مرگ در می زند 3

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۴ تیر ۹۶
  • ۱۴:۱۹
  • ۲ نظر
:( 
من هیچ . من نگاه 
ضریب تاثیر گذاری یه سری المان های خیلی بیشتر از المان های دیگه است و حذف شون قطعا تاثیر جبران ناپذیر تری داره .
روحش شاد و یادش گرامی :) 
پ.ن: دوم دبیرستان بودم و به واسطه کلاس های المپیاد مدرسه اسمشو شندیم. اون دو سال هر روز سایت استنفورد و پرینستون را رفرش میکردم . 
حالا بعد از 5 سال این خبر بد:(

تعطیلات خاکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۳ تیر ۹۶
  • ۲۱:۲۰
  • ۱ نظر

عکس حدود ساعت 7 صبح امروز در صفه گرفته شده:||
از گرد و غبار که حرف میزنیم از چه حرف میزنیم :((

کوه امروز چسبید با همه دیر اومدنای بچه ها با همه کنسل کردن های دقیقه نودی بعضیا با اون آشی که نزدیک قله یه زوج جوون مهمونمون کردن :) با اون 1 ساعت از هر دری حرف زدنا :) با اون همه ریز گرد هوا ولی بازم شکرت دیگه :))

از تو تا مرز شکستن . فاجعه صدای بستن

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۶ تیر ۹۶
  • ۱۹:۴۸
  • ۰ نظر

تو شرایط سخت و پرتنش و پر از استرسه که آدم های خوش اخلاق شناخته میشن وگرنه تو هر شرایط عادی که همه خوش اخلاق و مودب اند . :)) 

شوخی و خنده و همزمان جدیت موقع انجام کار از فاکتورهایی هستند که باعث میشه یه تیم ورک جواب بده. سعی میکنم این فاکتور ها با کیفیت خوب عملی کنم ولی چقدر موفقم؟ باید از بقیه پرسید . 

به هرحال این هفته هم بیاد و بره که پرونده این ترم هم بسته بشه :)

عنوان از اهنگ رازقی اِبی:)

پرسیدن یا نپرسیدن

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶
  • ۲۲:۲۱
  • ۱ نظر

آموزنده 

مرگ در میزند 2

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶
  • ۲۱:۴۸
  • ۲ نظر

دیروز خبر دادن که دکتر ب از گروه مخابرات فوت کرده:(  تو سایت دانشکده نشسته بودیم . واکنش ها مختلف بود. استاد خوب و مهربونی بود علاوه بر این معاون فرهنگی دانشگاه هم بود. امروز تشیع از روبروی ساختمون امور فرهنگی بود و فردا مراسمه تو مسجد. امروز دانشگاه بودم ولی فردا باید برم شرکت ( اگه شد فردا را صحبت میکنم که برم مراسم را حتما)
مجلس ختم باید شلوغ باشه باید اومد و کنار خانواده اون ادم وایساد تا اندکی تسلی خاطری باشه برای تنهایی عظیمی که به سمت ادم هجوم میاره. 

خونه مادربزرگه=)

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۸ تیر ۹۶
  • ۱۵:۲۸
  • ۲ نظر


خونه ی مادربزرگه شادی و لواشک داره =)

خونه ی مادربزرگه 1000 تا قصه داره=))

این داستان : شبی پر از خنده های الکی و بحث بر سر مسائلی که حتی اندازه یه سر سوزن هیچکدوممون توش تخصص نداریم=))) 

2ساعت و43دقیقه داشتیم درباره 

Dissociative identity disorder 

و اینکه فیزیک فرد با عوض شدن شخصیت ها عوض میشه صحبت میکردیم و هی به تناقض میخوردیم. :))

عکس ها از حال و هوای الان خونه مادربزرگه است :) گلخونه ای که تموم دلخوشی مادربزرگه است. باید بیشتر بیام پیشش و بش سر بزنم . مینویسم که یادم نره.


تیم ورک در دقایق اضافه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
  • ۲۰:۱۷
  • ۰ نظر

پروژه یکی از درس ها تا دهم مهلت تحویل داره و اگه خودم تنها بودم قطعا بیخیال این پروژه مزخرف میشدم و چیزهای بهتر و لذت بخش تری یاد میگرفتم تو این فراغت تابستونی و کتابی که رو قفسه چشمک میزنه ( و کلی با ذوق و شوق از تو نمایشگاه امسال گرفتم=)) را شروع میکردم ولی...

ولی من تنها نیستم و همگروهی دارم و این تعهد میاره. مسئولیت میاره . 
گاهی وقتا پای این تعهد و مسئولیت وایسادن کار سختیه . مخصوصا که اهداف هم گروهی یه زمین تا اسمون با من فرق داشته باشه
هر ترم میگم تلاشمو بکنم که تو کارگروهی پیشرفت کنم و این پیشرفت میتونم بگم هر ترم کندتره
با همه اینا اگه بخوام جنبه مثبت ببینم اینه که صبر را تمرین میکنم. سازش را تمرین میکنم. با هدف های مختلف کنار بقیه کار کردن را تمرین میکنم.

فک میکنم همه ناصرخسرو درونی دارن

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۵ تیر ۹۶
  • ۱۸:۲۱
  • ۰ نظر

+وقتی حواست نیست خیلی خوب خودتی...

بارها این جمله را تجربه کردم . بارها ادم های اطرافم را وقتی اصلا حواسشون نبوده نگاه کردم و فقط سکوت کردم . خاصیت عجیبی داره . من هنوزم نمیدونم که باید چیزی که هستن را باور کنم یا چیزی که سعی دارن باشن را.

هنوزم نمیدونم چیزی که خودم هستم را باور کنم یا چیزی که سعی دارم باشم را .


اگه همین که فک میکنم نقاب ندارم خودش یه نقاب باشه چی 

برادرم خسرو فیلم خوبی بود . در حد و انتظار خودش خوب بود . تک دیالوگ های هدف گذاری شده خوبی داشت که تو لحظات درست شکار میشدند اما ریتم . خب در این مورد نظری ندارم . نشونه گذاری های خوبی داشت ولی بازم به نظرم از نظر تدوین خوب کار نشده بود.


دست برآریم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳۱ خرداد ۹۶
  • ۱۶:۲۳
  • ۰ نظر
ما شبی دست براریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر اوریم و دوایش بکنیم

این هجم از نبودنت ازاردهنده است . حواست هست؟
حواسم جمع این حواس پرتی هاست . باید تمرکز کنم رو یه پیشرفت خالص . پیشرفتی که ناب باشه و خالص
اخلاص واژه عجیبیه.. عجیب

جریان راه انداز موتور داره ازم کشیده میشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۷ خرداد ۹۶
  • ۱۸:۳۶
  • ۰ نظر

پیک فشار امتحان ها فردا و پس فرداست که دو تا امتحان نسبتا غیر اسان در پیش دارم. هر دو 3 واحدی و هردو مبتنی بر دانش حل مسئله.... توکل به خودت دیگه. یه جوری پیش بره که احساس ندامت نکنم . انگشت حسرت به دهان نگیرم.

کاش یوم الحساب هم حال و روزم این باشه

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب