۳۸ مطلب با موضوع «ش.ش» ثبت شده است

YOU ARE NOT ALONE IN BAD DAYS

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۰۲
  • ۲۰:۲۰
  • ۰ نظر

روزهایی هست که به تمام معنا همه چی آشوبه.
اوضاع کار خوب پیش نمیره

زورت به یه سری چیزها تو کار نمیرسه

یه سری ادم ها زیر سوالت میبرن

همه چی به سمت ناپایدار بودن میره

یاد مشکلات مالی که باید هندل کنی میوفتی

و بوووووووم

تقویم را نگاه میکنی و میبینی که 9 اردیبهشته

روز تولد پدرت

پدری که دیگه حمایتش را نداری، نمیتونی وقتی خسته ای زنگ بزنی و از روزمرگی هات بگی و صداشون را بشنوی و به نصیحت هاشون گوش کنی

پدری که دیگه نیست که روز تولدشون را تبریک بگی

پدری که تا همیشه 63 ساله میمونه و شمع بیشتری را فوت نمیکنه

بابا امروز خیلی دلم برات تنگ شد چون نه تنها تولدت بود که روز خیلی سختی هم برای من بود.

خشم داشتم و ناراحت بودم. از شرکت زدم بیرون و اومدم خونه

دیوار و سقف را نتونستم تحمل کنم و رفتم پارک دویدم 

تا جایی که زورم میرسید دویدم و دویدم
بعد نشستم منتظر که شایان بیاد

اومد

بهتر شدم

بهتر شدم

تو تموم لحظه هایی که به فنا رفتی هیچوقت تنها نیستی

همیشه و همیشه هستن ادم ها

همیشه ادامه پیدا میکنه

روزهای سختی که میاد اما نمیمونه

چون یه وقت هایی صدای خورد شدن استخون هام را میشنوم البته که دروغ میگم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۳۱
  • ۱ نظر

روزهای بد میان
روزهای بد ادامه پیدا میکنند
من دوباره توی ضعیف ترین حالت خودم قرار گرفتم.


از عزیز دلم دورم و دلم براش تنگ شده و ای کاش که تهران بودم

خودم انتظار دارم

عزیز دل انتظار داره


کارهای مالیاتی و کارهای خونه مونده و وسط هردو هستم

خودم انتظار دارم

مادر انتظار داره

خواهر انتظار داره

فامیل انتظار داره


کارهای شرکت و این ته اوکیعار مونده و هروز هم کار جدید اضافه میشه

خودم انتظار دارم

تیم لید انتظار داره

تیم انتظار داره

همکار انتظار داره


کمتر با دوستام حرف میزنم و ازشون خبر میگیرم و بهشون اهمیت میدم

خودم انتظار دارم

دوست انتظار داره


شب که میشه حس میکنم کلی کار بیخود انجام دادم و از هر طرف یکی داره دست و پام را میکشه و من همه زورم را دارم میزنم که قلبم هنوز هم تپش داشته باشه.

این روزها و این شب ها تموم میشن و دوباره غرق نور و خوشی میشیم. سیاهی میره.


بعدا نوشت:

ناراحتش کردم با چیزی که میدونم حساسه ولی واقعا عمدی نداشتم توش / ناراحتیش را دیدم و ناراحت شدم وگریه ام گرفت/ پا شدم و رفتم سر کارهای خودم/ خبر داد که گوشیش را زدن / پا شدم و شله زرد درست کردم/ حالا بوی زعفرون پیچیده توی خونه/ نمیتونم تلفن را بردارم و بهش زنگ بزنم/ نمیتونم بهش اس ام اش بدم که قربونت برم/ فعلا فقط دیسکورد هست.

از فاصله گریه تا شله زرد فکرهای تاریک اومدن و گذشتن و توشون غرق نشدم.

سیزده به در و مرغ دارچینی و پیانو

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۰۷
  • ۰ نظر

تجربه بهترین سیزده به دری که تا حالا داشتم:

 تنها بودم و صدای پیانو عزیزل دلم از توی میت میومد که داشت برای من پیانو میزد. داشتم فیله مرغ گریل دارچینی و تاس کباب همزمان درست میکردم چون قرار بود دایی اینا بیان اینجا ولی نیومدن.
بعد نشستم فیله مرغ دارچینی را با سالاد سیب، همراه عزیز دلم از توی میت خوردم و این شد بهترین سیزده به در تا الان.

سیزده به در بعدی میخوام صدای پیانو بغل گوشم باشه و همراه هم عذا بخوریم.

missing someone or chi?

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۴۱
  • ۰ نظر

دلتنگی برای کسی؟
missing someone؟

دلتتنگ اصن یعنی چی؟ یعنی دلت کوچیک شده؟ 

میس یعنی چی؟ یعنی یه چیزی را گم کردی؟ حواست را جا گذاشتی؟

یعنی بخوایم در مجموع بگیم یعنی هم دلت کوچیک شده و هم چیزی را گم کردی و الان سردرگمی؟

سختی میکشی و به هزار و یک سختی چیزی را به دست میاری و وقتی برای مدتی از دستش میدی، سردردگم میشی و نمیدونی چیکار کنی.

تمام عالم را داری و اونو نداری که انگار همه عالم هیچه.

برای 3 روز میشه که گمش کردم. میدونم کجاست اما دستم بهش نمیرسه. رفته تو صفحه مانیتور و صفحه گوشیم.

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

اخر هفته زیبا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ بهمن ۰۱
  • ۱۶:۵۳
  • ۰ نظر

جمعه ظهر میاد و شنبه شب برمیگرده.
چی میخوام دیگه از این زندگی؟


(پست به مرور اپدیت میشه)

برای عطش زندگی

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱
  • ۲۲:۱۸
  • ۱ نظر

اتفاق ها می افتند، غم بزرگ میاد، خشم بزرگ میاد، ناتوانی عظیم میاد سراغت، اما بعد میگذره و میبینی، سرخوشی بزرگ اومده، شیرینی های لذت بخشی را تجربه کردی، عطشت برای هر لحظه لذت بردن از این فرصت کوتاهی که داری هزار برابر شده، دیگه سر موضوعات کمتری ناراحت میشی و استرس میگیری، خورشید به حرکتش ادامه داده، روزها شب شده و بعد از تاریکی ها دوباره سحر اومده، همه چیز یا شاید بهتر بگیم همه چیز به غیر از یک چیز ادامه پیدا کرده و منتظر نمونده.

می‌خوام بگم هرچقدر مرگ بی رحمانه میاد و ازت نمی‌پرسه و میگیره و میبره، همون قدر زندگی و عشق میاد و ازت نمی‌پرسه و پیش می‌ره و با خوشی هاش غافلگیرت می‌کنه. تجربه لحظاتی که فکرش را هم نمی‌کردی که چقدر می‌تونه خوب باشه.

من نمی‌دونم چی میخواد بشه، من دیگه حالا اصرار به یه سری نتیجه ها هم نمیکنم، فقط بیشتر و عمیق تر شیرجه میزنم تو جریان زندگی، چون حیفه، کمه، خیلی زود دیگه دستت به هیچی نمی‌رسه.


چطوری هنوز راه میرم و سرپام؟

چون دیگه بدتر از این چی میخواد بشه، بذار که بریم و ببینیم.



دوست داشتن و عشق نفس به نفس داره باهام میاد و نمی‌خوام از دستش بدم، حالا هرچی که میخواد بشه.


شایان، خانواده ای که باقی مانده، دوستان، همکاران از شانس هایی که تو زندگیم آوردم، تاسی که ریخته شده و خوب اومده.

خوش شانسی در کریسمس

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۵ دی ۰۱
  • ۱۱:۴۷
  • ۰ نظر
روزهایی هست که روشنه، شیرینه، پر از خوش شانسیه
دیروز وقتی رو اون میز رو به پنجره اون کافه تو جلفا که پنجره اش رو به کلیسا بود و یه درخت کریسمس کوچولو بغل میز بود و نشسته بودم و یه لیوان شیر عسل گرم گرفته بودم تو دستام و داشتیم فیلم موزیکال میدیدیم با خودم فکر کردم دختر، من واقعا ادم خوش شانسی ام.
اینکه یه نفر انقدر به خودش سختی میده و میاد و لحظه های قشنگی برات میسازه تو دل این تاریکی واقعا خوش شانسی میخواد.



برای فانوس دریایی روز جمعه و شنبه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۸ آذر ۰۱
  • ۱۳:۰۵
  • ۱ نظر

1)
تو روزهای تاریک
تو لحظه های تاریک
تو اعماق تاریکی
داری غرق میشی، داری فرو میری
هربار دستت را میگیره و میاره به سمت نور
هربار نور محو یه فانوس دریایی را نشون میده و میگه از اینم رد میشیم و میرسیم به نور

Motorized Lighthouse 21335 | Ideas | Buy online at the Official LEGO® Shop  US

2)
از اصفهان که داشتم میرفتم تهران برای این دو روز، بی حس بودم و فرو رفته بودم تو دل تاریکی، سیاه و غمگین و سرد و بی حس بودم
رفتم و اروم شدم
رفتم و نور فانوس دریایی را نشونم داد
رفتم و ساعت هایی فک نکردم که تو این دنیام
فکر نکردم به هیچ چیزی
تو لحظه بودم و کنار اون و همین اهمیت داشت

3)
رفتم و ادم های درجه یک تیم ام را دیدم و دورشون بگردم برای این همه درجه یک بودن شون. حلوایی که با دستام درست کرده بودم را بردم براشون ( خیلی خوب نبود و لی با دستای خودم درست کرده بودم)


4)
من برگشتم اصفهان حالا و نمیدونم قراره چیکار کنم
هیچ برنامه ای ندارم برای اتفاق های روبرو  قرار شد سخت نگیرم
ساعت های کمی کار میکنم و مهم ترین تسک ها حالا خیلی بی اهمیت به نظرم میان


5)
من نمیدونم که کی و کجا بالاخره به یکی از این فانوس های دریایی میشه رسید و دیگه نترسید
اما فعلا که فقط این نور محو و کوچولو که اون بهم نشون میده تنها چیز زندگیمه که داره بهم جهت میده
من از همیشه بیشتر ترسیده ام و ضعیفم ولی دارم ادامه میدم


7)
7 شیرین و تازه و عجیب و قشنگ بود.


سایه مرگ و تجربه های جدید

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ آذر ۰۱
  • ۱۹:۴۹
  • ۱ نظر

این مدت سایه مرگ همه جا دنبالم بوده و من خیلی نزدیک تر و زلال تر زندگی کردم.

خیلی عجیبه که هرچقدر سایه مرگ سنگین تر میشه، بیشتر شجاع میشم و بیشتر عاشق میشم و بیشتر تجربه میکنم و عطشم برای هر تجربه از زندگی برای هر نفس کشیدن برای هر سالاد خوردن حتی، بیشتر میشه.

دقیقه به دقیقه اش داره پر از چالش و سختی و عجیب و شیرین و تازه و متفاوت میگذره.

تصمیم های عجیب و متفاوت میگیرم، رو لبه های مرگ و زندگی دارم راه میرم و هربار نمی‌دونم چی میشه و چی جلوی راهم هست.

تو همیشه میدونی که مرگ همیشه هست، میدونی که خودت، عزیزانت قراره که بمیرن ولی وقتی نزدیک سایه اش قرار میگیری وقتی به هرچیز چنگ میزنی که یه نفس بیشتر فقط بمونه وقتی هرکاری میکنی که اتفاق نیوفته، تجربه هر لحظه از زندگی متفاوت تر میشه

دیگه نمیخوای هیچ فرصتی را برای زندگی و تجربه هاش  از دست بدی.


2 آبان و بهشتی که درهاش باز و بسته شد

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۴ آبان ۰۱
  • ۱۰:۵۸
  • ۰ نظر

تا حالا ته جهنم وایسادی بعد یهو برای ۱۲ ساعت در بهشت برات باز بشه؟

تو بهشت قدم بزنی، نفس بکشی

بعد ۱۲ ساعت در بهشت بسته بشه و دوباره تو‌ جهنم باشی

۲ آبان برا من اینجوری بود

۱۲ ساعت فقط تو بهشت بودم 

بهشتی که ساعت نداشت، بدو بدو نداشت، نگرانی نداشت

جاری و زنده و بی دغدغه بود.

به خاطر من اومده بود، به خاطر من بی خوابی کشید، به خاطر من اومد و موند و بهشت ساخت
به خاطر من اون اتوبوس و هواپیما را سوار شد.

من اما اینجا دوباره وسط جهنم ام، دوباره دارم میدوام و به چیز دیگه ای اهمیت نمیدم.

هنوز نظر کمیسیون نهایی نیست و این یعنی هنوز تو لیست پیوند نیستیم
لاجیک تصمیم ها و این تاخیرها را نمیفهمم و این باعث میشه سخت تر کار کنم و تمرکز کنم
تا حالا با مدیری کار کردی که تصمیم هاش را نفهمی و فقط مجبور باشی کار کنی و دلیور کنی؟ من الان تو همون موقعیت ام.

از اینکه پیش هر دکتر و کلینینک و اسکن و کوفت و زهرمار رفتم و نقش مظلوم به خودم گرفتم و کولی بازی دراوردم و التماس کردم که نوبت بندازم جلو، داره  حالم بهم میخوره ولی آره التماس هم میکنم به خاطر بابا همه کاری میکنم.

نتیجه داوری این کنفرانسه اومده و تا اخر هفته باید اصلاحیه را بفرستم. ایمیل زدم به استادم شرایط را براش گفتم، ایمیل کنفرانس هم فوروارد کردم و درنهایت گفتم اگه وقت کنم اصلاحیه را میفرستم ضمن اینکه نمیدونم اصن تایم کنفرانس تهران باشم یا نه. زنگ زد و باهام  حرف زد و همدردی کرد من ولی بازم حالم بهم خورد که حتی پیش استادم هم باید شرایط را توضیح بدم.

نتیجه ارزیابی عملکرده اومده و فک کنم ریز را نتونم بگیرم. دو سه تا فیدبک اینولید هم اومده که واقعا کله ام را خراب کرده تو 1:1 امروز فک کنم بحث کنم راجع بهش شاید هم بیخیالش بشم.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب