پرنده پر کشید...

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
  • ۱۸:۴۶
  • ۰ نظر

حس اون پرنده ای را دارم که یه عمری تو قفس بود از حسرت پرواز خیال بافته بود به  اندازه یه فرش 12متری , به طرح و رنگ چالشتری, پهنش کرده بود تو قفسش بعد از عمری در قفس باز مونده اما اون نمیپره.کِز کرده رو فرش و نمی پره. از ترس سقوط و افتادن  نیست . شجاعتشو داره که بپره پرواز هم یادش نرفته. اون فقط از این میترسه که نکنه اسمون بیرون شبیه رویاهاش نباشه ... ولی پرنده ذاتش پروازه اگه نپره که نمیشه ... 

پ.ن: اخه این چه وضعشه. تا میایم تعطیل باشیم باید تکلیف نوشت تا میری دانشگاه امتحان هست تا برمیگردی حتی دیگه حوصله فیلم دیدنم نداری . :|

پ.ن2: اینایی که با یه بارون با یه برف حالشون عوض میشه و اصرار دارند که این حال عوض شدنش را با یه شعری و دکلمه ای و کپشن نامربوطی بکنن تو چش و چال ملت را باید مجبور کرد طول اقیانوس اطلس را شنا کنند تا دیگه از این چرت و پرت و ننویستد.... خعلی خب بابا فهمیدم بارون و برف میاد . اصن واضحه خب .زمستونه هاا

صبح های زمستان همان شب های تابستان اند:)

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
  • ۰۸:۵۴
  • ۰ نظر

به اندازه ی تموم ساعت هایی که صبح ها زود بیدار شدم و درازکش زل زدم به سقف و دنبال چیزهای کوچکی گشتم که مانند هیزم درسرم بسوزانم و انرژی روز را تامین کنم خسته ام .  به خاطر همه ان چیزهای کوچکی که هرروز کمتر میشوند خوشحالم. خوشحالم که هرروز بند تعلقاتم کمتر و کمتر میشود . گاهی این سوداگری دیگران هم خنده دار جلوه میکند .

شرحی بر فنون بهونه اوردن ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۸ آذر ۹۵
  • ۲۰:۳۲
  • ۱ نظر

ادم ها برای کارهای مختلف بهونه میارن . اشکالی هم نداره ها. ینی یه جاهایی به دلیل یه سری حرمت ها ادم در شرایطی قرار میگیره که ترجیح میده مستقیما یه "نه" قرص و محکم تُف نکنه تو صورت طرف و خب این تا اینجا خوبه اما یه مرز های باریکی هست که باید رعایت شه مثلا اینکه شما یه جوری بهونه بیارید که اولا طرف تکلیفش با خودش مشخص بشه و بفهمه بالاخره " حاج اقا چند چند بازی را داریم مساوی میکنیم " ولی یه جوری هم نباشه که بهونه هاتون روتین و تکراری و بوی بهونه بدن . میدونی سباستین کسی که با یه بهانه تکراری وارد یه مکالمه با تو میشه خیلی راحت دیگه اعتبار قبلی را پیش تو نداره . تو باید حداقل یه جوری بهونه بیاری که به طرف نشون بدی " اگه میتونستم و توانشو داشتم این کارو برات انجام میدادم " نه اینکه یه جوری باشه که " من فعلا خری ندارم که بخوام از رو پل تو رد کنم پس فعلا کاری بات ندارم" ... میدونی به نظرم رو تجربیات طرف مقابلت و اعتبار خودت حساس باش موقع بهونه اوردن:)

حساب کتابش سخت شده...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱ آذر ۹۵
  • ۲۰:۱۲
  • ۰ نظر

به نظرم ادم فقط تاوان کارایی که کرده را پس نمیده گاهی وقتا تاوان کاریی که نکرده راهم پس میده . برا همینه که بعضی وقتا میشینم با خودم فک میکنم چیکارا بوده که میتونستم ولی نکردم.

تویی کامل منم ناقص...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵
  • ۰۹:۱۹
  • ۰ نظر

میخوام بگم ینی دنیا هنوز خوشگلیاشو داره. نگا اسمونو. نگا خورشید هنوز میتابه. نگا زمین هنو جاذبه داره. نگا زرد و نارنجی ها را. ینی میخوام بگم یه دلیلی داره که هنوز منقرض نشدیم . میخوام بگم ینی ابنای بشر هر کدوم پی علتی هستن . حالا ول کن نمیخواد اول صبحی وارد علت و معلول و برهان بشی ولی میخوام بگم بیا رفته بودن هامونو نذاریم برا پاییز . بیا برگشته بودن هامونو بذاریم برا پاییز . همین دیگه بسم ا... الرحمن الرحیم

_عنوان از امیر بی گزند چاووشی است_

_متن به یاد چهرازی است_

_حال امااز سراشیبی وخامت درامده و در سربالایی بهبود است. ینی میخوام بگم حتی جاذبه هم به نفع وخامته_

پنجشنبه و جمعه خود را چگونه گذراندید؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۱ آبان ۹۵
  • ۲۰:۴۸
  • ۰ نظر

به نام خدا.

در راهرو و اتاقی که در عکس مشاهده میکنید.  

دلم گرم است به حرفش که گفت:  استعینو بالصبر و الصلاه :)


واقعا ته نداره ؟؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵
  • ۰۴:۱۸
  • ۰ نظر

 مرحله 400را هم رد کردم:) رقیب میطلبم سباستین:))

به نظرم بازی ایده ال باید اینگونه که loopهست باشد. نه امتیازی در کار است نه زمانی نه سوختن نه اینکه میدانی کی تمام میشود . هربار چالشی برای تو تعریف میشود و تو فارغ از زمان و امتیاز مینشینی حلش میکنی . :) 

تعریف خونه برا بعضیا فرق داره خب

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵
  • ۱۹:۱۶
  • ۱ نظر

بحث مهاجرت و اپلای و این صوبتا بود بین بچه ها . من نشسته بودم فقط گوش میکردم و یه کاغذ دستم بود هی تا میزدم . یکی از بچه ها صدایم کرد وگفت فلانی تو چی میگی (نامبرده از دوستان دبیرستان است و کامل مواضع من را میدانست . حالا که دقت میکنم میبینم دبیرستان بیشتر حرف میزدم در جمع تا الان. :|) فقط یه جمله بش گفتم . به نظرم همین یه جمله کافی بود .

گفتم : خونه جایی که آدمو ازش دیپورت نمیکنن . اگه رنگ دیوارشو دوست نداری چاره اش کاغذ دیواری جدیده نه اینکه بری اجاره نشینی.


عوض شده بابا...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵
  • ۱۷:۵۵
  • ۰ نظر

دانشگاه دیگر ان دانشگاه نیست که انقلاب را زایید. دانشجو دیگر ان دانشجو نیست که انقلاب کرد . یک زمانی شعار این بود"دانشجو میمیرد . ذلت نمی پذیرد" الان دیگر دانشجو انقدر حقیر است که خود معترف به قدرت حراست دانشگاه است. همین امروز ظهر مقابل من دانشجویی چنان در مقابل حرکت ناشایست یکی از مامورین حراست کوتاه امد و چنان عذرخواهی و گریه و زاری راه انداخته بود که دیدن این صحنه هم ازار دهنده بود . چرا؟ چون کارت دانشجویی دانشجوی مذکور در دست مامور حراست بود و مامور حراست هم معلوم نبود با کدام پارتی شغلی و میزی در دانشگاه گرفته بود (اینجاست که میگویند خدانکند که گدا معتبر شود...) و خدا را هم بنده نبود . اخلاق و وجدان و اسلام و... گفت که باید حرف بزنی . گفت که باید اعتراضی کنی . حسین بن علی بود که در بطن قیامش گفت"اگر دین ندارید لااقل ازاده باشید" . من فقط ایستادم منطقی که دفاع کنم که بگویم این سو استفاده از قدرتی است که اصلا نداری . 3نفر بودیم که او زنگ زد رفیق هایش امدند. حرف زدند.حرف زدیم .کارت پس گرفته شد . تغییری ایجاد شد؟ نه. اما دیگر به من ثابت شد دانشگاه شده است محل تو سری زدن صاخبان قدرت و تو سری خوردن اینها که میگویند دانشجو اند .  

پی نوشت: در حین مذاکرات یاد فیلم "experiment" افتادم.

اوگاتا یه زمانی شاگردم بود. :) به این سوی چراغ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵
  • ۲۲:۵۷
  • ۰ نظر

بعضی از فاز ها هستن همچین میان میچسبن به تمام سلول ها و بافت و ماهیچه و اندام و مغز ادم که اصن کل سیستم با همون فرکانس سنکرون میشه . 

این فاز ها خوبن؟ نه زیاد خوب نیستن. این فاز ها بدن؟ نه بد نیستن . حالا سوال اینجاست که اگه بخوایم به عنوان سیگنال ورودی درنظرشون بگیریم عایا با توجه به ویژگی های سیستم و تابع تبدیلش سیستم در نهایت به پایداری خواهد رسید؟ و این جواب به همین سادگی ها بدست نمیاد و کلی تحلیل و این صوبتا باید بشه تا بشه نتیجه گرفت تازه همه اینا بعد از اینه که بتونیم تابع تبدیل سیستم را بدست بیاریم .حالا تو این اوضاع شما فک کن اصن سیستم یه بِلک باکس باشه . اونوقت ینی خدایا خودت بیا مارا بیامرز و برو . 

بعد من این وسط موندم با کلی وردودی های مختلف با یه وضعیتی که اصلا بش نمیخوره سیستم به پایداری برسه و کلی مجهولات دیگه که هرچی فک میکنم میبینم تعداد مجهول ها از تعداد معادله ها بیشتر . حالا سباستین تو بیا بگو این وسط من چه کنم؟



پی نوشت: خطر برق گرفتگی از جنس کنترل در این متن موج میزند لذا توصیه من بر این است که ان را جدی نگیرید

پسا نوشت1: فیلم black sawn . فیلم خوبی بود :) 

پسا نوشت2: به نظرم خورشت کرفس تو یخچال رفته میتونه به عنوان یه غذای جدید اعلام استقلال کنه از خورش کرفس تازه پخته شده. خیلییی فرق داشت اصن انتظارشو نداشتم :)

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب