نه به دوگانگیِ مضحک

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ فروردين ۹۶
  • ۱۲:۵۹
  • ۰ نظر

ما هایی که انقدر تو وبلاگ هامون تنهاییم و همیشه از این حجم از تنهایی ناله میکنیم و همش غصه و آه و تنهایی شده مضمون پست هامون. چرا بیرون از این چاردیواری مجازی اون شکلی نیسیم. چرا یه نمایش مسخره راه میندازیم از انرژی مثبت و هزار چرت و پرت دیگه که وقتی حالت خرابه و داغون و له هستی یه ماسک میکشی رو خودت و کل وجودت و وانمود میکنی . بعد فک میکنی حالت خوب میشه؟ این دوگانگی فقط ادمو گیج میکنه . یه وقتایی باید بشینی این حجم تنهایی و غم را انالیز کنی و هضم کنی و این نیازمند زمانه و حالا که تونستی هضش کنی میتوتی از این مرحله عبور کنی.

اینارا به خودم میگم. یادت باشه خورشید وانمود کردن به خوشحالی از تو یه ادم خوشحال نمیسازه.یادت باشه

21 شمع خاموش میشود

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۱ فروردين ۹۶
  • ۰۲:۰۷
  • ۰ نظر
به وقت و تقویم و سال جلالی بنده الان یک فرد 21ساله محسوب میشوم:)
و خب عمییق که بنگریم یک " خب که چه" در نگاهم موج میزند وقتی با آینه نگاه میکنم . از خودم امشب بیشتر پرسیدم که این ادم تو آینه کیه و از من چی میخواد ... قبلا فکر میکردم ادم هرچی بزرگتر میشه بیشتر خودشو میشناسه ولی الان برعکسه انگار هرچی پیش میره تازه بیشتر شگفت زده میشم از حس و افکاری که بش میرسم . 
20سالگی بیشتر به حذف کردن و هرس کردن کسالت و رخوتی که سایه انداخته بود رو حال و احوال گذشت. اما حالا 21 سالگی با یک ثباتِ ناپایدار در حال اغاز شدنه. قدم ها مصمم و هدف ها مشخص :))

it is what it is

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۶ فروردين ۹۶
  • ۰۳:۴۷
  • ۰ نظر

ساعت 3:30 بامداد و فک میکنی که واقعا مهمه که ساعت چنده؟؟؟؟  نه
قسمت دوم از فصل چهارم شرلوک ینی اخرین چیزی که ادم باید قبل مرگش بببینه. اعتراف میکنم که اگر امروز عصر میمردم به قطع یقین ناکام به درک واصل میشدم. :| 
و لابد انتظار میره  که شرلوک را به خاطر اون ضد قهرمان احمق خودخواه به اسم شرلوک میبینم و اینجاست که باید گفت زهی خیال باطل جان واتسون انگیزه من از شرلوک دیدنه ولاغیر:))) 

100 بار بخوانید از روی عنوان کم است عاغا کم است....

پیدا کنید ضریب همبستگی این نقاط را

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
  • ۰۱:۲۷
  • ۰ نظر
اکثر امروز  را خانواده خونه نبودن و من تنها بودم و ناهار هم که خب وقتی من تنهام عمرا پاشم برم برای  خودم  یه چیزی درست کنم ینی روزی بوده که با بیسکوییت پتی بور خودمو زنده نگه داشتم !! دیگه امروز دیدم این هندونه هه داره چشمک میزنه نشستم با ذوق زایدالوصفی قاشق بدست به عروج معنوی رسیدم باش و اصن تهش دراومد !! بعدش یکم به خوندن نمایشنامه برشت گذشت و بعد یهو گوشی و یهو گودریدز و گشت و گذار اینترنتی و خلاصه نمیدونم چیشد که از گودریدز منتقل شدم  به یوتیوب و کانال مکس امینی و نزدیک به 2ساعت فقط پهن بودم رو تخت و داشتم مکس امینی میدیدم بعدش اما کم کم برنامه تصفیه کلیه شروع شد و من تازه فهمیدم که خوردن یه هندوانه کامل میتونه چه عواقب پنهانی داشته باشه. خلاصه فک کنم اخر سالی یه صفایی و خونه تکونی هم به کلیه هام دادم. 
خلاصه که چندوقتی بود حواسم نبود از دریچه طنز به اتفاق ها نگاه کنم به این روند به این مسیر...
یهو پرت شدم به اون شورو اشتیاقی که در کودکی به جیم کری و فیلم ماسک داشتم ینی اصن تو هربار تکرار nمرتبه که تلویزیون به مناسبت های مختلف از شبکه های مختلف داشت من حضور کامل داشتم و اصن یه جروبحثی داشتیم با خواهرم که به عنوان یه کتگوری مجزا تو دعوا هامون طبقه بندیش کرده بودیم به اسم " دوباره ماسک. آری یا خیر" و در 99درصد مواقع با باج خواهی خواهرم  به دیدن دوباره ماسک ختم میشد. ته این ماجرا هم من از اکانت توییتر جیم کری سر دراوردم و با دیدن توییت هاش اونم از یه مرد حدود60ساله واقعا و عمیقا پی بردم که چقدر این ادم خودشه . چقدر ظاهر الکی نمیسازه . کار اسونی نیست. کار سختیه.
نتیجه اخلاقی: ادم از کجا به کجا که نمیرسه الان از گودریدز من چحوری به اکانت توییتر جیم کری رسیدم اونم با این مسیر؟؟؟؟؟؟ الحق که باید برم یه اتاق افتابگیر تو چهرازی بگیرم. ضمنا عید شد و میرسیم به چیز چهرازی را دراوردن با این جمله معرکش که میگه " ببین زندگی هنوز خوشگلی هاشو داره"

مدار360درجه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۹۵
  • ۲۰:۵۳
  • ۰ نظر
ناراحت شدم وقتی خبر را خوندم . غم گلوم را گرفت. افشین یداللهی تجسم یه سبک خاص غزل بود. هرموقعی اسمش میومد گره خورده بود تو ذهنم با علیرضا قربانی و مدار صفردرجه و اون تیتراژ معرکه اش  با اهنگسازی عالیه فردین خلعتبری. بعد یهو میخونی که شاعرِ این بیت معرکه " من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی / چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی "  دیگه قلمش ساکت شده و غزلی جدید ازش نخواهی خوند .  فاتحه خوندم براش. برای شادی روحش. 
بعضی وقت ها ادم هایی هستند که تو این عمر و ساعت شنی محدودی که بهشون دادند دست به خلق چیزی میزنند که خیلی بعد تر از اونها هم شریک لحظه های ادم های مختلفه. و این سعادته . سعادتی که هرکسی بدستش نمیاره. 
اما این خلق در مرحله اول برای یک رضایت درونی یک خالق حائز اهمیته. 
یه یاداوری مجدد بود به اینکه حقیقتو دنبال کنم. chase your reality...

قسمت هایی که به من مربوط نیست

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۴ اسفند ۹۵
  • ۰۱:۵۸
  • ۰ نظر

ددلاین این سری از تکلیف کنترل فرایندمون چیزی حدود 1ساعت و 50دقیقه پیش بود و از 5تاسوال من سوال دومم تازه و قصد دارم هم با پررویی تمام تموم که شد تکلیفمو ایمیل کنم مستقیم برا خود استاد. احتمالش هست که قبول نکنه و تاخیری بخوره و فلان ولی این اون قسمتی که به من ربط نداره . تا همینجاش به من مربوطه که میخوام این 5تا سوالو حل کنم همین. 

یکی از نقدهای جدی که به سیستم اموزشی دانشگاه دارم اینه که عاغا خب من شاید یه روزی تو مودش نباشم که بیام مثلا امتحان فلان درسو بدم دلم بخواد یه روز دیگه بیام بدم و خب درحال حاضر امکانش نیست. لذا معدود امتحانی پیش میاد که تو مودش باشم و همون روز امتحان برگزار بشه ولی بازم این اون قسمتیه که به من مربوط نیست. تا جایی که به من مربوطه اینه که بخوانم ,ببینم,بشنوم, جستجو کنم هر آنچه را که الان و همین لحظه نسبت بهش کنجکاوم همین.

از برون سرگشته می نمایم و از درون به سکون سنگ

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۰ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

ادم یه وقتایی فکر میکنه به خودش به دنیاش بعد نگاه میکنه (به قول جولیک مینگرد:))به دنیای بقیه و هی فک میکنه الکی . هی نگا میکنه هی فک میکنه هی نگا میکنه هی فک میکنه بعد یهویی پا میشه راه میره بعد سرعت میگیره بعد میدوه بعد با تمام وجودش فقط میدوه . یه قسمتی از فارست گامپ هست که برای چندین روز فارست فقط میدوه همونجوری. بعد یهو وایمیسه میخنده و میره خونه یه لیوان چایی میخوره و جبر خطی میخونه. 

الان اگه بخوایم این روند را مدل کنیم با این درصد پراکندگی به یه تابع درجه 10 میرسیم اما اگه از من بپرسی میگم این فقط یه خط ساده است و رابطه 100%خطیه . به قول دکتر الف. الف(استاد کنترل فرایند این ترم :) که over design یکی از بدترین چاله هایی که تو مهندسی نباید گرفتارش شد.



خیلی پیچیده تر از یه ساده ی معمولیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵
  • ۲۳:۱۴
  • ۰ نظر

توالی اتفاقات یه چیزی تصادفی تر و مسخره تر از یه ظاهرِتصادفیِ ساده است.

امروز زود بیدار شدم اما آب جوش نبود. چایی نبود. دیر راه افتادم فک کردم سرویس دانشگاه راه افتاده و رفته برای همین تو ایستگاه اتوبوس منتظر اوتوبوس درواز تهران بودم . رسیدم و داشتم بدو بدو میرفتم که به اتوبوس دانشگاه برسم و سر راه حدود 2تا بسته 50 کیلویی را برای یه حاج خانمی جابجا کردم. حاج خانم به گمونم لر بود و هرچی میگفت من یه لبخند میزدم و نمیفهمیدم قرار شد تاکسی بگیرم براش اخ که این جماعت راننده تاکسی تا میفهمن غریبی تو شهر یادشون میوفته نرخ بالا بگن و پول مازارتی که همیشه ارزو داشتنو از مسافر بدبخت بگیرن. دخترش زنگ زد گفتم مادر بده من صحبت کنم بگم کجایی. ادرس دادم قرار شد خودشون بیان دنبالش خدافظی کردم و اومدم بازم پشت سرم داشت به لری یه چیزی میگفت من که نفهمیدم چی گفت . 

مسخره است دیگه ,من میتونستم با اختلاف 1دقیقه به سرویس برسم و اصلا مسیرم اونوری نمی افتاد ولی...

شب هزارویکم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵
  • ۲۳:۱۲
  • ۰ نظر

میرخان:عقلای ما دروغ می گفتند. تو خردمندی. تو از این کتاب زندگی آموختی. چرا بگویم نه؟ این همان دمِ شهرزاد است که قصه میگفت!و تمام این مدت همانم که بودم. مردی که از عقلا می گوید و نه از عقل خودش.

"شب هزار و یکم" نام دومین نمایشنامه ای است که از بهرام بیضایی میخوانم. 3روایت از 1001شب. خوندنش لذت بخش بود. اولین پرده جذاب تر از 2تای دیگر بود و تیغ انتقاد تندتری داشت. از ضحاک گفته بود . ضحاک روایت تقریبا همه ی سردمدارهای حکومت ها بوده. ضحاک هایی که ماربردوش مغز جوان های پاک را میخوردند.

بیضایی توی مجلس ضربت زنی هم انتقاد خوبی کرده بود به بت پرستی به بت سازی . یه چیزی اگه خوبه اونقدررر میبریپش بالا و بت میسازیم ازش که اونموقع ابراهیمی باید ظهور کنه و بت بشکنه. 

کنترلی بنگریم جهان را

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۵۷
  • ۰ نظر

درد اینجاست که درد را نمیشود به هیچ کس حالی کرد!

محمود دولت ابادی/کلیدر

جالبه دیگه . یه جاهایی تو زندگی باید درد بکشی رنج تحمل کنی . اینا همه فرآیندهایی هستن که تنهایی باید طی کنی. سیستم فقط یه ورودی میگیره . دسته جمعی نمیشه غصه خورد . نمیشه یه کاروان راه بندازی که دقیقا تو یه زمان و مکان همون قدری رنج بکشن و درد بکشن که خودت داری میکشی . اگه بپذیری که تنهایی تو این مرحله اونوقت توقعی از کسی نداری . این یعنی پاسخ سیستم میشه فارغ از اغتشاش و این صدپله تحلیل سیستم را آسونتر میکنه . جالبه دیگه

عکس ازمن/مسجد امام در میدان نقش جهان ولی این نما از پشت مسجده. در کوچه ای به نام کوچه نظام .

ازوقتی یادم میاد این مسجد و عالی قاپو در حال بازسازی بودن و هستن . نمیدونم چرا یه پروژه عمرانی وقتی تو اصفهان کلید میخوره دیگه تموم نمیشه :/

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب