۳۵ مطلب با موضوع «ش.ش» ثبت شده است

missing someone or chi?

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۴۱
  • ۰ نظر

دلتنگی برای کسی؟
missing someone؟

دلتتنگ اصن یعنی چی؟ یعنی دلت کوچیک شده؟ 

میس یعنی چی؟ یعنی یه چیزی را گم کردی؟ حواست را جا گذاشتی؟

یعنی بخوایم در مجموع بگیم یعنی هم دلت کوچیک شده و هم چیزی را گم کردی و الان سردرگمی؟

سختی میکشی و به هزار و یک سختی چیزی را به دست میاری و وقتی برای مدتی از دستش میدی، سردردگم میشی و نمیدونی چیکار کنی.

تمام عالم را داری و اونو نداری که انگار همه عالم هیچه.

برای 3 روز میشه که گمش کردم. میدونم کجاست اما دستم بهش نمیرسه. رفته تو صفحه مانیتور و صفحه گوشیم.

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

اخر هفته زیبا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ بهمن ۰۱
  • ۱۶:۵۳
  • ۰ نظر

جمعه ظهر میاد و شنبه شب برمیگرده.
چی میخوام دیگه از این زندگی؟


(پست به مرور اپدیت میشه)

برای عطش زندگی

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱
  • ۲۲:۱۸
  • ۱ نظر

اتفاق ها می افتند، غم بزرگ میاد، خشم بزرگ میاد، ناتوانی عظیم میاد سراغت، اما بعد میگذره و میبینی، سرخوشی بزرگ اومده، شیرینی های لذت بخشی را تجربه کردی، عطشت برای هر لحظه لذت بردن از این فرصت کوتاهی که داری هزار برابر شده، دیگه سر موضوعات کمتری ناراحت میشی و استرس میگیری، خورشید به حرکتش ادامه داده، روزها شب شده و بعد از تاریکی ها دوباره سحر اومده، همه چیز یا شاید بهتر بگیم همه چیز به غیر از یک چیز ادامه پیدا کرده و منتظر نمونده.

می‌خوام بگم هرچقدر مرگ بی رحمانه میاد و ازت نمی‌پرسه و میگیره و میبره، همون قدر زندگی و عشق میاد و ازت نمی‌پرسه و پیش می‌ره و با خوشی هاش غافلگیرت می‌کنه. تجربه لحظاتی که فکرش را هم نمی‌کردی که چقدر می‌تونه خوب باشه.

من نمی‌دونم چی میخواد بشه، من دیگه حالا اصرار به یه سری نتیجه ها هم نمیکنم، فقط بیشتر و عمیق تر شیرجه میزنم تو جریان زندگی، چون حیفه، کمه، خیلی زود دیگه دستت به هیچی نمی‌رسه.


چطوری هنوز راه میرم و سرپام؟

چون دیگه بدتر از این چی میخواد بشه، بذار که بریم و ببینیم.



دوست داشتن و عشق نفس به نفس داره باهام میاد و نمی‌خوام از دستش بدم، حالا هرچی که میخواد بشه.


شایان، خانواده ای که باقی مانده، دوستان، همکاران از شانس هایی که تو زندگیم آوردم، تاسی که ریخته شده و خوب اومده.

خوش شانسی در کریسمس

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۵ دی ۰۱
  • ۱۱:۴۷
  • ۰ نظر
روزهایی هست که روشنه، شیرینه، پر از خوش شانسیه
دیروز وقتی رو اون میز رو به پنجره اون کافه تو جلفا که پنجره اش رو به کلیسا بود و یه درخت کریسمس کوچولو بغل میز بود و نشسته بودم و یه لیوان شیر عسل گرم گرفته بودم تو دستام و داشتیم فیلم موزیکال میدیدیم با خودم فکر کردم دختر، من واقعا ادم خوش شانسی ام.
اینکه یه نفر انقدر به خودش سختی میده و میاد و لحظه های قشنگی برات میسازه تو دل این تاریکی واقعا خوش شانسی میخواد.



برای فانوس دریایی روز جمعه و شنبه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۸ آذر ۰۱
  • ۱۳:۰۵
  • ۱ نظر

1)
تو روزهای تاریک
تو لحظه های تاریک
تو اعماق تاریکی
داری غرق میشی، داری فرو میری
هربار دستت را میگیره و میاره به سمت نور
هربار نور محو یه فانوس دریایی را نشون میده و میگه از اینم رد میشیم و میرسیم به نور

Motorized Lighthouse 21335 | Ideas | Buy online at the Official LEGO® Shop  US

2)
از اصفهان که داشتم میرفتم تهران برای این دو روز، بی حس بودم و فرو رفته بودم تو دل تاریکی، سیاه و غمگین و سرد و بی حس بودم
رفتم و اروم شدم
رفتم و نور فانوس دریایی را نشونم داد
رفتم و ساعت هایی فک نکردم که تو این دنیام
فکر نکردم به هیچ چیزی
تو لحظه بودم و کنار اون و همین اهمیت داشت

3)
رفتم و ادم های درجه یک تیم ام را دیدم و دورشون بگردم برای این همه درجه یک بودن شون. حلوایی که با دستام درست کرده بودم را بردم براشون ( خیلی خوب نبود و لی با دستای خودم درست کرده بودم)


4)
من برگشتم اصفهان حالا و نمیدونم قراره چیکار کنم
هیچ برنامه ای ندارم برای اتفاق های روبرو  قرار شد سخت نگیرم
ساعت های کمی کار میکنم و مهم ترین تسک ها حالا خیلی بی اهمیت به نظرم میان


5)
من نمیدونم که کی و کجا بالاخره به یکی از این فانوس های دریایی میشه رسید و دیگه نترسید
اما فعلا که فقط این نور محو و کوچولو که اون بهم نشون میده تنها چیز زندگیمه که داره بهم جهت میده
من از همیشه بیشتر ترسیده ام و ضعیفم ولی دارم ادامه میدم


7)
7 شیرین و تازه و عجیب و قشنگ بود.


سایه مرگ و تجربه های جدید

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ آذر ۰۱
  • ۱۹:۴۹
  • ۱ نظر

این مدت سایه مرگ همه جا دنبالم بوده و من خیلی نزدیک تر و زلال تر زندگی کردم.

خیلی عجیبه که هرچقدر سایه مرگ سنگین تر میشه، بیشتر شجاع میشم و بیشتر عاشق میشم و بیشتر تجربه میکنم و عطشم برای هر تجربه از زندگی برای هر نفس کشیدن برای هر سالاد خوردن حتی، بیشتر میشه.

دقیقه به دقیقه اش داره پر از چالش و سختی و عجیب و شیرین و تازه و متفاوت میگذره.

تصمیم های عجیب و متفاوت میگیرم، رو لبه های مرگ و زندگی دارم راه میرم و هربار نمی‌دونم چی میشه و چی جلوی راهم هست.

تو همیشه میدونی که مرگ همیشه هست، میدونی که خودت، عزیزانت قراره که بمیرن ولی وقتی نزدیک سایه اش قرار میگیری وقتی به هرچیز چنگ میزنی که یه نفس بیشتر فقط بمونه وقتی هرکاری میکنی که اتفاق نیوفته، تجربه هر لحظه از زندگی متفاوت تر میشه

دیگه نمیخوای هیچ فرصتی را برای زندگی و تجربه هاش  از دست بدی.


2 آبان و بهشتی که درهاش باز و بسته شد

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۴ آبان ۰۱
  • ۱۰:۵۸
  • ۰ نظر

تا حالا ته جهنم وایسادی بعد یهو برای ۱۲ ساعت در بهشت برات باز بشه؟

تو بهشت قدم بزنی، نفس بکشی

بعد ۱۲ ساعت در بهشت بسته بشه و دوباره تو‌ جهنم باشی

۲ آبان برا من اینجوری بود

۱۲ ساعت فقط تو بهشت بودم 

بهشتی که ساعت نداشت، بدو بدو نداشت، نگرانی نداشت

جاری و زنده و بی دغدغه بود.

به خاطر من اومده بود، به خاطر من بی خوابی کشید، به خاطر من اومد و موند و بهشت ساخت
به خاطر من اون اتوبوس و هواپیما را سوار شد.

من اما اینجا دوباره وسط جهنم ام، دوباره دارم میدوام و به چیز دیگه ای اهمیت نمیدم.

هنوز نظر کمیسیون نهایی نیست و این یعنی هنوز تو لیست پیوند نیستیم
لاجیک تصمیم ها و این تاخیرها را نمیفهمم و این باعث میشه سخت تر کار کنم و تمرکز کنم
تا حالا با مدیری کار کردی که تصمیم هاش را نفهمی و فقط مجبور باشی کار کنی و دلیور کنی؟ من الان تو همون موقعیت ام.

از اینکه پیش هر دکتر و کلینینک و اسکن و کوفت و زهرمار رفتم و نقش مظلوم به خودم گرفتم و کولی بازی دراوردم و التماس کردم که نوبت بندازم جلو، داره  حالم بهم میخوره ولی آره التماس هم میکنم به خاطر بابا همه کاری میکنم.

نتیجه داوری این کنفرانسه اومده و تا اخر هفته باید اصلاحیه را بفرستم. ایمیل زدم به استادم شرایط را براش گفتم، ایمیل کنفرانس هم فوروارد کردم و درنهایت گفتم اگه وقت کنم اصلاحیه را میفرستم ضمن اینکه نمیدونم اصن تایم کنفرانس تهران باشم یا نه. زنگ زد و باهام  حرف زد و همدردی کرد من ولی بازم حالم بهم خورد که حتی پیش استادم هم باید شرایط را توضیح بدم.

نتیجه ارزیابی عملکرده اومده و فک کنم ریز را نتونم بگیرم. دو سه تا فیدبک اینولید هم اومده که واقعا کله ام را خراب کرده تو 1:1 امروز فک کنم بحث کنم راجع بهش شاید هم بیخیالش بشم.

مثل همین که فقط بتونم یه لینک میت باز کنم

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۰۱:۲۲
  • ۰ نظر

این شب ها ‌ این روزها، 

تلخم، سردم، پر از ترسم، ضعیفم، بی رحم ام، عصبانی ام

از عالم و آدم طلب دارم، رک و مستقیم و بی ملاحظه حرف میزنم

فک کنم دیگه نتونم به اون مسخرگی و اون نسخه امیدوار و مهربون و گل و پروانه ای قبل برگردم

نه کارم

نه اپلای

نه فارغ التحصیلی

نه مقاله

هیچکدوم برام اهمیتی ندارن

حتی دیگه از اینکه زورم به این شرایط هم نمی‌رسه هم ناراحت نیستم

من حالا فقط نمی‌خوام حداقل ها را از دست بدم

حداقل های پیش پا افتاده

حداقل هایی که حالا دیگه تنها چیز ارزشمندیه که دارم 

شیراز و پیوند و کنسر و غیر تنهایی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۲ مهر ۰۱
  • ۲۳:۱۳
  • ۱ نظر

سه شنبه شب


تو یکی از این مقاله ها روی کیس استادی که داشتند نوشته ۳۷درصد می‌تونه کنسر نباشه

۳۷ درصد چقدر احتمال خوبیه؟


پای چپم دوباره یه کم گرفتگی داره و بی حس شده


چهارشنبه صبح 

یه کم برای روال کردن بستری و پذیرش و بیمه تکمیلی اینا داستان داشتم ولی روال شد

دکتر اومد و داشت توضیح میداد، تو چشم های من نگاه کرد و گفت شاید پیوند نخواد، یه جورایی گفت خودت میدونی یعنی چی دیگه

خیلی آرومم و به طرز عجیبی استرس ندارم، نمی‌دونم چرا


چهارشنبه عصر

دکتر اومد و گفت به نظر خوب نمیومد اما منتظر جواب پاتولوژی باشین

من تموم شدم، همون لحظه تموم شدم

عصبانیم، خیلی خیلی عصبانیم

من ته جهنم وایسادم

ته ته جهنم اینجاست

هر اتفاق بدی که میشد نیوفته، افتاده


پنجشنبه عصر

دکتر صبح اومد و دوباره بابا را ویزیت کرد، گفت من درگیری ندیدم و هنوز هم نمی‌دونیم که کنسر هست یا نه، که یعنی دوباره همون احتمال ۳۷ درصد

فعلا با این استنت که گذاشتن بابا بهتره

زهرا وضعیتش نوسان داره

با مامان دعوام شد

هنوز عصبانیم

دلم تنگ شده


پنجشنبه شب

یه خواب مزخرف دیدم

حالا ۲ شبه و دیگه خوابم نمیبره

کاش شایان اینجا بود و بغلم میکرد

کاش بود و نازم میکرد

دارم کم میارم

کم کم دیگه نمیتونم 


جمعه صبح

دلم نمی‌خواد پا شم

دلم میخواد تا ابد اینجا تو خودم مچاله بشم و بیرون هیچ اتفاقی نیوفته

دلم میخواد بغلم کنه و نازم کنه و همه چی آروم باشه

هیچی جلو روم نباشه

هیچ اتفاقی نیوفته 

همه چی متوقف بشه

دلم میخواد دوباره سرمست آغوش اون باشم و هیچ ساعتی آلارم نزنه

من فقط دیگه کم کم نمیتونم

اون بیرون همه چی بی رحمه، سخته


جمعه عصر

بالاخره اینترنت بهتر شده و وصل شدم

بعد از مدت ها شاید سال ها و قرن ها 

به چشم‌هاش، به لبخندش، به جزییات صورتش نگاه کردم و قلبم مچاله شد 

دلم میخواست دوباره دست بکشم رو استخون فک پایینش 

دوباره دست هاش را بگیرم و به هیچی فکر نکنم، همون لحظه باشم

زهرا امشب می‌ره

فردا دوباره باید پیگیر باشم و دوباره کار را شروع کنم وسط این جهنم فقط زنده بمونم

بقا همیشه یعنی باید بجنگی تا زنده بمونی

اون بیرون هیچی آسون نیست، هیچ حقی برای زنده موندن وجود نداره و فقط باید با چنگ و دندون بدستش بیاری

چقدر کم باهاش بودم، چقدر کم باهاش خوش گذروندم و چقدر الان حسرتش را دارم، درس عبرت برای حروم نکردن لحظه های بعدی


الان دیگه باورش کردم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ مهر ۰۱
  • ۱۰:۳۷
  • ۰ نظر

اینجا فقط سیاهی و تاریکی که اضافه میشه 

فردا بابا جراحی دارن و نتیجه هر چی که باشه من میدونم که روزهای سختی را پیش رو دارم. روزهایی که تمام قد باید وایسم و خانواده ام را حمایت کنم و ببرم جلو تو دلی این سیاهی

من اما نمیدونستم که میتونم یه یک نفر دیگه هم تکیه کنم

نیمدونستم که چه حسی داره وقتی یه نفر انقدر قاطع پشتم وایمیسه و هوامو داره

نمیدونستم که میشه با یه حرف از یه نفر دیگه انقدر قوی تر شد

من دیشب فکر میکردم که حقش نیست، انصاف نیست در حقش

لیاقتش خیلی بهتر و بیشتر از این حرفاس

امروز صبح ولی باورش کردم که پیشم هست که هرچی هم که بشه هست

من فقط تا قبل از این نمیدونستم که میشه ولی الان...

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب