- مهسا ماکارونی فر
- يكشنبه ۲۰ خرداد ۹۷
- ۱۹:۱۵
- ۰ نظر
چمران از جنس آمصطفی اش ،
این ارامش تو منبعش کجاست؟
این صبر و صبر و صبرت را از که وام مگیری
این متانت و خصوع تو
این از دنیا بریدگی ات ،این مناجات دوست داشتنی ات
این صدا صدا صدا صدایت ...
چمران از جنس آمصطفی اش ،
این ارامش تو منبعش کجاست؟
این صبر و صبر و صبرت را از که وام مگیری
این متانت و خصوع تو
این از دنیا بریدگی ات ،این مناجات دوست داشتنی ات
این صدا صدا صدا صدایت ...
همون لحظه که شاعر میگه : نشسته ام به انزوا
همون لحظه را شما بردار به اندازه 8ساعت و 37دقیقه کش بده، برس به حال من
برای شب هایی که پناهم میشود این یک جلد قران مشکی
برای شب هایی که سهم دست هایم میشود این تسبیح ناشمارا
برای شب هایی که فارغ از مال و غذا و کافئین میشوم
برای شب هایی که تمام مساحتم خلاصه میشود در سجاده پدر
برای این شب ها دعای ویژه ای بلد نیستم و بد به حال من بعد از این همه سال!
برای این شب ها خودم را کم می اورم چه برسد به یاد برای بقیه و بد به حال من برای این همه خودپسندی!
برای همه این هیچ چیزها
برای همه این فارغ شدن ها
برای همه این نخواستن ها
تو اتوبوس تبریز نشسته ام و خوردم به یه کالکشن از اهنگ های ترکی و عربی که وسطاش مدرن تاکینگ هم پلی میشه:)) به به .
دستت دردنکنه اقای اتوبوسی:))
ارتباط بیش از حد با آدم ها سمی است! این را جدی میگویم.
از یک جایی به بعد معاشرت زیاد با ادم های غریبه و ناشناس فقط فرسایش روحی و ناامیدی می اورد. حتما یک چیز نابی درتنهایی بوده که اعتکاف و ذن و عزلت و گوشه نشینی را باب کرده!
شاعر تو گوشم داره میخونه که :
هرچی هستی خر نباش ، قانع به کم نباش !
من اما دچار افسردگی پس از آلبالو پلو شده ام و کز کرده ام در گوشه تخت و پتو به سر کشیده ام :(
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
تک تک نفس های این عصر بارون زده ی 1خرداد ،پیاده در چهارباغ بالا را در اهنگ فرهاد ذخیره کردم. برای روزهای غربت ،برای روز های دلتنگی.
امشب تا سحر در گوشه دنج من باران بارید برای همه غربت های بعد از این . برای همه دلتنگ خواهم شدن ها