- مهسا ماکارونی فر
- شنبه ۲۷ خرداد ۹۶
- ۰۰:۴۵
- ۰ نظر
بادبان هارا بکش سباستین .
لنگر و بکش بالا.
20درجه به سمت شمال شرقی
حواست به صخره سمت چپ باشه
یوهوووووو
سفردریایی به بی نظیر ترین دوره زندگی داره شروع میشه ودل تو دلم نیست
ادم های کمی هستن که وقت میذارن برای عمق .
عمق چیز مهمی سباستین . اینکه سطحی و دم دستی نگاه نکنی به همه چیز
وقتی حرف یه کتاب میشه . میپرسه که بدرد میخوره؟ اره اره فلانی هم بم گفته بخونم حتما چون فلانی هم خونده بود و تمام
وقتی حرف یه دوره میشه .میگه بدردمون میخوره یعنی؟ اگه بعدا بدرد میخوره بریم و تمام
و من همینجور نگاه میکنم و میخندم به همه این تلاش های او برای عمیق "به نظر رسیدن" دربرابر دیگران میخندم . تا کی به دنبال بقیه میخواهی راه بیافتی و زندگی انها را موبه مو تکرار کنی؟؟ تا کی میخواهی لذت اتفاقی یک کتاب را خریدن و خواندن و لذت بردن از ان را نچشی. تا کی میخواهی به دنبال در نظر بقیه موفق بودن ادامه دهی .
پس خودت چه ؟ اصلا تا به حال برای خودت وقت گذاشته ای ببینی در این دنیا چه چیز برق چشمانت را به راه می اندازد؟
من برای دل خوشی های کوچک زیادی وقت گذاشته ام و 90درصد انها را به طریقه خودم کشف کردم و تغییر دادم تا اختصاصی شوند .
چیزهای خاص و کوچکی را یاد گرفته ام تا مهارت هایم اختصاصی شوند نه برای اینکه حتما بدانم جایی بدردم میخورد . تنها برای اینکه لذت بخش بودن یادشان گرفتم.
من حالا میتوانم انهایی که اختصاصی زندگی میکنند را تشخیص دهم و این موهبت بزرگی در روابطم است و قدرش را میدانم.
رو نوشت به همه انهایی که در این چند سال احمقانه بعضی از دلخوشی های کوچک اختصاصی مرا دزدیدند و در همه جا فریادشان زدند و بدون هیچ تغییری در زندگی به کار بستند و باعث شدند دیگر اختصاصی نباشد و همین علتی بود که آن دلخوشیِِ کوچکِ سادهِ اختصاصی را کنار بگذارم .
اکثریت هرگز مساوی با حقانیت نبوده و نیست.
روبروی مکانیک نشسته ام درحالی که هنوز 50صفحه دیگه مونده:)))
یه ماراتن 190 صفحه ای تا فردا 11 صبح دارم الان صفحه 40 ام😂
دارم سعی میکنم سعی میکنم سعی میکنم که ازش چیز یاد بگیرم ولی خیلی سخته چون ادبیاتش با ادبیات استدلالی من جور نیست. همیشه مشکلم با درسای معارف همین بوده .
قرار بوده ساعت 4 حزوه تموم شده باشه و تمرین ها را هم حل کرده باشم. الان نه تنها جزوه 20 صفحه اش مونده بلکه تمرین ها هم مونده و حتی اینایی که خوندم هم هیچی یادم نیست :/
پ.ن: من دقیقا تو فرجه داشتم چه غلطی میکردم ؟ تقاضای ویدیو چک میشه
با این حجم از تولیدات اغتشاش درون مغزم بعید میدونم هیچ سیستم کنترلی اعم از وفقی و غیروفقی هم بتونه رو این اوضاع مدیریت داشته باشه
یه تئوری خودیافته دارم که از ترم 4به بعد رو همه امتحانام پیاده میکنم و علیرغم همه نتایجی که با وضع درس خوندنم ازم انتظار میره معمولا نتیجه ای فراتر از انتظار میگیرم. این انتظاری که میگم انتظار میم از درسخوندن منه چون کاملا اگاهه که چیجوری صبح را شب میکنم.
تئوری بیان میکنه که مهم نیست نصفی از سرفصل درس را نخوندی و حتی مهم نیست که هیچ ایده ای برای حل 3تا سوال از 6تا سوال امتحان نداری. مهم اینه که از موضع قدرت با امتحان برخورد کنی و موضع قدرت اینجوریه که به اون چیزی که جلوت هست به عنوان یه تیکه کاغذ کم اهمیت نگاه کنی و شروع کنی از دریچه یه مغز متفکر به قضایا نگاه کنی. واقعیتش اینجوریه که اصلا مهم نیست که مغز متفکر باشی یا نباشی فقط مهم اینه که چنان در موضع قدرت خودتو نگه داری که نقش مغز متفکر بودن باورت بشه .
شاید تو چندتا امتحان این تئوری اونجور که باید نتیجه مطلوب نداشت و مثلا من الکترونیک 1رابا 13 پاس کردم ولی تو بقیه درس ها خوب عمل کرد و من به این میگم خودپروری در سیستم اموزش عالی :)
پست قبلی این پتانسیل را داره که شباهنگ برام یه جایزه بگیره که انقدر به ریشه کلمه توجه کردم:)
شباهنگ کجایی . دقیقا کجایی
بیا ببین تاثیر خوندن پست هات تا چه حده...
=))))))))
توی زندگینامه ام بنویسید :
وی از خود ازاری حاد رنج میبرد بدین صورت که به طرز مذبوحانه ای سعی داشت به خودش ثابت کنه فراتر از چیزی هست که فکر میکنه و هربار سخت تر از قبل شکست میخورد و میفهمید که به هیچ وجه ادم شگفت انگیزی نیست .
وی همچنین مشکلات عدیده ای با کمال گرایی و هر کوفت کمال گرا داشت و به شدت حقیقت گرایی را توصیه میکرد.
پ.ن: جالبه بدونید که مذبوحانه از ذبح گرفته میشه و به اون تلاش بی نتیجه ای میگن که موقع ذبح اون حیوون انجام میده.