- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۱۶ اسفند ۹۷
- ۱۵:۵۳
- ۱ نظر
-صبحانه چی خوردی؟
+ یک لیوان شیر، یک عدد شیرینی دانمارکی و یک عدد موز
-ناهار چی خوردی؟
+یک لیوان شیر، یک عدد موز. چون دانمارکی ها تمام شد.
-شام چی میخوری؟
+ احتمالا یک لیوان شیر. چون موزها هم تمام شد.
-صبحانه چی خوردی؟
+ یک لیوان شیر، یک عدد شیرینی دانمارکی و یک عدد موز
-ناهار چی خوردی؟
+یک لیوان شیر، یک عدد موز. چون دانمارکی ها تمام شد.
-شام چی میخوری؟
+ احتمالا یک لیوان شیر. چون موزها هم تمام شد.
آقای چاوشی چرا دیگه از دزیره برامون نمیخونی؟
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
نه من شاید هیچوقت موج نبودم؛ هیچوقت با تمایل قلبی خروش نمیکردم و سر به سنگ نمیزدم. من شاید یه جلبک دریایی باشم که بنابر یک سری اتفاقاتِ اتفاقی کنار یه ساحل ناارام و پر از موج وخروش قرار گرفتم. من تمام عمر با موج ها خروشیدم و سر به سنگ زدم. حالا اما خبری از هیچ موجی نیست، من موندم و من. اوایل همه چی ایدهآل بود. قهوه ، موزیک ،مطالعه ، فیلم. نه خبری از امتحان بود و نه تکلیف و نه ددلاین و نه هیچ چیز دیگه ای. این اولین بار بود که این موقع از سال من صبح ها لازم نبود 8صبح سر کلاس باشم. در واقع این اولین بهمن از عمرم بود که لازم نبود سر هیچ کلاسی حاضر بشم و تکلیفی تحویل بدم. همه چی خوب بود تا ملال رشد کرد و سایه انداخت رو همه چی. دیگه نه موزیک نه کتاب مثل قبل میچسبید. هیچ چیز دیگه طعم خودش را نداشت. انگار که من با اُور دُز کردن تو همه چی، طعم همه چی را از بین برده بودم. تمام گیرنده های من اشباع شده بود. من فهمیدم که درسته که من موج نیستم ولی جلبکی هستم که با موجها بزرگ شدم و بالاخره باید قبول کنم که موجها قبیله من هستند و من بدون قبیلهام هیچی نیستم. آره، من باید یه روزی اینو متوجه میشدم که دیگه هیچوقت نباید قبیلهام را رها کنم.
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
سخنی دل انگیز و مهمل است به نظر میرسه که هیچوقت نمیشه تا نهایت و غایت توان خود، تلاش کرد. غریزه بقا در ما همیشه چیزی حدود5درصد انرژی را برای شرایط سختتر ذخیره میکند تا بتوانیم جان به در ببریم؛ پس میتوان گفت که خودآگاه نمیتوان همه تلاش خود را صرف کاری کرد حتی اگر آن کار رسیدن به معشوق باشد. اما این شاید زیرکی و رندی ماست که همیشه از بخشش خودآگاه جان برای معشوق، قصه سرایی میکنیم تا توجه و ترحم او را جلب کنیم.
- اینکه معلوم نیست که چی میشه و چی پیش میاد، هیجان انگیز نیست؟
+ ببین هیجان انگیز هست ولی خب اعصاب خورد کن هم هست.
-چرا؟
+چون نمیدونم قراره پست تر بشم یا بالاتر برم. من میترسم. من از پست شدن میترسم. اینکه هیچ برگ برنده ای نداشته باشم، اعصاب خورد کنه.
- خب دقیقا همینجاست هیجانش. تو درست وسط یه ماجراجویی بزرگی
در هر لحظه تصمیم گیری فقط یه سوال وجود داره که میتونه منو به نتیجه برسونه و اون اینه که:
حاضری این کار را انجام بدی و به ازای اون هیچی گیرت نیاد. نه پول نه موقعیت اجتماعی نه تشویق. هیچی.
اگه جواب آره است پس دیگه تردیدی وجود نداره.
عجله مثل یک پیچک از ریشه تا برگم را فرا گرفته. عجله برای رفتن، عجله برای رسیدن، عجله برای ماندن، عجله برای غرق شدن، عجله برای نجات یافتن. انگار که همه افعالم را یک دور در تشت عجله شسته باشم و چلانده باشم و حالا یک فعلِ عجله ای شدهی چروک را گرفته باشم دستم و انتظار معجزه داشته باشم.
عجله آفتی است که بر مهسا زده!
وقتی غذا میپزی، اینکه بسوزه و چیزی نباشه که بخوری یه درده ،اینکه اون قابلمه را چجوری تمیز کنی یه اقیانوس درده.
حالا شما ببین وقتی میگه انسان را در رنج افریدیم، یعنی تا تهش همین بساطه.
پ.ن: مبارکه بلد، شریفه 4
پ.ن2: چی شد وبلاگ «آیه ها» دیگه به روز نشد؟ :(
- اگر که خیلی ادم شلوغی در دورهمی های خانوادگی نیستید، حتما قبل از اینکه به دستشویی بروید به یکی از نزدیکان اطلاع دهید که در حال رفتن به دستشویی و کدام دستشویی هستید.
- اگر در دستشویی گیر افتادید و اگر مهمانی شلوغ است و عمرا کسی صدای شمارا بشنود، سعی کنید انرژی تان را ذخیره کنید و فقط در فواصل زمانی مشخص به درخواست کمک بپردازید چون هیچ معلوم نیست که تا چه زمانی آن تو گیر افتاده اید .
بنده نیمی از مهمانی دیشب را در دستشویی گیر افتاده بودم و کسی متوجه عدم حضورم در جمع نشده بود و خدایش خیر دهد آن نفری را که به طور شانسی در حال عبور از پارکینگ بود.