در باب روابط

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۵ خرداد ۹۷
  • ۰۱:۴۹
  • ۰ نظر
توی یک رابطه دو نفره ، هر دو سوی رابطه باید زحمت بکشند و ساعت ها عرق جبین بریزند و خودشون را به 196قسمت مساوی تقسیم کنند تا بالاخره شاید بتونیم بگیم که اون رابطه داره جواب بده!
و این موضوع فارغ از جنس رابطه است! مثلا:
رابطه فرزندی و والدینی: 
شاید باید اعتراف کنم که بیشترین زحمتی که کشیدم سر همین رابطه بوده! ساعت ها و سال ها وقت گذاشتم تا بتونم پدر و مادرم را علیرغم این شکاف عمیق نسلی ، بشناسم و فراتر از شناخت ، سعی کرده ام که همیشه موضوع گفتگو و بحث باهاشون پیدا کنم ( که این خودش از جانکاه ترین پروسه هاست !).
رابطه خواهرانه ای: 
در اکثر مواقع فاصله فیزیکی ما یک دیوار بیشتر نیست ولی در همین اکثر مواقع ،ما در دو کهکشان با میلیون ها سال نوری فاصله از هم ، زندگی میکنیم و این پروسه موضوع مشترک برای بحث را نه تنها سخت نمی کند بلکه جذاب تر میکند! مهم ترین لینک ارتباطی ما ، فیلم است. ساعت ها درباره فیلم های مشترکی که دیده ایم نقد و بحث میکنیم و بعد به دنیاهای سیاست و ورزش و اجتماع گریزی میزنیم و درنهایت با یک درگیری لفظی ( از جنس تحقیر و توهین و متهم کردن یکدیگر به خریت و بی سوادی :دی ) دوئل را خاتمه میدهیم.
رابطه دوستی های long distance:
 این قسمتی است که باافتخار میتوانم از آن یاد کنم و به آن ببالم. اگر بخواهم یک اکسیر جادویی برای این نوع رابطه ها معرفی کنم ، آن چیزی نیست جز " از روزمرگی ها با هم حرف زدن" ! روزمرگی ها ، جزئیات کوچکی هستند که کلیات عظیمی را شکل داده اند. روایت ساده و خنده دار من از یک اتفاق پیش پا افتاده در طول روز ، میتواند بهانه کوچکی برای خندیدن های دو نفره در صفحه های چت مان باشد.
رابطه همکلاسی بودن:
 این از آن روابطی است که هر گونه تلاش اضافی برای آن ، عبث و بیهوده است. من یاد گرفته ام که سلام و احوالپرسی کردن در نزدیکی ددلاین تکلیف ها و اواخر ترم برای گرفتن جزوه ، یک چیز نرمال است. انتظار یک رابطه عمیق از این نوع رابطه ها ، انتظار بی جایی است.
رابطه استاد و شاگردی:
اخ از این نوع اخر! یک باور غلطی که رایج است و باید خطوط بطلان را بر آن کشید( همیشه دوست داستم این ترکیب را در حرف هایم به کار ببرم:دی)این است که ، در این نوع رابطه این فقط شاگرد است که باید زحمت بکشد! نه خیر اقا جان، این را برای شما بد تفهیم کرده اند. اگر استاد شماحداقل به اندازه شما در این رابطه زحمت نمی کشد ، فاتحه آن رابطه و کار مشترک با استاد را بخوانید و به فتوای من برای آن ، نماز میت بگذارید. 
پ.ن: یک نوع رابطه دیگر نیز هست که بررسی ها و کشمکش های فراوان دارد و ورود به آن چندین پست متوالی را میطلبد و من قصد ورود به آن را ندارم چرا که خیلی وبلاگ مان مشاوره خانواده طور میشود و اصلا خوشمان نمی اید که وارد مهملاتی مثل " مردان مریخی و زنان ونوسی "و اینها بشویم که از نظر ما اصلا بشر همینجوری اش در کره زمین به اندازه کافی فضاحت به بار اورده است! و لازم نیست برای مشکلات روابط عاطفی مان پای مریخ و ونوس را به میان بکشیم .

در ادامه میفرماید :پر حرفی ولی خب میگی بزنم که چی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ خرداد ۹۷
  • ۲۱:۵۸
  • ۰ نظر

شاعر تو گوشم داره میخونه که : 
هرچی هستی خر نباش ، قانع به کم نباش !

من اما دچار افسردگی پس از آلبالو پلو شده ام و کز کرده ام در گوشه تخت و پتو به سر کشیده ام :(

برای همه نبودن هایم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷
  • ۰۴:۳۵
  • ۲ نظر

ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!

تک تک نفس های این عصر بارون زده ی 1خرداد ،پیاده در چهارباغ بالا  را در اهنگ فرهاد ذخیره کردم. برای روزهای غربت ،برای روز های دلتنگی.

امشب تا سحر در گوشه دنج من باران بارید برای همه غربت های بعد از این . برای همه دلتنگ خواهم شدن ها

شاید همین امشب..

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۲:۵۷
  • ۰ نظر

از دیگران

در حسرت پرواز اگر جان ندهم در حسرت شمع ولی سر میدهم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۲:۳۰
  • ۰ نظر

اگر که از این پیله ای که دور خودت پیچدی ، به موقع بیرون نیای 

اگر که تعلل بیجا بکنی

اگر که درست لحظه ای که میدونی وقت بیرون اومدنه ، شک کنی و بمونی

هیچوقت لذت سوختن در طواف شمع را نخواهی فهمید

...

پیله ، خونه امن توست اما تا جایی که راه نفست را نبندد

تا جایی که ظرف وجود تو از پیله سر نرفته باشد

...

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. سرگردانند. سرگردانند

بستنی جرقه ای کاله را تازه کشف کردم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۲۹
  • ۱ نظر

مهسا یک مدت است که تیر و کمانش را به پشت انداخته و سپر به دست مسیر را طی می کند. مهسا از جنگ های بیهوده خسته شده بود ، هنوز هم خسته است، هنوز هم حتی از دیدن جنگ های بی انتهای اطرافیانش با هر چیز کوچکی خسته است.

مهسا یک زمانی داشت خودش را به هر دری میکوبید و به معنای واقعی کلمه خودش را رنده میکرد تا در یکی از دوره های کاراموزی چرت ناسا ( که یه چیزی بود در حد کاشتن یک هویج !) حضور بهم برساند ولی بعد کم کم دنیایش بزرگ تر شد ، کم کم از خیلی از اسم ها و شو های تبلیغاتی اعلام برائت کرد.

مهسا حالا لذت هایش خلاصه شده اند در اینکه می اید مینشیند یک بازی شبیه ساز پرواز باز میکند و غرق میشود در کنترل پرواز و فرود یک فالکون نمیدانم چند بر روی نمیدانم کدام جرم مسیه ! 

مهسا حالا خسته که میشود ، صدای آ شیخ جوادی را می اندازد در هدفونش و به طعم بستنی جدیدی که کشف کرده فکرمیکند.

من خوب میدانم سباستین که این مهسا همان مهسای 93 نیست! 
مهسای 93 امده بود دنیا را تغییر دهد ، امده بود با همه بجنگد ،

 و مهسای الان درگیر انقلاب های دورنی خود است و جنگ های بیرونی اش را به صفر رسانده.

بهانه نوشت: بهانه همه اینها جشن فارغ التحصیلی است !

سکوتت را برای غزه بشکن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۹:۲۳
  • ۰ نظر

خط مشی اینجا قرار بوده و هست که مستقل از واکنش به اخبار روز باشد.

خط مشی اینجا قرار بوده و هست بر مبنای افکار روزنامه ایم (!) نباشد.

خط مشی اینجا قرار بوده و هست از احساسات ناپایدارم بگوید از جهت گیری هایم نگوید.

ولی

ولی

ولی

این هجوم بغض و ناامیدی را هنوز هم نمیتوانم قورت دهم.

59 ازاده

59 تجلی ایستادن

59 شریف

نا امیدی هایم را از جامعه جهانی نمیتوانم قورت دهم

نا امیدی هایم را از خودمان نمیتوانم قورت دهم

قرار نبود انسانیت در این مختصات بایستد

قرار نبود ...

در باب جاج نکردن:|

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۱:۱۳
  • ۱ نظر

قضاوت نکردن اطرافیان کار ساده ای نیست ، از عصر که خبری را در رابطه با یکی از آشنایانم فهمیدم 125 پله جایگاه فرد در ذهنم جابجا شده است. هی هربار به خودم یاداور میشوم که من در مسند قضاوت دیگران نیستم و نباید رفتارم در قبال ان فرد عوض شود ولی باز حریف این افکار قضاوت گرم نمیشوم. میدانم که در این نوع نگاه کردن فقط و فقط عیب های خودم است که فراموشم میشود و این نگاه از بالا به پایین متعفن است که در من جاری میشود ولی دانستن یک طرف ماجرا است و عمل کردن طرف دیگر ماجرا !

اوضاع جایی پیچیده میشود که نیم ساعت یکبار دوستی می اید و در باب همین موضوع سخن میگوید و تحلیل میکند و ...

بر ما نظر نکرده ای که در این شهر غریبیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۱:۴۱
  • ۴ نظر

- حواسم هست که هنوز خیلی از رزق هایم را نداده ای. رزق هایی که از ان ها یک لیست درست کرده ام و چشم به راه تک تک شان هستم

+ میبینی؟ من حتی از نداده هایت هم کوتاه نمی آیم

- تو هنوز رزق مکه را به من بدهکاری ! تو هنوز مدینه و مسجد قبا را به من بدهکاری! همان که در کتابت گفتی بر تقوا بنا شد(1).

+ میبینی؟ من حتی هنوز انقدر مغرورم که همه افعال و افکارم محوریتش بر خودم میگذرد. هنوز هم انقدر از حساب کتاب سر در نمی اورم که تو را بدهکار خودم میدانم!

- من هنوز امیدوارم که "کمال مطلق" را بدست می اورم. من هنوز هم برای "رسیدن" برنامه ریزی میکنم. من هنوز هم باور دارم که "امانتت" را سالم در کوله پشتی ام نگه داشته ام و "gps" به دست مسیر و کوره راه ها را امتحان میکنم.

+ من هنوز همان " ظلوما و جهولا(2) " هستم که گفتی. که من "به کریمى نهنده امانت نگریستم، و بار امانتِ کریمان به همّت کشند، نه به قوّت(3)"

- من هرروز هزار بار میمیرم از خجالت برای اینکه پاهایم روی زمین است.

+آشیخ جوادی میگه ما در نشئه حرکتیم ، اگر بیوفتیم در تذهیب نفس بالاخره یک جایی میخوریم به شجره طوبی!

 

 


1-(لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیه)(توبه/ آیه۱۰۸)

2-(انّا عرَضنا الامانةَ عَلَى السّمواتِ و الارضِ و الجبالِ فابینَ ان یَحملنها و اشفق مِنها و حَملَها الانسانُ انّه کانَ ظلوماً جهولا لِیُعذِّبَ اللّهُ المنافقین و المنافقاتِ و

المشرکینَ و المشرکاتِ و یتوبَ اللّه على المؤمنینَ و المؤمناتِ و کانَ اللّه غفوراً رحیما)(احزاب/72 و 73)

3-ابوالفضل رشیدالدین میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، چ پنجم، تهران، امیرکبیر، 1371، ج 8، ص 102.

 


چون ندانی ز خود سفر کردن بایدت بر جهان گذر کردن

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۰:۴۰
  • ۱ نظر

کلمه به کلمه، پاراگراف به پاراگرفی که نوشتم را با فشار انگشت روی بک اسپیس فرستادم جایی که از اول بودند. کلمات انتقال دهنده های بی عرضه ای هستند. 

از پر حرفی هایم میخواهم به دیالوگ زیر بسنده کنم و یک عکس.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب