ترم پیش همینجا داشتم زبان تخ میخوندم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
  • ۰۹:۰۲
  • ۰ نظر


اکثریت هرگز مساوی با حقانیت نبوده و نیست.


روبروی مکانیک نشسته ام درحالی که هنوز 50صفحه دیگه مونده:)))

اخلاق کاربردی یا کاربرد اخلاقی

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
  • ۰۰:۴۸
  • ۰ نظر

یه ماراتن 190 صفحه ای تا فردا 11 صبح دارم الان صفحه 40 ام😂

دارم سعی میکنم سعی میکنم سعی میکنم که ازش چیز یاد بگیرم ولی خیلی سخته چون ادبیاتش با ادبیات استدلالی من جور نیست. همیشه مشکلم با درسای معارف همین بوده .


دم افطاره خب گشنمههه:/

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
  • ۱۹:۴۵
  • ۰ نظر

قرار بوده ساعت 4 حزوه تموم شده باشه و تمرین ها را هم حل کرده باشم. الان نه تنها جزوه 20 صفحه اش مونده بلکه تمرین ها هم مونده و حتی اینایی که خوندم هم هیچی یادم نیست :/

پ.ن: من دقیقا تو فرجه داشتم چه غلطی میکردم ؟ تقاضای ویدیو چک میشه


اغتشاشات

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
  • ۰۰:۱۷
  • ۰ نظر

با این حجم از تولیدات اغتشاش درون مغزم بعید میدونم هیچ سیستم کنترلی اعم از وفقی و غیروفقی هم بتونه رو این اوضاع مدیریت داشته باشه

دایناسور درون خور را پرورش دهیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۲۲:۳۱
  • ۰ نظر

یه تئوری خودیافته دارم که از ترم 4به بعد رو همه امتحانام پیاده میکنم و علیرغم همه نتایجی که با وضع درس خوندنم ازم انتظار میره معمولا نتیجه ای فراتر از انتظار میگیرم. این انتظاری که میگم انتظار میم از درسخوندن منه چون کاملا اگاهه که چیجوری صبح را شب میکنم.

تئوری بیان میکنه که مهم نیست نصفی از سرفصل درس را نخوندی و حتی مهم نیست که هیچ ایده ای برای حل 3تا سوال از 6تا سوال امتحان نداری. مهم اینه که از موضع قدرت با امتحان برخورد کنی و موضع قدرت اینجوریه که به اون چیزی که جلوت هست به عنوان یه تیکه کاغذ کم اهمیت نگاه کنی و شروع کنی از دریچه یه مغز متفکر به قضایا نگاه کنی. واقعیتش اینجوریه که اصلا مهم نیست که مغز متفکر باشی یا نباشی  فقط مهم اینه که چنان در موضع قدرت خودتو نگه داری که نقش مغز متفکر بودن باورت بشه .

شاید تو چندتا امتحان این تئوری اونجور که باید نتیجه مطلوب نداشت و مثلا من الکترونیک 1رابا 13 پاس کردم ولی تو بقیه درس ها خوب عمل کرد و من به این میگم خودپروری در سیستم اموزش عالی :)

در راستای ستایش سبک نوشتار شباهنگ

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۲۱:۵۵
  • ۱ نظر

پست قبلی این پتانسیل را داره که شباهنگ برام یه جایزه بگیره که انقدر به ریشه کلمه توجه کردم:)

شباهنگ کجایی . دقیقا کجایی 

بیا ببین تاثیر خوندن پست هات تا چه حده...

=))))))))

این چه بساطیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۲۱:۴۹
  • ۰ نظر

توی زندگینامه ام بنویسید :

وی از خود ازاری حاد رنج میبرد بدین صورت که به طرز مذبوحانه ای سعی داشت به خودش ثابت کنه فراتر از چیزی هست که فکر میکنه و هربار سخت تر از قبل شکست میخورد و میفهمید که به هیچ وجه ادم شگفت انگیزی نیست . 

وی همچنین مشکلات عدیده ای با کمال گرایی و هر کوفت کمال گرا داشت و به شدت حقیقت گرایی را توصیه میکرد.

پ.ن: جالبه بدونید که مذبوحانه از ذبح گرفته میشه و به اون تلاش بی نتیجه ای میگن که موقع ذبح اون حیوون انجام میده.


صبر سختی داره درد داره بفهم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۲۱:۱۰
  • ۱ نظر

اینکه صبر سخته قبول

ولی این که کلا عاسفالت دارم میشم و هیچ عقوبتی نداره و گویی اب به هاون میکوبم را چیکا باید کرد...

میگی صبر؟ باشه بازم صبر 

ولی اینجوری هم نباشه که نسبت به صبر هم بی اعتماد بشمااا.حواست باشه

گفتنی های کم نیست

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۰۰:۱۹
  • ۰ نظر

از هیاهو فراری

از تنهایی فراری

دنبال یک خلوت برا گپ زدن با ادم هایی از جنس خودت

از این خلوت ها بوده 

از این خلوت ها هست

این هیاهوها و این تنهایی ها چاشنی است

باید بروم روی سطح اب نفس بگیرم

پیشنهاد دوست داشتنی:

رادیو آکواریوم

باید میگفتم ولی نگفتم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
  • ۲۳:۵۴
  • ۰ نظر

یه چیز جدیدی که لازمه بش عادت کنم اینه که بلد باشم درست و به جا و قاطع و مودبانه "نه" بگم.

همین عصر در چنین موقعیتی بودم که باید "نه" قاطع میگفتم و نگفتم و الان میدونم که تا 10روز اینده به فنا (فنای اصغر البته که خیلیم حاد نیست) میرم و خب این حداقل شاید یه درسی بشه که یادم بمونه درست و به جا "نه" بگم

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب