۵۶ مطلب با موضوع «تجارب العالیه» ثبت شده است

مشتق یه تابع از خود تابع مهم تره

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶
  • ۲۲:۰۹
  • ۳ نظر

برنامه امسال هم اومد و رفت . سال دیگه مطمئن نیستم که همکاریمو با این تیم ادامه میدم یا نه و به خیلی پارامتر ها بستگی داره . یکیش اینه که کدوم یکی از گزنیه های رو میز (الان روی میز نیستن و طبقه دوم میز هستن و اصلا بله میخوام بگم یه میز دارم که دو طبقه است خیلیم دوسش دارم و اصن خط خطی ها کردم روش که خیلیم خاطره انگیزه:)) برای ادامه مسیر کاریم پر رنگ تر بشه .

داشتم فک میکردم که خوبه که یه کم فاصله بگیرم از این فضای انتقال تجربه ( حالا نمیگم خیلی تجربه خاصی و تحفه ای دارم ولی خب اندک تجربه ای که هست را ) و بیشتر متمرکز بشم رو تجربه کردن فضاهای جدید ( پارسال اینکار را کردم و یهو خودمو انداختم بین 50 تا بچه 10 ساله و خیلی تجربه سخت و جدید و هیجان انگیزی بود).

یادم باشه که حتما در این راستا با خ.ر صبحت کنم برای تجربه اموزش تو مهدکودک شون .

یادم باشه علاوه بر این پیگیر اون کار شماره4(ک.م.م) هم باشم 


کننترل مدرن به روایت استامینفن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۸ تیر ۹۶
  • ۱۹:۳۲
  • ۲ نظر

به اندازه شمار احمق های دنیا میتواند مسکّن های متفاوت وجود داشته باشد و به اندازه تمام مسکّن های دنیا میتواند احمق های متقاوت وجود داشته باشد.یعنی این برابری به قدری صحیح و همه جانبه است که شما میتوانید در یک متن لغت مسکّن را بردارید و احمق را جایگزین کنید و مطمئن باشید که حق مطلب تمام و کمال ادا میشود.

به خودی خود این فرایندِ بالا و پایین شدن یک سری ماده شیمیایی احمقانه در خون و پیامدی که بر پردازش فکرها و ایده ها دارند ؛ احمقانه و مسخره هست چه برسد به اینکه بخواهی یک ارتش از مسکّن ها را در پشتیبانی خود داشته باشی و هر بار یک هرج و مرج، یک آشوب از یکی سری ماده شیمیایی مسخره در بدنت به جریان بیاندازی.

و این حماقت محض است که بر آشوب تکیه کنی و امیدوار به سامان باشی ؛ چون صرفا یکی از مود های سیستم که رویت پذیر است نسبتا در حال دادن خروجی مطلوب ( کم شدن احساس درد) است . و خب مسلم است که خیلی از مود های سیستم همیشه رویت پذیر نیستند و تغییرات انها در خروجی قابل مشاهده نیست

همین است که نسبت به هر آنکس که در جلوی چشمانم نسبت به مصرف هرگونه مسکّن اقدام کند جلوی اسمش یک تیک بزرگ غیرقابل اعتماد بودن میزنم و نسبت به تمام توجیهاتش بی تفاوت ام. 

کلام یکی مونده به  اخر اینکه : فرزندانم بیاموزید که کاراموز ها را در محل کار خود مسخره نکنید. درست است که گیج اند درست است که سوالات احمقانه زیادی میپرسند و درست است که نسبت به احمقانه ترین چیزها کلی ذوق میکنند ولی مسخره نکنیدشان :)

کلام اخر اینکه : اگر نسبت به سیستم های کنترلی مدرن علاقه مندید توصیه من به شما این است که کتاب کنترل مدرن خاکی صدیق را بخوانید. =) 

باید میگفتم ولی نگفتم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
  • ۲۳:۵۴
  • ۰ نظر

یه چیز جدیدی که لازمه بش عادت کنم اینه که بلد باشم درست و به جا و قاطع و مودبانه "نه" بگم.

همین عصر در چنین موقعیتی بودم که باید "نه" قاطع میگفتم و نگفتم و الان میدونم که تا 10روز اینده به فنا (فنای اصغر البته که خیلیم حاد نیست) میرم و خب این حداقل شاید یه درسی بشه که یادم بمونه درست و به جا "نه" بگم

طولانی ترین تعطیلات اخرهفته 3سال اخیر

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶
  • ۲۱:۱۱
  • ۰ نظر

5شنبه همون روزی بود که کلی براش استرس داشتم و همونی بود که حتی برای بدترین شرایط ممکنی که عقلم رسیده بود هم برنامه ریخته بودم. صبح خیلیی خوب شروع شد و هرچی پیش تر میرفت غافلگیری ها شروع میشد و عملا انلاین برنامه داشت عوض میشد و براساس شرایط جدید برنامه ریزی جدید میکردیم . تا در نهایت با کلی خستگی به نهایت رسید و ساعت 5 عصر شدو تمااام. 
کلی انرژی از دست دادم و کلی انرژی و انگیزه گرفتم. با بچه هایی اشنا شدم که از من جوون ترند ولی جنس دغدغه هاشون را درک میکنم میفهممشون و بی نهایت از وقت گذروندن باشون لذت بردم:)))
خدا را شکر. از 100درصد برنامه 75درصد اونجوری که میخواستم پیش رفت و کلی دست همه درد نکنه:))

یکی از هدف هایی که واقعا بهش معتقدم انتقال تجربه است و خیلی دارم تلاش میکنم که تجربیات هرچند کم خودمو در اهتیار بقیه بذارم تا اگه بدردشون میخوره استفاده کنند. چیزی که تو دانشگاه ادم های معدودی براش وقت میذارن و کمتر کسی پیدا میشه که بی منت و چشم داشت تجربیاتش را در اختیار بقیه بذاره ولی این مسخره است . پیشرفت حاصل نمیشه مگر اینکه این حلقه انتقال تجربه را کامل کنیم:)

سناریو نجات از بدترین شرایط

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۴ فروردين ۹۶
  • ۱۳:۳۷
  • ۰ نظر

همیشه قبل از شروع یه کاری که براش کلی برنامه ریزی کردم و تلاش کردم یه استرس و دلشوره ای هست یه ترسی هست که اگه همه چی اونطور که انتظار دارم پیش نره چی ؟ اگه اینجوری نشه چی؟ بعد یه چنددقیقه چشمام را میبندم و به بدترین اتفاق ممکن که میتونه پی بیاد فکر میکنم و براش یه سناریو نجات مینویسم اونوقت دیگه خیالم راحته که حتی برای بدترینش هم برنامه دارم . الان از همون لحظه هاست که دارم با این ترس میجنگم که اگه برنامه 5شنبه به اون خوبی که فکرشو میکنم پیش نره چی؟ و حالاست که باید سناریو نجات از بدترین شرایط خودم را براش بنویسم :)) 

تو این لحظه ها همیشه با خودم میگم خب مگه تو مرض داشتی خورشید که همچین کاری را قبول کردی بعد با خودم میگم به هرحال نمیشه که ساکن یه جا وایساد باید چالش داشت و من چالشم را خودم انتخاب کردم چی بهتر از این... 

کنترلی بنگریم جهان را

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۵۷
  • ۰ نظر

درد اینجاست که درد را نمیشود به هیچ کس حالی کرد!

محمود دولت ابادی/کلیدر

جالبه دیگه . یه جاهایی تو زندگی باید درد بکشی رنج تحمل کنی . اینا همه فرآیندهایی هستن که تنهایی باید طی کنی. سیستم فقط یه ورودی میگیره . دسته جمعی نمیشه غصه خورد . نمیشه یه کاروان راه بندازی که دقیقا تو یه زمان و مکان همون قدری رنج بکشن و درد بکشن که خودت داری میکشی . اگه بپذیری که تنهایی تو این مرحله اونوقت توقعی از کسی نداری . این یعنی پاسخ سیستم میشه فارغ از اغتشاش و این صدپله تحلیل سیستم را آسونتر میکنه . جالبه دیگه

عکس ازمن/مسجد امام در میدان نقش جهان ولی این نما از پشت مسجده. در کوچه ای به نام کوچه نظام .

ازوقتی یادم میاد این مسجد و عالی قاپو در حال بازسازی بودن و هستن . نمیدونم چرا یه پروژه عمرانی وقتی تو اصفهان کلید میخوره دیگه تموم نمیشه :/

سر یادگرفتن بعضی چیزا ادم پیر میشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵
  • ۱۸:۴۳
  • ۱ نظر

تازگی به یه قانونی ایمان اوردم . یه کم فقط دیر ایمان اوردم ولی خب کافر چو ایمان اورد در آن مجادله نیست ( یا یه همچین چیزایی:)) 
                                                 قانون 8ساعت

این قانون میگه که : 

اگه روزی 8ساعت شروع به نواختن یک ساز کنی ،  نوازنده خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت بنویسی، نویسنده خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت فیلم نقد کنی ، منتقد فیلم خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت آشپزی کنی ، سرآشپز خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت رانندگی کنی، راننده خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت برنامه نویسی کنی، برناه نویس خوبی خواهی شد

اگه روزی 8ساعت از تاریخ ایتالیا در زمان قرون وسطی بخوانی ، تاریخ دان خوبی در حوزه ایتالیا در قرون وسطی خواهی شد

چیز عجیب و خارق العاده و معجزه واری نیست. 

برای تبدیل شدن به یه ادم حرفه ای ،کاردرست، حسابی، تو یه زمینه شما فقط باید هزینه شو پرداخت کنید. 
با ارزش ترین سرمایه ای که هست زمانه و این قانون میگه فقط کافیه یک سوم از این سرمایه با ارزش هر روزتو هزینه کنی تا کاربلد یه موضوع بشی. 

بحث فقط و فقط هزینه ای که پرداخت میکنیم .

داشتم تو چندتا وبلاگ چرخ میزدم که خوردم به چندتا از وبلاگ هایی که نویسنده هاشون ظاهرا کنکوری بودند و پست به پست از امید دادن و انگیزه دادن به خودشون و اینکه اگه الان بخونم دانشگاه قبول شم به ارزوهام میرسم و بعدش دیگه عالیه ها فقط این یه سال تموم کنم و من میتونم و هدفم فلان دانشگاه فلان رشته است و اونجا دیگه ته اروزهای منه ها با انرژی شروع میکنم برا خوندن و شمام بیاید بگید من میتونم و و قس علی هذا...

واقعیتش اینه که اینجوری نیست . همه چیز خلاصه میشه تو همین قانون 8ساعت. فقط کافیه انتخاب کنی میخوای تو چه موردی حرفه ای بشی . مثلا "درست کردن کیک های فنجونی با طعم وانیل ". کافیه فقط روزی 8ساعت کیک فنجونی با طعم فقط و فقط وانیل درست کنی. 1 هفته اول نتیجه مطلوب نیست و تو تازه داری با فوت و فن قضیه اشنا میشه . هفته دوم میبینی که state( حالت ترجمه خوبی براش نیست شاید مرحله بهتر باشه ولی خوب اونم ناقص به نظر میاد همین استیت را بپذیرید دیگه) که الان "پختن کیک فنجونی با طعم وانیل "توش قرار داره با چه چالش هایی روبرو هست و اینکه کجاها به نظرت جای پیشرفت داره . هفته سوم تو دیگه یکی از پیشروان "پختن کیک فنجونی با طعم وانیل" هستی و افق ها و دریچه های جدیدی را فقط و فقط خودت کشف کردی و "پختن کیک فنجونی با طعم وانیل" را ارتقا دادی.

همین. سباستین. همین    :)

تعطیلات زمستانی یا همان بازه ای که دانشجوها به عنوان فرجه مینشاسند

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۶ دی ۹۵
  • ۱۸:۳۷
  • ۰ نظر

ادم باید غم هاشو دلتنگیاشو دردودلهاشو برداره ببره وسط سیاه زمستون تو  دل غار بشینه یکی یکیشو برا دل زمین تعریف کنه سبک بشه اندازه یه پر بعد یه دوتا خفاش ببینه عین بیخیالی اویزون شدن خوابیددددددن تاااااااا بهار بشه یه خمیازه کشدااار بکشن و بیدار شن. البته تجهیزات هم ببرین باخودتون ما ته ته تجهیزات مون یه هد لامپ بود که وسط راه یکی از هد لامپ هامونم افتاد تو چاه و هی هم خوردیم زمین و از 6 جهت به غار پاشیدیم و دیگه انقدر عمق صمیمیت مون با غار زیاد شد که یه 30 متر مارا گرفته بود تو بغلش ول نمیکرد (30 متر سینه خیز رفتیم:))))  خلاصه که انگار وقتی پاتو میذاری تو غار زمین 1000تا گوش هاشو وا میکنه که تو حرف بزنی . همه چیو گوش میده و میریزه تو دل خودش بعد یکم سرتو بالا میکنی میبینی بلور بلور اومده 1000بار جلوه کنه تو چشمات .  

میگم سباستین حواست هست که دارم 4واحد 4واحد درس زندگی پاس میکنم اونم با نمره خوب؟ رزومه ام داره سنگین میشه ها . این یعنی توقع ام بالاست برای چالش هایی که یکی یکی داره تو زندگیم پیش میاد . 

آرامش را باید از خودش بطلبی . یه جوری میاد طوفان زندگیتو اروم میکنه که تو میشینی رو عرشه و با یه نسیم فقط مرغ های دریایی را سیر میکنی:)

از اون نوشته های حال بهم زن و شرح ماوقع اینستاگرامی شد ... شده دیگه . بزنیم این دکمه سبزه انتشارو که اینم ثبت شه .

عکس گرفته شده توسط یکی از دوستان همسفر:)

روزهای خیلی حالِ خوب به کتابفروشی نروید!

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
  • ۱۹:۵۸
  • ۱ نظر

روزهایی که حالتان به طور مطلوبی میزان است و پاییز است و با خودتان و جهان در یک اتش بس و صلح به سر میبرید و فقط اندکی پریشان دلی دارید از اتوبوس پیاده نشوید تا از شهرکتاب ماژیک و منگنه بخرید . اکیدا تاکید میکنم که پیاده نشوید چون وقتی با دو ماژیک و منگنه و دوجین کتاب به سمت صندوق پیش میروید باید 86هزارو 500تومان را پیاده شوید !!! و همانا هل جزا الپیاده شوندگان الا پیاده شدن !!! خلاصه که رفته بودم فقط دوتا ماژیک بخرمااا نمیدونم چجوری رفتم سمت کتابا و چجوری برشون داشتم و الان بایداذعان کنم که کوییز ماشین فردا باید خوانده شود . 

چه بسیار خاطره ها 

که در یاد می اورند

شکوفه های گیلاس...

_یک هایکو( یک سبک شعر کوتاه در ژاپن است . ) از باشو

خوردسازی از مقدمات کمال است

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵
  • ۲۰:۰۶
  • ۰ نظر

وقتی یه چیزی به نظر کامل میاد . بزن خوردش کن و بهترش را بساز به این میگن کمال گرایی نه این ادا و اصول هایی که شده لقلقه زبون همه... کسایی که شهامت خورد کردن ندارن هرگز نمیتونن کمال طلب باشن. اونا فقط یه مشت معمولی طلبن.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب