و این سلوک حقیر

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۸ آبان ۹۷
  • ۰۵:۰۰
  • ۱ نظر

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم

که با طلوع، صدا میکند هزاران را

و چشم های من، آن چشمه های تنهایی ست ... .

و به دست سوخته نیلوفران رود آرام 

و پای به فَلقی سبز ...

وه، چه بیدارم!

شکوه قله، چه بیهوده است

و این سلوک حقیر،

برای رفتن، باید همیشه جاری بود

و در تمامی ظلمت

شکوه سرخ گلی شد.

م.آزاد

مکانیک کوانتومی یا کوانتوم مکانیکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۴ آبان ۹۷
  • ۲۰:۴۶
  • ۱ نظر

شما اگه همچین استاد فیزیکی داشتید که تو گویی خود سیاوش قمیشی از لس انجلس اومده داره برات از نوسانگر کوانتومی میگه، نمیرفتین پای سخنرانیش بشینید و هیچی ازش نفهمید؟ فقط من چنین ادم ظاهربینی هستم؟

دیگه خیلی از چیزها جوابم نیست

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۱ آبان ۹۷
  • ۱۹:۲۱

تو پاییز امسال برای گذرون به خیلی از درها زدم، از خیلیی‌هاش تو خبر نداری. نذاشتم که خبردار شی. آشفته ام و سرگردون. دیگه حتی کمیل سه شنبه ها هم تو گلستان شهدا جوابم نیست. دیگه خیلی از چیزها جوابم نیست. دیگه حتی سوالم نمیپرسم و تو بودی که میگفتی بی‌تفاوتی مرگ ماست. مهسا من تو این روزها تورا کم دارم. مهسا نکنه که یادت بره همه اینا بازیچه است. مهسا نکنه که یادت بره از این دالان شک باید گذشت. مهسا نکنه که تو این باتلاق جهل دست و پا بزنی و از این لجن لذت ببری. مهسا نکنه یادت بره که این اسرار را به سر بریده میگن، نکنه که افتخار کنی به این سر روی گردنت. 

چه میجویی؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۸ آبان ۹۷
  • ۱۹:۴۷
  • ۰ نظر

دیتا چیز عجیبیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷
  • ۱۸:۱۴
  • ۳ نظر

چندوقتی هست که قسمت امار وبلاگ را جدی گرفته ام و دقیق تر بررسی میکنم. ابزار ساده ای است اما دقت در نتایج ان باعث میشود که از یک چیز سطحی اطلاعات عمیق تری پیدا کنم. مثلا من میدانم که یک نفر هست که با گوشی تمام پست های اینجارا چندروز یکبار چک میکند و اگر کامنت و جواب کامنتی باشد حتما ان را میخواند. اندرویدش ورژن5.1 است این یعنی انقدرها حوصله به روز بودن تکنولوژیش را ندارد. یک نفر دیگر هست که اینجارا از اینوریدر میخواند. پست هایی که نیمه شب نوشته می شوند از روی صفحه وبلاگ های به روز شده بیشتر دیده میشوند و این یعنی ادم هایی که نیمه شب بی خوابی گرفته اند به دنبال این هستند که بفهمند کس دیگری که مثل انها در آن ساعت بیدار است به چه فکر میکند. 
زمان کنکور کارشناسی، معلم دیفرانسیلی داشتیم ( خدایش نگه دارد.) که ساعت های مطالعه هفتگی مان را میپرسید و بنا بر ساعت هرکس، بینش عمیقی نسبت به احوالات روحی مان داشت. 
دیتا مثل گوی شیشه ای یک پیش گو می ماند. 
این ما نیستیم که این اعداد را تفسیر میکنیم بلکه این اعداد هستند که ما را برای دیگران تفسیر میکنند.

در وطن خویش غریب

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱ آبان ۹۷
  • ۲۰:۳۱
  • ۱ نظر

این روزها غمگینم و در همان حال پر از ذوق و شوق هستم برای دوستانم. این روزها، قرارهای کوه کمتر شده و در هر جمعی، یکی دارد برای تافل آماده میشود، دیگری برای آیلتس، دیگری استرس امتحان GRE را دارد. برای همه غربت های بعد از این هرکداممان غصه دارم و برای هریک از موفقیت‌ها و پیشرفت‌های دوستانم، شور و ذوق دارم. 

هربار میخواهم در صفحه‌های چت با هرکدامشان بنویسم: نرو. نرو لعنتی. 

ولی همه این {نرو} ها را قورت میدهم و میشوم کوهی از امید و انرژی برای تک تک شان.

احتمالا چندسال بعد تبدیل شده ام به یک «در وطن خویش غریب».


عنوانش هم احتمالا خواهد بود: نه به معنای نه!

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۵ مهر ۹۷
  • ۱۱:۲۱
  • ۰ نظر

بعدها، درزمان میانسالی، کتابی خواهم نوشت در باب آداب ریجکت کردن و تمام این مثال‌های اطرافیان را بی پرده در آن ذکر خواهم کرد .

این قسمت: حبیب، دلبر، مهسا در نقش جمشید

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۰ مهر ۹۷
  • ۱۳:۵۰
  • ۰ نظر

یکی اومد از ترسش برای ابراز علاقه به فرد دیگری برام حرف زد، دلهره داشت، خودش نبود، شیدایی و شوریدگی و دل سپردن داشت از همه لحن صداش قطره قطره می‌چکید. با خودم گفتم دنیا هنوز دیوونه های عاشق خودش را داره.

اولین چیزی که به ذهنم اومد بگم را گفتم، فکر نکردم روش.

بهش گفتم: میدونستی خورشید بالاخره یه روزی ما را میخوره؟ 

چشم‌هاش گرد شد و یه نگاهی بهم کرد.

خندیدم و بهش گفتم ترس نداره که پسر خوب. برو بهش بگو، صاف و صادق. وگرنه باید تا اون روزی که خورشید ما را میخوره منتظر بشینی و بترسی.

خندید. اعتماد به نفس بیشتری گرفت، گفت راس میگی مهسا، ما که در نهایت چیزی برا ازدست دادن نداریم ولی فک کن چه باحال میشد وقتی خورشید زمین را میخوره، ما تو یه ایستگاه فضایی باشیم و تماشاش کنیم.

دوتایی زدیم زیر خنده و بهش گفتم: الحق که دیوونه ای.

پس اندازی که امیدوارم تا اردیبهشت دوام بیاره

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷
  • ۱۰:۵۱
  • ۱ نظر

تو این بی‌پولی به دوتا کار هم گفتم نه! و خب میریم که داشته باشیم یک اقتصاد مقاومتی را تا اردیبهشت. 

اتفاق جالب اما اینجاست که باتری ساعتی که سه سال پیش دراورده بودم را امروز گذاشتم سرجاش و این یعنی سلام به روزهای الارم، سلام به روزهای برنامه‌ریزی داشتن، خداحافظ زندگی در لحظه، خداحافظ حال استمراری.

بعد همشو سر گاز میخوری داغ داغ

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۱۲:۱۸
  • ۲ نظر

سرخ کردن کتلت/کوکو/سیب زمینی مجردی، اونجاش که کسی نیست کنار گاز بزنه رو دستت بگه: صبر کن سر میز.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب