فدرر،یک شکوه کلاسیک همراه با یک خروش مدرن!

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸
  • ۱۲:۴۴
  • ۰ نظر

 این روزها که تورنمنت ویمبلدون 2019 به نیمه نهایی رسیده است، به طور اتفاقی در حال مطالعه کتاب " این هم مثالی دیگر، چهار جستار از حقایق زندگی رومزه/ نوشته دیوید فاستر والاس/ ترجمه بسیار خوب معین فرخی/ نشر اطراف " بودم. اخرین جستار این کتاب درباره موشکافی والاس از سبک بازی راجر فدرر است و بسیار زیاد روایت او دلنشین و جذاب است؛ خصوصا اگر صبح مقاله اش را بخوانی و عصر بازی فدرر را تماشا کنی. 

کتاب شامل 4 جستار( همان essay) است؛ به ترتیب با عنوان های:
- آب این است

- یک نما ار خانه خانم تامپسون
- به لابستر نگاه کن

- فدرر: هم تن و هم نه
جایی در اواخر جستار چهارم که درباره فدرر است، والاس میگوید که : فدرر به طور همزمان هم موتزارت است و هم متالیکا. این جامع ترین تعریفی است که میتوان از بازی فدرر ارائه کرد. یک شکوه کلاسیک همراه با یک خروش مدرن! 
فردا اما نیمه نهایی بین نادال و فدرر برگزار میشود. بازی جذابی خواهد بود. فینال هم به نظرم بین جکوویچ و فدرر حواهد بود. به هرحال در این چندروز فراغت، تماشای تنیس هم بد نیست. تا 5روز دیگر چه زاید باز...



Don't Give in

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸
  • ۱۷:۵۸
  • ۰ نظر

تمرین زیاد و سخت ممکنه همیشه نتیجه اش موفقیت نباشه ، اما هیچوقت نتیجه اش حسرت نیست :)

moneyball


پ.ن: 5!
و همچنان حسرت 1 احتمالا تا به گور :))

عنوان از اهنگی به همین نام از گروه دوست داشتنیsnow patrol

مرکزگرایی افراطی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸
  • ۱۷:۴۸
  • ۰ نظر

" توی همه سال‌های این قرن جدید، حتی بعد از انقلاب، دولت مرکزی و فرهنگ مرکزگرا چیزی بوده‌اند شبیه همان فرانسه و انگلیس و عثمانی. دعوا سر اختلاف مذهبی نیست، هیچ وقت هم نبوده. همه‌مان چه به برادری و وحدت اسلامی و امت واحده معتقد باشیم و چه به تساهل دینی مدرن، می‌دانیم که باید به چیزی که دیگران به آن باور دارند، احترام بگذاریم، اما به چیزی که دیگران هستند، به مدل زندگی‌شان، به ته‌لهجه‌ای که تهرانی نیست، به لباسی که بلوجین و تی‌شرت نیست، به صورتی که آفتاب خورده و تئاتر نرفته و مترو سوار نشده هم بلدیم احترام بگذاریم؟  "

قسمتی از متن یاسین کیانی با نام <کوچه پشتی> در سایت انتشارات اطراف

لینک

ای کاش ادمی ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۵ تیر ۹۸
  • ۱۲:۴۷
  • ۱ نظر

دیشب را پای صحبت دوست نزدیکی بودم که داشت تمام زندگانی اش را میکرد دو چمدان تا برود. تا به حال این گونه غمگین ندیده بودمش. میگفت : مهسا کاش نمیرفتم، کاش می ماندم، اما نه خوب است که  نمی مانم. 

نه دلش به رفتن بود ونه دلش به ماندن. چه میتوانستم بگویم؟ هیچ. تا صبح فکر کردم که در این روزها چه به اوبگویم ؟ باز هم هیچ. احتمالا احوالاتمان تا یک ماه دیگر همین است؛ به یکدیگر نگاه کنیم، هیچ نگوییم و قلب هایمان مچاله شود.

گوزله منی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲ تیر ۹۸
  • ۲۰:۵۱
  • ۰ نظر

سفرمان از مریان یکی از ییلاقات تالش شروع میشد و به دران یکی دیگر از ییلاقات تالش ختم میشد. سفر جالبی بود از این نظر که انتظار سرمای به این شدت را نداشتم، انتظار شب را تا صبح از ترس حمله گرگ بیدار ماندن و حواس خودمان را با منچ بازی کردن، پرت کردن نداشتم. انتظار آن دو قطره اشکی که شب در راه طی مسیر ریختم را نداشتم؛ اما هربار همیین غافلگیری ها برایم جذاب است و باعث میشود بیشتر و بیشتر به این سبک سفر کردن ادامه دهم. ساکت تر از قبل شده ام، در بحث های گروهی کمتر نظر میدهم و خیلی بحث نمیکنم و این خیلی خوب نیست باید بیشتر هم صحبت خوب پیدا کنم و تمرین صحبت کردنم را بیشتر کنم.

نقطه تعادل

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸
  • ۰۹:۰۴
  • ۰ نظر
ذات رفتن دلهره آوره است؛ مضاف برآن مقصدت هم معلوم نباشد. صبح برمیخیزی بی هیچ برنامه ای، شب خودت را درحال میابی که مشغول کوله بستن هستی، برای رفتن، برای جاری شدن. سر به سنگ زدن هایم بیشتر شده است، مقصدهایم نامعلوم تر. فردا را نمیدانم چشم هایم چه منظره ای میبیند شاید یک دشت شاید یک مه شاید هم یک دره. هر روز در رفتن زندگی کردن اما کار من نیست من نمیتوانم هر روز جاری شوم. برای جاری شدن باید بین مبدا و مقصد اختلاف پتانسیل برقرار باشد پس سکون هم جزئی از بازی است. زندگی در سکون را هم باید بیاموزم. زندگی در رفتن را کم و بیش اموخته ام. باید جوری میان این دو قطبی سکون و رفتن مدام در کشاکش باشم که اخر در جایی بین این دو نقطه تعادل را بیابم. 
در راه تالش به مقصد ناکجا اباد

خامی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۶ خرداد ۹۸
  • ۱۹:۲۶
  • ۰ نظر
حقیقتا وقتش رسیده که در همه ابعاد زندگیم خامی به خرج ندم. مثلا دیگه حداکثر تو 2 یا 3 بعد اشکالی نداره ولی دیگه نه همش مهسا جون!

توروالدز با طعم نایکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸
  • ۰۸:۰۹
  • ۰ نظر
به نظرم میرسه که شعار نایکی یه چیزی کم داره و اگه بخوایم یه ذره از منش لینوس توروالدز قاتیش کنیم در اصل باید این باشه: 


JUST DO IT, FOR FUN 

پ.ن: 13و 13 و...

تاریخ با حسرت هایم نشانه گذاری شده است

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸
  • ۲۲:۰۹
  • ۰ نظر
برای هیچ چیز این 5 ماه حسرت نخواهم خورد الا کنسرت بندرعباس داماهی که 23 خرداد است و من 24 خرداد باید در اصفهان باشم.
به هرحال یکی از غصه نمردن، یکی از درد بی دردی !

والدین

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۵ خرداد ۹۸
  • ۱۲:۰۶
  • ۰ نظر

Noah: I just want to say one more thing.

Being a parent is hard, and I know we haven't done it perfectly, but...

I learned from my parents' mistakes, and your mother learned from hers, just as you'll learn from our mistakes and be better with your children... until... someone, someday, many years from now, finally... has a perfect childhood.

10 the affair-season 3-episode

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب