جنگ داخلی

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۶
  • ۲۱:۲۰
  • ۰ نظر

پلی لیست ها بعضی وقت ها به عنوان کشنده ترین سلاح میتونن شناخته بشن. اهنگ اول از پلی لیست را که پخش میکنی یه حجم از خاطره و ادم و افکار و عقیده شروع به رژه رفتن میکنند به وسط های پلی لیست که میرسی افکار جدیدیت را بسیج میکنی و فرمان جنگ صادر میشه . پلی لیست های قدیمی یه میدون جنگ واقعی اند بین اونچه که بودی و اونچه که هستی. اخر جنگ اما همیشه مشخصه ,لشکر شکست خورده ی گذشته گوشه ی ذهنت مچاله شده و اینبار لشکر اکنون قوی تر از گذشته به خودش میگه ببین چی بودم و چی شدم:)))

مود اشکار ناپذیر سیستم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۶
  • ۰۰:۳۸
  • ۴ نظر

یه روز بالاخره شهامت این را یپدا میکنم که وایسم جلوی دکتر الف.الف یه نفس عمیق بکشم و بهش بگم : استاد انقدر همه را از بالا به پایین نبینید. انقدر نسل من را تباه نبینید. ماها هم کتاب میخونیم هم فیلم میبینم هم شب تا صبح هایی هست که بیداریم و داریم با nتا مسله مختلف فلسفی کُشتی میگیریم و پدرمون در میاد. 

استاد الف الف یکی از بهترین استادهای دانشکده است و خیلی هم متواضعه ولی کلا یه نگاه تاسف باری هربار به ما می اندازه و هربار یه سوالایی میپرسه سر کلاس و من ( و بعضی از بچه های امثال من) ترجیح میدیم که سکوت کنیم و جلوی یه جمع 50 نفری همه اونچه که هستیم و عقیده داریم را نریزیم بیرون برای همین ساکت میشینیم و هربار سنگینی نگاه تاسف بار استاد بیشتر میشه.

هیچی هم نمیگم تا اپسیلونی بقیه چیزی نفهمند

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۶
  • ۲۱:۴۱
  • ۰ نظر

من هیچ. من نگاه. من خنده. من همینجور نگاه خیره به دیوار. خدایا بازم شکرت. خیلی خوب داری امتحانم میکنی و جالب داری به چالش میکشی ولی بازم شکرت:)

کسی باید باشه باید ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۹:۰۵
  • ۱ نظر

تنهایی یعنی اینکه فردا صبح امتحان داری ولی انقد ذهنت اشباعه که نمیتونی تمرکز کنی, میشینی و هی لیست مخاطبین را بالا و پایین میکنی تا فقط یه اسم ببینی که احساس امنیت 90درصد بهش بکنی و شروع کنی حرف زدن باهاش از دغدغه هات بگی و اون بهت پیشنهادهایی بده که از جنس تو باشه . خیلی جای همچین ادمی تو زندگیم خالیه. کسی که همدرد باشه . 

توکل دیگه توکل کنم به تو که همه حرفامو گوش میدی . 

بابام همیشه میگن خودت قهرمان خودت باش . اگه چیزی را میخوای خودت پاشو و بدستش بیار. منم کوله ام را بستمو و بندکفش ام را محکم کردم که خودم بسازم زندگیمو ولی ... ولی بودن یه نفر که همدرد زندگیت باشه خیلی طی مسیر را قابل تحمل میکنه ولی باید صبر کرد . صبر کرد تا یه جایی تو شلوغی یه اتفاق یه ارامشی پیش ییاد.

توکل به خودت دیگه . :)

هدف ها مشخص . قدم ها مصمم :)

عنوان از اهنگ پوست شیر اِبی:)

بعد از یه مدت اون ادمی که شب میخوابه صبح یه ادم دیگه بیدار میشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۷:۱۰
  • ۰ نظر


کیم من؟ 

آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان،


نه آرامی 

نه امیدی 

نه همدردی 

نه همراهی...!


#رهی_معیری 🌿 @siminsagh

حل شدگی های درونی در کنج یک کافه

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۳ ارديبهشت ۹۶
  • ۰۱:۲۵
  • ۰ نظر

میدونی آشوب بودن یعنی چی ؟ میدونی ارامش نداشتن یعنی چی؟ 

یعنی اینکه هرجا میری زندانت هم دنبال خودت هست . این یعنی گرفتاری. این یعنی باید بریزی دور همه این مزخرفات ازادی و غیره را . 

ازادی تو ذهنته این معادله ای که باید خودت در درونت حل کنی . باید توافق کنی و با تمام احزاب درونیت به ائتلاف برسی. بارو کن :)


تمرکز هم تمرکزها قدیم ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

یعنی حداکثر زمان تمرکزم به نیم ساعت تقلیل پیدا کرده ... بعد از نیم ساعت یهو ذهنم پرت میشه تو یه اتوبان شلوغ که از هر طرفیش یه ماشین داره میاد و من باید با کلی بدبختی این ذهنمو از وسط این اتوبان سالم رد کنم بیارمش یه طرف یقه شو بگیرم بچسبونمش به دیوار و بگم : خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم دفعه اخرت باشه انقدر احمقانه پرت میشی تو این اتوبان الانم راهتو بکش برو به همون دنیای واقعی بیرون و بچسب به کاری که انجام میدادی. رفت تو کله ات یا نه؟. بعد ذهنم یه خنده ی کج میکنه و میگه :باشه بابا . خودم از پسش برمیام. بعد راهشو میکشه و سوت زنان برمیگرده تو دنیای واقعی و اینجاست که من شاید 5دقیه از حرفای استاد یا 5دقیقه از دیالوگ های فیلم و یا 5خط از کتاب و جزوه را از دست دادم. و جالب اینجاست که نمیدونم این مکالمات فرسایشی بالاخره کی میخواد تموم شه.

شکاف بین تجدد وتمدن

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶
  • ۱۹:۳۰
  • ۰ نظر

تجدد و تمدن این بار از نگاه شریعتی

عجیبه که با این همه کتاب و سخنرانی و جوسازی که تو این سال ها علیه تجدد گرایی و از خود بیگانگی و فرهنگ غربی شده بازم میشه دید این نگاه تجددگرایی را بین جوان ها.

مصداق بارز آن را میشود در خیل کثیر ایمیل هایی که هرروز بین تحصیل کرده های دانشگاه. ها و استاد های برون مرزی اغلب با مضامین درخواست ادامه تحصیل(اصطلاح جا افتاده ای که هست میگن اپلای) رد و بدل میشود دید. بحثم این نیست که اپلای خوب است یا بد است . من در مسند قضاوتش نیستم. بحثم پارادیم موجود بین این نسل است. اینکه یک نسل بپذیرد که علم را فقط در اروپا و امریکا میشود پیشبرد این مصداق بارز تجدد گرایی است . این را به ما قبولانده اند که علم را فقط انجا میابی و خب صد البته رفاه اجتماعی بالاتر را.

درحالی که کسی اگر مهاجرت میکند سخت تر و بیشتر از وقتی که در ایران است تلاش میکند. و خب این صرفا نتیجه تلاش بیشتر اوست.

متن سخنرانی تجدد و تمدن شریعتی را که خوانده ام بیشتر متعحب میشدم که بعد از 40 سال ما هنوز فریب تجدد گرایی را میخوریم .

طولانی ترین تعطیلات اخرهفته 3سال اخیر

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶
  • ۲۱:۱۱
  • ۰ نظر

5شنبه همون روزی بود که کلی براش استرس داشتم و همونی بود که حتی برای بدترین شرایط ممکنی که عقلم رسیده بود هم برنامه ریخته بودم. صبح خیلیی خوب شروع شد و هرچی پیش تر میرفت غافلگیری ها شروع میشد و عملا انلاین برنامه داشت عوض میشد و براساس شرایط جدید برنامه ریزی جدید میکردیم . تا در نهایت با کلی خستگی به نهایت رسید و ساعت 5 عصر شدو تمااام. 
کلی انرژی از دست دادم و کلی انرژی و انگیزه گرفتم. با بچه هایی اشنا شدم که از من جوون ترند ولی جنس دغدغه هاشون را درک میکنم میفهممشون و بی نهایت از وقت گذروندن باشون لذت بردم:)))
خدا را شکر. از 100درصد برنامه 75درصد اونجوری که میخواستم پیش رفت و کلی دست همه درد نکنه:))

یکی از هدف هایی که واقعا بهش معتقدم انتقال تجربه است و خیلی دارم تلاش میکنم که تجربیات هرچند کم خودمو در اهتیار بقیه بذارم تا اگه بدردشون میخوره استفاده کنند. چیزی که تو دانشگاه ادم های معدودی براش وقت میذارن و کمتر کسی پیدا میشه که بی منت و چشم داشت تجربیاتش را در اختیار بقیه بذاره ولی این مسخره است . پیشرفت حاصل نمیشه مگر اینکه این حلقه انتقال تجربه را کامل کنیم:)

سناریو نجات از بدترین شرایط

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۴ فروردين ۹۶
  • ۱۳:۳۷
  • ۰ نظر

همیشه قبل از شروع یه کاری که براش کلی برنامه ریزی کردم و تلاش کردم یه استرس و دلشوره ای هست یه ترسی هست که اگه همه چی اونطور که انتظار دارم پیش نره چی ؟ اگه اینجوری نشه چی؟ بعد یه چنددقیقه چشمام را میبندم و به بدترین اتفاق ممکن که میتونه پی بیاد فکر میکنم و براش یه سناریو نجات مینویسم اونوقت دیگه خیالم راحته که حتی برای بدترینش هم برنامه دارم . الان از همون لحظه هاست که دارم با این ترس میجنگم که اگه برنامه 5شنبه به اون خوبی که فکرشو میکنم پیش نره چی؟ و حالاست که باید سناریو نجات از بدترین شرایط خودم را براش بنویسم :)) 

تو این لحظه ها همیشه با خودم میگم خب مگه تو مرض داشتی خورشید که همچین کاری را قبول کردی بعد با خودم میگم به هرحال نمیشه که ساکن یه جا وایساد باید چالش داشت و من چالشم را خودم انتخاب کردم چی بهتر از این... 

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب