این قسمت : مفلوکانه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶
  • ۱۹:۴۱
  • ۰ نظر

یکی از سخت ترین موقعیت هایی که توش قرار میگیرم اینه که تو یه موقعیت و تصمیم احساسی یه نفر حضور دارم و میخوام به مفلوکانه ترین شیوه بهش بگم که داری احساسی تصمیم میگیری. چندین شیوه متفاوت امتحان کردم تاحالا ولی بازم مفلوکانه شکست خوردم . یه مرزهایی هست که نباید رد بشه و یه سری نکات ریزودرشت و مناسبات هست که باید رعایت بشه . مثلا موقعیت اخیر اون طرفی که داشت تصمیم احساسی میگرفت خیلی سن و تجربه اش از من بیشتر بود و من بودم  و شرم گفتن یا نگفتن و درست گفتن و نگفتن اینکه فلانی اون دکمه آف احساس را بزن لعنتی بعد تصمیم بگیر و خب من چی گفتم؟ فقط یه جمله گفتم میخوای بیشتر فک کنی؟ همییین
و خب به نظرم شایسته بود که همون جا به رادیکال 63 قسمت مساوی تقسیم میشدم و از هستی ساقط میشدم :| 
یکی از ویژگی هایی که باید کسب کنم همین درست و به جا مشورت دادنه که خیلی فعلا توش میلنگم و به قول کتاب ادبیات فارسی دبیرستان "کمیتم توش لنگه" :)))

سفرنامه مرداد اقلیم دوم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۱۹:۳۶
  • ۰ نظر

ساعت چند از تهران رسیدم خونه؟ 13.35 شنبه 20مرداد
کفش هامو دراوردم و فقط خوابیدم و خوابیدم حتی یادم نمیاد پا شده باشم ولی مامان میگه پاشدی غذا خوردی :)
یکشنبه 22مرداد ساعت 8 صبح با جیغ و داد های معده ام پا شدم و پای چپ ام به شدت درد میکرد
کوله مشکی را برداشتم و زیرانداز و عینک و گذاشتم توش و پیام دادم به بچه ها که من کویر را میام :)
ساعت 3.5 چادر و کوله را برداشتم که برم چادر تحویل صاحبش بدم و از اونور یه اسنپ تا خود دانشگاه
22مرداد 4.5 حرکت به سمت لاسیب

7  وسط بیابون بودیم و تلسکوپ ها را گذاشتن پایین اما وضعیت هوا چندان جالب نبود ابر بود 

تا خود 5صبح بیدار بودیم و بارش شهابی میدیدم و از هر دری از کیهان چرت و پرت میگفتیم . درازکش بحث های فلسفی نجومی کیهانی میکردیم و خود خود زندگی بود =)

8صبح 23مرداد راه افتاریم به سمت اصفهان و 11 من خونه بودم.

نزدیک یک ساعت فقط داشتم از چهارشنبه تا الانم را مرور میکردم. ظرف 5 روز من 2 اقلیم متقااااوت تجربه کردم . اون شب کذایی تو جنگل را رد کردم و تجربه رصد بارش شهابی برساووشی وسط لاسیب . 5روز عالی =))

عکس از من نیست:) از یکی از دوستان جان است:)) از طلوع لاسیب

سفرنامه مرداد اقلیم اول

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۱۱:۲۱
  • ۰ نظر

چهارشنبه 18 مرداد96 ساعت 5بعدازظهر:

ترمینال کاوه. اتوبوس اردبیل . وقتی با احتمال 1÷12 من دقیقا میشینم رو اون صندلی خرابه :))

پنجشنبه 19مرداد 96 ساعت 8 صبح:

وقتی اتوبوس با 3ساعت تاخیر میرسه اردبیل و ما اصفهانیون مورد فحش دوستان همسفر تهرانی قرار میگیریم :))

و بالاخره ساعت 10 حرکت از دریاچه سوها بعد از یک پشت ِ نیسان سواری معرکه:))

دالان بهشت و ناهارخوری و ساعتشم یادم نیست :))

قرار بود 7 کمپ کرده باشیم دم ابشار و ....

الان ساعت 22.45 ذخیره ابمون تقریبا تموم شده و ما هنوز به اونجایی که باید کمپ.کنیم و اب داره نرسیدیم . کل تیم بریده و نشسته داره اسمون تماشا میکنه. برای اضافه کردن هیجان به فضا یه دو سه نفری دارن از فیلم ترسناک هایی که دیدن حرف میزنن و یه نفر بامزه داره صدای گرگ در میاره =) وسط جنگلیم دقیقا و خب 11 قراره راه بیوفتیم که برسیم به اونجایی که اب داره . از روی gps یه 400 متر داریم . :))

ساعت 12.5 بالاخره رسیدیم :) آاااااب=)

جمعه 20مرداد ساعت 10 صبح ابشار لاتون :

منظره روبروی ابشار بسیار لذت بخش تر از خود ابشار و مستغرق در تفکر در باب اینکه اگه دقیقا از همین نقطه پام لیز بخوره و پرت شم پایین فقط ممکنه استخون انگشت وسطی پام سالم بمونه=))

جمعه 20 مرداد ساعت 6 روستای کوته کومه:

منتظر نیسان تا بریم لوندویل و ساحل :))

جمعه 20مرداد ساعت 7 ساحل لوندویل:

یه ساحل تمیز و دریای نه چندان اروم و من دقیقا لم دادم رو این صخره و فقط صدا صدا صدای موج که میاد . خود ارامش مطلق =))) 

ساعت 10 شب: اتوبوس استارا به اصفهان خیلی وقته که رفته و ما منتظریم که یا با نیسان =) بریم استارا و از اونجا بریم تهران یا بریم رشت و یا اتوبوس همینجا بیاد تا بریم تهران.

بالاخره اتوبوس اومد و کولر روشنه و من دارم الاسکارا هم تجربه میکنم:))

شنبه 21 مرداد ساعت 6 صبح:

ترمینال غرب تهران 

ساعت 8 صبح : سوار اتوبوس اصفهان به سمت خونه و من واقعا چشمام دیگه داره بسته میشه. 

اون شب کذایی وسط جنگل بدون اب نمردیم و این یعنی فراتر رفتن از یه مرز ذهنی :)


che

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶
  • ۰۱:۱۳
  • ۰ نظر

بوی سیاست های نو میاد توی دانشگاه. نمونه اش همین عکسی که پایین هست . 
دیوار خارجی دانشکده شیمی .
این دیوار تا قبل از این هم عکس چمران روش بود اما نه این عکس 
گذرم نخورد به اون طرف رینگ که ببینم این سیاست ها نو شامل حال بهشتی هم شده یا نه و خیلی کنجکاو شدم که چه بلایی سر اون جمله " بهشتی یک ملت بود." اومده :)
هرچقدر که این عکس از چمران به نظرم انتخاب درستی بود به همین میزان انتخاب جمله کج سلیقگی بوده :| 

خونه اش بود

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶
  • ۱۴:۰۴
  • ۱ نظر

از اهالی ساکن 53امین درخت مونده به 33پل از طرف پل فردوسی

مشتق یه تابع از خود تابع مهم تره

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶
  • ۲۲:۰۹
  • ۳ نظر

برنامه امسال هم اومد و رفت . سال دیگه مطمئن نیستم که همکاریمو با این تیم ادامه میدم یا نه و به خیلی پارامتر ها بستگی داره . یکیش اینه که کدوم یکی از گزنیه های رو میز (الان روی میز نیستن و طبقه دوم میز هستن و اصلا بله میخوام بگم یه میز دارم که دو طبقه است خیلیم دوسش دارم و اصن خط خطی ها کردم روش که خیلیم خاطره انگیزه:)) برای ادامه مسیر کاریم پر رنگ تر بشه .

داشتم فک میکردم که خوبه که یه کم فاصله بگیرم از این فضای انتقال تجربه ( حالا نمیگم خیلی تجربه خاصی و تحفه ای دارم ولی خب اندک تجربه ای که هست را ) و بیشتر متمرکز بشم رو تجربه کردن فضاهای جدید ( پارسال اینکار را کردم و یهو خودمو انداختم بین 50 تا بچه 10 ساله و خیلی تجربه سخت و جدید و هیجان انگیزی بود).

یادم باشه که حتما در این راستا با خ.ر صبحت کنم برای تجربه اموزش تو مهدکودک شون .

یادم باشه علاوه بر این پیگیر اون کار شماره4(ک.م.م) هم باشم 


اکسترمم های نسبی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۸ مرداد ۹۶
  • ۱۹:۱۴
  • ۱ نظر

یه جایی تو فصل هفتم و قسمت 11 سریال فرندز هست که فیبی یکی دیگه از دیالوگ های بی نظیرش را میگه :

No! No! No, if I don't have my principles, I don't have anything!

همینجا نگهش داشتم و 43 دقیقه داشتم درباره اش فک میکردم . همینه واقعا همینه ... همیشه و همیشه توی بدترین شرایط باید بین یک خوب نسبی و اصولت به اصولت پایبند باشی بعد از مرور همه ی اون موقعیت هایی که من در مواجهه با این دو راهی چیز دیگه ای را انتخاب کردم گذاشتم که بقیه اپیزود پخش بشه و بعد متوجه شدم. همه اون چیزی که باعث شد تا بتونم با عذاب وجدان دور زدن اصولم کنار بیام این بوده که همیشه ادم هایی بوده اند که مرا درک کرده اند و سرزنشم نکردند چرا که میدونستند خودم بدترین تنبیه ها را برای خودم در نظر میگیرم . فهمیدم که بیشتر حواسم جمع این افراد باشد :) 


پیشرفت

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۵ مرداد ۹۶
  • ۰۹:۴۰
  • ۱ نظر

مهره بیرون بازی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۱ تیر ۹۶
  • ۱۴:۰۰
  • ۰ نظر

شطرنج باز خوبی نیستم که علت هم دارد ولی در این مقال نمیگنجد ( یعنی بحث جداگانه ای است که حوصله تایپش را ندارم حتی الان که در بیکار ترین حالت ممکن نشسته ام منتظر مهندس صاد تا صحبتش با یک مهندس دیگر تمام شود که بعد بیاید بنشیند بقل یک مهندس دیگر و بعد به ما بگوید که این پروژه کوفتی که یکماهی میشود قرار است تعریف کند بالاخره چیست) شطرنج را اما برای تفریح فارغ از اینکه حریفم چه کسی باشد ; دوست دارم. نگاه کردن از بیرون به بازی و موقعیت های هریک از مهره ها , تصمیم گیری و عواقب تصمیم گیری ها, رفتار متفاوت هر یک از مهره ها (یکی از انتقادات جدی ام هم در همین راستاست که باید مهره های بیشتری با رفتار های متفاوت تری میداشت به جای رخ و اسب و فیل تکراری) لذت بخش است . همه اینها را گفته ام برای اینکه اول از همه بیکار نشسته ام تا مهندس صاد از دفتر مهندس نون بیرون بیاید و دوم انکه به این "نگاه کردن از بیرون بازی" برسم و یک منبر درباره اش بروم اما حالا که به اینجا رسیده حوصله ام نمیکشد که یک منبر دیگر هم برایتان در این باب بروم و لذا به چند جمله ای از دریای معرفتِ همایونی ما بسنده کنید که : اصولا زاویه دید ناظر تاثیر به سزایی در روند و عملکرد سیستم دارد مثلا همین شطرنج شما میتواند از منظر سرباز بنگرید یا از منظر شاه و یا از منظر یک دانای مطلق ِ خارج از بازی و هربار نتایج و استراتژی های متفاوتی را اتخاذ کنید( به گمانم نتایج را اتخاذ نمیکنند ولی در هرصورت فعل دیگری الان به ذهنم نمیرسد که بتوان به قرینه معنوی برای هر دو کلمه اورد) و یا مثلا در فیزیک اینکه بخواهیم سرعت یا شتاب یک المان را بیان کنیم اینکه از دید چه ناظری به سیستم نگاه میکنیم تومنی دو هزار توفیر دارد( اینکه چه شد که در یک بحثی چنین پرمغز و سیستماتیک من چنین اصطلاحی می اورم دلیلش را هنوز اندیشمندان کشف نکرده اند) خلاصه که شما از جانب این شیخ بپذیرید که "مهره بیرون بازی " بودن یک مکتب نگریستن است و بسیار بر آن توصیه میشود. و درهایی از حکمت در این شیوه نگریستن بر ادمی باز میشود چنان که اندر خوف بودن این مکتب شاگردانی داشته ام که گریبان ها دریده اند و راهی بیابان ها شده اند و همی از انان خبری نیست .

                          و من ا... توفیق

هشت و سی و چهاردقیقه مورخ سی و یکم تیرماه یک هزاروسیصدونودوشش خورشیدی

                          شیخ خورشید

پ.ن: فرصت انتشارش را در شرکت نیافتم :/

کننترل مدرن به روایت استامینفن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۸ تیر ۹۶
  • ۱۹:۳۲
  • ۲ نظر

به اندازه شمار احمق های دنیا میتواند مسکّن های متفاوت وجود داشته باشد و به اندازه تمام مسکّن های دنیا میتواند احمق های متقاوت وجود داشته باشد.یعنی این برابری به قدری صحیح و همه جانبه است که شما میتوانید در یک متن لغت مسکّن را بردارید و احمق را جایگزین کنید و مطمئن باشید که حق مطلب تمام و کمال ادا میشود.

به خودی خود این فرایندِ بالا و پایین شدن یک سری ماده شیمیایی احمقانه در خون و پیامدی که بر پردازش فکرها و ایده ها دارند ؛ احمقانه و مسخره هست چه برسد به اینکه بخواهی یک ارتش از مسکّن ها را در پشتیبانی خود داشته باشی و هر بار یک هرج و مرج، یک آشوب از یکی سری ماده شیمیایی مسخره در بدنت به جریان بیاندازی.

و این حماقت محض است که بر آشوب تکیه کنی و امیدوار به سامان باشی ؛ چون صرفا یکی از مود های سیستم که رویت پذیر است نسبتا در حال دادن خروجی مطلوب ( کم شدن احساس درد) است . و خب مسلم است که خیلی از مود های سیستم همیشه رویت پذیر نیستند و تغییرات انها در خروجی قابل مشاهده نیست

همین است که نسبت به هر آنکس که در جلوی چشمانم نسبت به مصرف هرگونه مسکّن اقدام کند جلوی اسمش یک تیک بزرگ غیرقابل اعتماد بودن میزنم و نسبت به تمام توجیهاتش بی تفاوت ام. 

کلام یکی مونده به  اخر اینکه : فرزندانم بیاموزید که کاراموز ها را در محل کار خود مسخره نکنید. درست است که گیج اند درست است که سوالات احمقانه زیادی میپرسند و درست است که نسبت به احمقانه ترین چیزها کلی ذوق میکنند ولی مسخره نکنیدشان :)

کلام اخر اینکه : اگر نسبت به سیستم های کنترلی مدرن علاقه مندید توصیه من به شما این است که کتاب کنترل مدرن خاکی صدیق را بخوانید. =) 

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب