و ترس چیزی نیست که به خاطرش خجالت بکشی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۰ فروردين ۹۸
  • ۲۰:۲۶
  • ۱ نظر

موضوع این نیست که تو نمی‌ترسی از اینکه زمین بخوری و هزار تیکه بشی و شکست بخوری، موضوع اینجاست که تو می‌ترسی خیلی هم می‌ترسی ولی بالاخره انجامش میدی؛ چون تو قوی‌تر از ترس‌هات هستی؛ چون تو خالق ترسی و اگرچه خالق بر مخلوق عشق می‌ورزد ولی خالق بر مخلوق برتری ذاتی دارد.

ای مالک

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸
  • ۱۶:۲۳
  • ۰ نظر

تو سالن مطالعه تنها شدم، پاشدم شوفاژش را خاموش کردم و الان است که امام علی بیاد بزنه رو شونه ام و بگه: آفرین! یادم باشه تو نامه بعدی به  مالک بگم بیاد ازت یادبگیره.

شایدم ارزشش را نداشته باشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۸ فروردين ۹۸
  • ۱۶:۳۵
  • ۰ نظر

تصور اینکه چند وقت دیگه بیام بگم این روزهایی که سگی گذروندم و به فارسی سخت خودم را از وسط به دو نیم تقسیم کردم، ارزشش را داشت؛ مضحکه، واقعا مضحکه.

آره خلاصه فراری جان، یه وقت هایی حتی ممکنه ارزشش را نداشته باشه ولی خب چاره چیه.

یعنی می‌خوام بگم حتی اگه ارزشش را نداشته باشه هم باید گذروند، همین.

فراری می فرماید

تو بگو ذره‌ای تشویش در من باشد

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸
  • ۲۰:۵۰
  • ۱ نظر

یه جایی اواسط آهنگ گنج قارون هست که ایرج یه سوزی به صداش میده و میگه: خیلی بی غم‌ام، می‌دونه ننه‌ام، الکی خوشم. 

من دقیقا همون لحظه‌ام، همون نقطه، همون حال.

زری مامان

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸
  • ۱۳:۴۴
  • ۰ نظر

من و مامان تفریحات دونفره جالبی داریم. یک مسابقه ورزشی پیدا میکنیم و بدون هیچ اطلاعات تخصصی درباره اون رشته در مورد تک تک جزییات اون مسابقه اظهار نظر میکنیم. 

وقتایی که المپیک شروع میشه، بهشت ماست. از شیرجه گرفته تا ژیمناستیک، شمشیر بازی و جودو ساعت‌ها مسابقه ورزشی می‌بینیم و درباره نقاط ضعف و قوت هر شرکت کننده بحث میکنیم. 

یک مدت اصلا خوراکمان کشتی کج های آزاد بود، از آنها که تا سرحد مرگ دو نفر یکدیگر را در رینگ میزنند. 

مادر تربیت بدنی و روانشناسی خوانده، معلم ورزش و مشاور و معاون مدرسه بوده، ترکیبی است از رنج و امیدواری توامان. 

خیلی وقته که دیگه باهم مسابقه ندیدیم. خیلی وقته...

98را چگونه همانند سال های قبل آغاز کنیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱ فروردين ۹۸
  • ۱۰:۰۵
  • ۰ نظر

برای اینکه خوب به نظر بیای لازم نیست منو خراب کنی.

این یه قانون ساده را من از دوازده سالگی نتونستم به خواهرم یاد بدم و حالا اون 27سالشه و من دیگه امیدی ندارم که بتونم اینو بش یاد بدم.

پیرزن کهنسالی خواهم شد و هنوز صبح ها با صدای چغلی کردن خواهرم به مادرم بیدار خواهم شد.


منت بر سر بخوان ساقی را

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۹ اسفند ۹۷
  • ۱۳:۲۹
  • ۰ نظر

برپا کن آتشی را
تا برسوزی غم باقی را
دنیا افسانه باشد
منت بر سر بخوان ساقی را
خلقی ترسان از عریانی از بیرنگی از بی نانی
خلقی خواب و مستی گوید که هیچ و هیچ و هیچ
هر سو شیخ و هر سو عابد خلقی ترسا خلقی موبد
خلقی خواب و مستی گوید که هیچ و هیچ و هیچ

ترانه سرا : احسان حائری

دریای خلاقیتی که فکر میکنی ساحلی نداره

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۷ اسفند ۹۷
  • ۱۹:۰۴
  • ۰ نظر

شما فکر‌کن یه آدمی مثل الکساندر مک کویین یه روز صبح از خواب پا میشه با اون حجم از  خلاقیت با خودش فکر می‌کنه که من دیگه چیزی ندارم به این دنیا عرضه کنم و ماجرا را تموم می‌کنه. ‌می‌خوام بگم افکار و ذهن انسان واقعا چیز عجیبیه!

دونه هایی که تو انزوا کاشتی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷
  • ۱۴:۱۱
  • ۱ نظر

اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!

تماشای گرانقیمت

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۰ اسفند ۹۷
  • ۱۶:۴۶
  • ۰ نظر

تاحالا کویر رفتی؟ 

یه تیکه‌ای حتما برات پیش اومده که نشسته باشی دست هاتو تا مچ یا بیشتر داخل تل شنی فرو کرده باشی، همون لحظه با خودت میگی: دستمو که مشت کنم و بیارم بالا میتونم همه دونه‌ها را داخل دستم نگهدارم و اونوقت من فرمانروای شن‌های داخل مشتم هستم.

درست همون لحظه مشتت را بالا میاری و با چشمات میبینی که تموم دونه دونه شن ‌های تحت فرمانروایی از دستت سُر خوردند و افتادند.

و تو دوباره و دوباره فریب میخوری و دست‌هات را پر از شن می‌کنی و بالا میاری و خالی میشن.

این همون حسی که من به زمان دارم. تموم لحظه لحظه از زمان اندک من دارن از تو مشتم سر میخورند و من فقط تماشا میکنم.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب