- مهسا ماکارونی فر
- جمعه ۲۷ ارديبهشت ۹۸
- ۱۱:۵۵
- ۰ نظر
جامعه نگو ، اجتماعی از "چیزهایی هست که نمیدانی" بگو.
جامعه نگو ، اجتماعی از "چیزهایی هست که نمیدانی" بگو.
هوا آفتابیه، همه خوشحالن، غم هیچ جای این خونه نیست، تمام چرخدندهها به جا و درست میچرخند، هیچ پیچی شل نیست و همه چیز سرجای خودش است اما ...
اَمْ کَیْفَ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ،
خیلی حرفه ها ...
رئیس خوب گلی است از گل های بهشت ..حتی میتونم بگم ارکیده ای است از ارکیده های بهشت. شاید بپرسین چرا ارکیده ؟ که درجواب باید بگم به شما ربطی نداره!
وقتی با خودم فکر میکنم که یه زمانی من و خواهرم با آهنگ «عمرا اگه لنگهام را پیدا کنی» شادمهر عقیلی، فاز میگرفتیم و هِد میزدیم و فکر میکردیم که خیلی باحالیم؛ دلم میخواد هیچوقت دیگه با خودم درباره گذشته فکر نکنم.
دختر، گذر زمان عجب چیز عجیبیه!
این tea bag های چایی هست؛ ما خانوادگی به اینا میگیم :(( چای طنابی)) !
یعنی میخوام بگم ما خانوداگی درمورد خیلی چیزها، یه جور دیگه فکر میکنیم و قضیه اونجا پیچیده میشه که شما بخوای یه مشکل خیلی خیلی پیش پا افتاده و عام را در خانواده مطرح کنی و خانوادگی براش راه حلی پیدا کنید؛ دقیقا در همین نقطه اوضاع خیلی پیچیده میشه.
یعنی شما ممکنه مشکلت یه چیزی تو مایه های " جابجا کردن یه میز" باشه ولی درنهایت 4 نفری به یه راه حلی تو مایه های" ایجاد اختلاف ارتفاع در سطح فعلی با سطح نهایی مورد نظر به دلیل ایجاد اختلاف سطوح انرژی پتانسیل متفاوت در دو سطح و در نظر گرفتن شتاب نهایی میز در رسیدن به نقطه نهایی " برسید.
سوال اینجاست که خب چرا؟
برک: بزرگ شو و گلوی هیچکس را نبر.
گروهبان احساساتی/ از مجموعه داستان های سالینجر، منتشر شده از نشر افق با نام «این ساندویچ مایونز ندارد»
میدونی، از جنگ حرف زدن آسون نیست. سالینجر اما همیشه عالی درباره جنگ حرف میزنه. اون نمیخواد از آدمهایی که مردن، اسطوره و ابرقهرمان بسازه، برعکس اون به تو میگه که: ما اونجا وسط اون همه بدبختی، ترسیده بودیم، خیلی هم ترسیده بودیم، ما بچه ننههایی بودیم که دلمون نمیخواست اونجا باشیم، ما به سادگی کشته میشدیم و تو دلت نمیخواد که به سادگی کشته بشی.
و من با هر سطری که از سالینجر میخونم فقط و فقط به این فکر میکنم که چرا جنگ تموم نمیشه؟ چرا هرروز داره آمار پناهجوهای سوری و فلسطینی بیشتر میشه؟
ما بچه ننههایی هستیم که نمیخوایم پناهجو باشیم. ما فقط میخوایم آزادانه روی هر جای این زمین زندگی کنیم و هیچکس حق این را نداره که به یه نفر دیگه بگه که کجا زندگی کنه و کجا زندگی نکنه!
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
میدونی چیه سباستین؟ مشکل من و تو اینه که خوشیهای کوچیک، کوچیک را skip میکنیم. من یه روزی رویا میبافتم که تو این نقطه ایستاده باشم، که لیسانس گرفته باشم، یه تیکه کاغذ داده باشن دستم و بگن تو الان یه مهندسی، تو قسم خوردی که این دنیا را جای بهتری برای زندگی کنی.
حالا اما یادم نمیاد برای این تیکه کاغذی که گرفتم دستم، خوشحالی کرده باشم. من تا خرخره تو لجن آروزی بعدی دارم دست و پا میزنم و دارم با خودم فکر میکنم من چندتا خوشی کوچیک دیگه را skip کردم؟
برای همین پا شدم و رفتم یه قاب خریدم که به معنای واقعی کلمه، «مدرکم را قاب کنم بزنم به دیوار». نه برای اینکه احساس میکنم کار خاصی انجام دادم، من معمولی ترین دانشجوی لیسانس این مملکت بودم.
فقط برای اینکه من یه روزی با تمام وجود اینو میخواستم و حالا برام بیارزشترین کاغذ دنیاست.
+اگه همیشه اون چیزی که میخوام بیارزشترین چیز دنیا باشه، چی؟
ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم
سرگشته تو را گرد جهان میطلبم
تو در دل من نشستهای فارغ و من
از تو ز جهانیان نشان میطلبم