکستم، خم شده ام اما نشکستم.

دیروز بالاخره به زبون آورده ام که دیس اپلای را دادم. من هر اتفاقی بیوفته نمیتونم امسال خانواده ام را تنها بذارم و برم.

فعلا خداحافظ دکترا



(این پست فعلا انتها ندارد، شاید بعضی قسمت های آن تکمیل شود و حذف شود و اضافه شود...)


میتونی با تمام وجود حسش کنی لحظه را؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱ مرداد ۰۱
  • ۲۲:۲۶
  • ۰ نظر

یه چیزی که تو ارکستر سمفونیک برام جالب بود این بودش که رهبر ارکستر با تمام وجود شور و اشتیاق بود و انگاری باور داشت که داره زیبایی خلق میکنه، همه وجودش اون لحظه بود و و تو اون لحظه میدونست که خالق چه چیز معرکه و نابی هست. نوازنده ها شاید تک و توک این حس را توشون میدیدی.
بعد از دیدنش واقعا دلم خواست اینجوری کار کنم، هربار که دارم کار میکنم بدونم که دارم چی خلق میکنم و به زیبا بودنش باور داشته باشم. با تمام وجود همون لحظه باشم و خلق کنم.

شیشه را پاک کن

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ خرداد ۰۱
  • ۲۲:۴۶
  • ۰ نظر

یه نکته خیلی جالبی که وجود داره و توی کار من اینو کشف کردم این قانونه که: هرجا بحث داره کش پیدا میکنه، کارهات داره کش پیدا میکنه، از سرعت پیشرفت راضی نیستی،... اولین کاری که میتونی بکنی و 80 درصد مواقع جواب میده خیلی ساده است!
تو باید یه دستمال دستت بگیری و سعی کنی شیشه جلو را پاک کنی تا واضح تر ببینی. لازمه که یه لحظه وایسی، برگردی به چندتا اصل ساده ای که برای قضایا داری، هدف را از شیشه پاک شده نگاه کنی تا یادت بیاد برای چی داری این راه را میری. اون موقع است که انگار یه نوری میوفته روی جزئیات همه چی و خیلی واضح میتونی تصمیم بگیری که چون دارم اینطرفی میرم و چون میخوام به این هدف برسم پس دیس این کارها را میدم، پس این جزئیات برام مهم نیست پس سعی میکنم وقتم را بذارم و کیفیت این چیزها را بالا ببرم. همه چی با پاک کردن شیشه شفاف تر میشه.

- داری تمرین مینویسی و میدونی که به ددلاین نمیرسی اما شیشه را پاک میکنی و یادت میوفته که تمرین و ددلاین و نمره بهونه است که تو اینارا یاد بگیری و لذت ببری، پس غرق کشف و یادگیری میشی و همه چی با یه سرعت باورنکردنی پیش میره

- زمان دفاع پایان نامه ات عقب افتاده، برنامه هات بهم گره خورده اما شیشه را پاک میکنی و یادت میوفته که خب من که کار خودمو کردم من لذت رسیرچ را چشیدم و من به ریزالت رسیدم حالا چه اهمیتی داره که کی دفاع کنم

- هربار یه مشکلی پیش میاد اولین راه حلی که به ذهنت میرسه اینه که از فلانی کمک بگیرم ولی شیشه را پاک میکنی و یادت میوفته که زندگی همینه، همین جزئیات و چالش های ساده که باید حلشون کنی پس یه نفس عمیق میکشی و سعی میکنی حلشون کنی و به طرز باوردنکردنی راه حل ها خودشون از در و دیوار ظاهر میشن

- توی کار به یه مشکل عجیب میخوری که هیچ ایده ای نداری چجوری حلش کنی، دلت میخواد فرار کنی ازش. ایگنورش کنی بری سراغ یه چیز دیگه اما شیشه را پاک میکنی و یادت میوفته که خب از پس بقیه چیزها براومدی بذار ببینیم این چجوری حل میشه و چه چیزی از توش میشه یادگرفت


یعنی میگم شیشه را پاک کردن باعث میشه، علیرغم اینکه میبینی ک میترسی از جاده ولی یادت بیوفته که منظره بعد از پیچ میتونه خیلی باحال باشه پس:
"اول از همه شیشه را پاک کن"

شوق دیدار تو دستم را برید

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ خرداد ۰۱
  • ۱۴:۴۶
  • ۰ نظر

دیشب نوک کوه قاف خیلی جان در بر و می برکف و معشوق به کام بودم.

خیلی جالبه که fall in love میگیم. یعنی  واقعا فک کنم هیمن مدلیه که سقوط میکنی، هیچ ترمزی نداره. یه دفعه سقوط میکنی

3روز از میانه خرداد

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۳ خرداد ۰۱
  • ۱۲:۴۰
  • ۰ نظر

سه شنبه 10 خرداد
جلسه نسبتا سختی با استادم داشتم که اماده شده بودم براش و خوب گذشت

یه خونه تو گیشا پیدا کرده بودن مریم و ماجده، رفتیم دیدیم، پسندیدیم، رفتیم بیعانه دادیم


چهارشنبه 11 خرداد

صبح جلسه ارائه OKR داشتیم بعد از اون ناهار زدیم با بچه ها بعد از اون پاشدم اومدم قرارداد خونه را نوشتیم و چونه زدم و بعد به این بچه ش.ش پیام دادم و راه رفتیم وخندیدیم و شام بدمزه خوردیم و خندیدیم.


5شنبه 12 خرداد

بانک برای حواله کردن پول رهن برای صاحب خونه بعد مشاور املاک برای کارهای نهایی و بله این سومین خونه ای هست که تو تهران قرارداد بستم.


همه چیز واقعا داره خوب پیش میره.

1 تیر قراره شروع یه چپتر جدید باشه و فک کنم از 31 خرداد زنده بیرون بیام.

چون آفتاب نجیبی در راه است

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۱
  • ۱۹:۰۸
  • ۰ نظر

حرف زدن از موقعیتی که تو ضعف هستی واقعا مثل راه رفتن روی لبه دره میمونه، هیچ ایده ای نداری که کی ممکنه زیر پات خالی بشه، مثل سگ ترسیدی ولی ادامه میدی چون باید بگذری از لبه دره، چون اونور دره کلی منظره هست که میخوای یه دل سیر نگاهش کنی.
من اما آروم و با حوصله تر رد شدم، هنوز هم دارم رد میشم هنوز هم منتظرم که زیر پام خالی بشه ولی قسمت سختش را تا حدودی رد کردم.


از 1ام اردیبهشت تا 8 ام اردیبهشت مثل جهنم گذشت. هرورز دکتر و آزمایش و بحث و کار. همه چی با سرعت دیوانه واری به سمت بدتر بودن پیش میرفت. 

الان شرایط پایداره و ای کاش بمونه.

چهارشنبه هفته پیش یه داون تایم سراسری داشتیم و من هیچ ایده ای نداشتم باید چیکار کنم و هی همه جا منشن میشدم. هندلش کردیم. آنبوردینگ بسیار زیبایی شد برام. همون شب یه چیزی اتفاق افتاد با ش.ش یه سرور دیسکورد زدیم و تو همون گیر و دار داون تایم داشتیم در مورد همه چی تو چنل ها و ترد های مختلف دیسکورد چت میکردیم. شب عجیبی بود. من هنوز مستقیم پیشنهاد نداده بودم ولی حدس میزنم اون پلی لیست اسپاتیفای که میدونستم فالو میکنه، 3 تا اهنگی که گذاشته بودم را شنیده بود. بعد از اینکه پلی لیست را دیده بود، 3 تا آهنگ روش اد کرده بودم که لیریکس بوج بوجی و احساسی داشت. خلاصه که بامداد 8 اردیبهشت عجیب گذشت.


در عرض این 15 روزی که حال مامان بد شد و اومدم اصفهان، 2.5 کیلو لاغر شدم. روتین خواب تقریبا ندارم و هفته اول هر غذایی میخوردم بالا میاوردم. سخت گذشت ولی گذشت.

مامان بهترن

توی تیم نقش پررنگ و خوبی دارم

با ش.ش تقریبا درمورد همه چی حرف میزنیم وخوش میگذره

خورشید داره از زیر ابر بیرون میاد و من به روزهای روشن امیدوارم 

توصیه های یک زخم خورده

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۰ دی ۹۷
  • ۱۲:۲۵
  • ۳ نظر

- اگر که خیلی ادم شلوغی در دورهمی های خانوادگی نیستید، حتما قبل از اینکه به دستشویی بروید به یکی از نزدیکان اطلاع دهید که در حال رفتن به دستشویی و کدام دستشویی هستید.

- اگر در دستشویی گیر افتادید و اگر مهمانی شلوغ است و عمرا کسی صدای شمارا بشنود، سعی کنید انرژی تان را ذخیره کنید و فقط در فواصل زمانی مشخص به درخواست کمک بپردازید چون هیچ معلوم نیست که تا چه زمانی آن تو گیر افتاده اید .


بنده نیمی از مهمانی دیشب را در دستشویی گیر افتاده بودم و کسی متوجه عدم حضورم در جمع نشده بود و خدایش خیر دهد آن نفری را که به طور شانسی در حال عبور از پارکینگ بود.

بعد با خودت میگی آخرین سنگر سکوته

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۷ دی ۹۷
  • ۱۸:۰۵
  • ۰ نظر

با خودت فکر می‌کنی همه حرفا را میشه گفت، همه حرفا را میشه شنید ولی تازه وقتی یه چیزایی را گفتی و یه چیزایی را شنیدی، اون موقع میفهمی که شاید همه حرفا را نباید گفت و همه حرفا را نباید شنید.

بده بستان

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۲ آذر ۹۷
  • ۱۱:۵۴
  • ۱ نظر

بزرگترین درسی که مهندسی به من داده : «هیچ شرایط ایده آلی وجود ندارد!»

هرجا به سمت بهبود یکی از شرایط پیش بریم؛ حتما پارامتر دیگری به سمت بدتر شدن میرود.

مثال : 

_برای داشتن نسبت سیگنال به نویز بالا(SNR) باید در فرستنده توان اتلافی حامل را بالا برد.

_برای داشتن زمان نشست کمتر و سرعت بیشتر در کنترل یک سیستم باید سیستم بتواند میزان فراجهش بالاتر را تحمل کند.

_برای داشتن گشتاور بالاتر مجبوریم که حجم موتور را افزایش دهیم.

بزرگترین نگاه مهندسی که تا الان کسب کرده‌ام، یک شک و سوءظن نسبت به هرچیز مثبتی است که رخ میدهد. با هر اتفاق مثبت، سعی میکنم نگاهم را برگرداندم و ببینم چه چیزی پشت سرم در حال خراب شدن است.

Trade off

همان قانون سوم نیوتن 

تا چیزی را از دست ندهی، چیزی بدست نمی‌آوری


به بهبود‌‌ها باید شک کرد، هزینه‌ها را باید شناخت.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب