در ستایش مطی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۶ اسفند ۹۶
  • ۱۲:۵۳
  • ۱ نظر

مطهره که ارشد رفت تهران ، بهونه من هم برای دانشکده ریاضی رفتن تموم شد. امروز که از جلوی صندلی همیشگیمون با مطهره رد میشدم، دلم براش تنگ شد. مطهره صبور ترین ادمیه که میشناسم. نمیدونم اگه نبود چقدر مهسای الان متفاوت تر بود ولی اینو مطمئنم که با مطهره خیلی چیزها یاد گرفتم. 

تو خیلی از تجربه های امسالم یک حضور مطهره کم بود. مطهره کاری کرده بود که من از ترم 1 دانشکده ریاضی را بیشتر دانشکده خودمون و ادم هاش میشناختم. سرکلاس های عجیب غریبش میرفتم و کلمه ای از حرف های دکتر کوشش را نمیفهمیدم. 

باهم بودیم که رفیتم دفتر دکتر مرزبان و چایی خوردیم:))) 

من احتمال مهندسی را به لطف مطهره یاد گرفتم. مطهره بود که وقتی سرکلاس رجالی نمیرفتم دعوام میکرد و بیدارم میکرد که به کلاس برسم.

با مطهره بودیم که تو مدرسه سربه سر اقای ش میذاشتیم.


مطهره دلم برات تنگ شده:(

این قسمت : پنجشنبه های کلیشه ای! یا فیروزه ای های کلیشه ای!

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۶ اسفند ۹۶
  • ۰۱:۰۱
  • ۴ نظر

نه نشده بود...

درنیامده بود...

خوب نبود...

پنجشنبه فیروزه ای سارا عرفانی رو میگویم. چیزهای خیلی زیادی سر جایش نبود و هربار خودم را مجاب میکردم که دل بده به داستان و تا تهش را بخوان . نمیشد. جزئیاتی داشت که خیلی خیلی باورناپذیرش میکرد . داستانی که لذت تجربه زاویه نگاه جدیدی را به من ندهد از خواندنش لذت نمی برم. 

تمامش کردم چون نمیخواستم تا نصفه رهایش کنم . چندوقتی است این عادت نصفه خواندن را ترک کرده ام و حداقل این تمرین خوبی بود که کتاب را تا ته ببرم!

تعجب میکنم از خودنویسنده که فلسفه خوانده... از این همه سطحی نگری تعجب میکنم. من این همه وابستگی و احساسی برخورد کردن غزاله را نمیفهمیدم آن هم نسبت به کسی که چندباری فقط هم کلامش شده !!! من هیچکدام از شخصیت های دختر داستان را نمیفهمیدم . به قول خودش این همه چیپ بودن سطح دغدغه هاشان را نمی فهمیدم. این همه احساس وابستگی شان به یک نفر دیگر را نمیفهمیدم. این همه سیروسلوک غیرمعنوی و معنوی نشان دادنشان را نمی فهمیدم. این همه قیصربازی های شخصیت های پسر را هم نمیفهمیدم.

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مدار فهم من دچار مشکلات اساسی شده وگرنه که این حجم از نفهمیدن در این بازه زمانی یکماهه ، توجیه دیگری را نشاید!!

این قسمت : حقارت در سقف مطالبات

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ اسفند ۹۶
  • ۲۲:۲۱
  • ۱ نظر

داشتم نقدهای به وقت شام از حاتمی کیا را میخوندم  و هی علامت تعجب بود که بالای کله ام سبز میشد از صفت هایی مثل سفارشی ساز و غیره که به حاتمی کیا داده بودند! تو تَب کناری اومدم وبلاگ هایی که تو ریدر هستن را میخوندم که خوردم به این پست هیولای درون و بعد بووومب... تَب بعدی یهو خوردم به وصیت نامه شهید محمودرضا بیضایی و بعد رسیدم به شهید مصطفی صدرزاده و ....

تا حالا نمیدونستم خوندن یه وصیت نامه میتونه انقدر جذاب باشه!

پی نوشت: پا به دنیای بعضی از ادم ها که میذارم هرچند ناقص و با واسطه بیشتر میفهمم که چقدر خواستنی هام میتونه حقیر باشه! 


پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی


از نفهمیدن ها

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ اسفند ۹۶
  • ۱۳:۱۰
  • ۰ نظر

بالاخره این 3روز تمرین سخت هم تموم شد. بالاخره اولین مسابقه هم با باخت تموم شد . 

پیش به سوی افق جدیدتر و تمرینات بدنسازی قوی تر! 

پی نوشت: یه سری روابط و مناسبات کاری و رقابتی را نمیفهمم!هیچوقت نفهمیدم! من همیشه همون بچه ای که تو زمین با یه لبخند کج ِ بی موقع ،فقط برای خودش بازی میکنه باقی میمونم. همیشه اونی که رو روال پیش نمیره و توپ های سخت را میزنه و سر توپ های اسون فقط خنده اش میگیره ، باقی میمونم. 

من این جدیت و رقابت طلبی بقیه را نمیفهمم!

انسان دشواری انتخاب است و فلان...

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۸ بهمن ۹۶
  • ۱۷:۱۶
  • ۸ نظر

تو دبیرستان عطش مون به ریاضی را با کتاب های مدرسه نمیشد خاموش کرد و معلم کلافه میکردیم و تهش تنها راهش میشد کلاس های المپیاد مدرسه و چه دوران ها که با ترکیبیات علیپور و استراتژی های حل مسئله و نظریه اعداد میرزاخانی داشتیم. همیشه اما ناراضی از استدلال های مسخره و سطحیه کتاب دینی هامون بی تفاوت میگذشتیم. البته کلافه کردن معلم دینی ها هم که جای خودش ! تو چارچوب منطق و استدلال ما حرف نمیزدن! گوسفندی حرف میزدن!(گوسفندی یعنی اینکه انتظار چشم شما درست میفرمایین داشتن که تو منش ما نبود) دین و زندگی پیش دانشگاهی درس های اولش راجع به انواع توحید بود. 

حالا که دارم جهان بینی توحیدی از مطهری را میخونم میبینم تو اون کتاب های مدرسه خیلی خیلی سطحی و با عنوان بندی این کتاب مطهری توحید را بیان کردن ؛ و چقدر الان افسوس میخورم که تو اون دوران کنار اون همه عطش به خوندنی که برای کتاب های نظریه اعداد و لنینگراد و کوفت و زهرمار داشتم ؛ هیچوقت و هیچ جا مسیرم به این کتاب های مطهری و شریعتی نخورد. شاید اگر مدرسه ما هم مثل بقیه مدرسه ها رشته انسانی داشت من الان اینجا نبودم. اون موقع بین دوراهی ترک کردن فرزانگان و رفتن به رشته انسانی و موندن تو فرزانگان و خوندن ریاضی ، دومین راه را انتخاب کردم . 

حالا که دوباره سر دوراهی رفتن و موندن گیر افتادم ، بیشتر و بیشتر به همه دوراهی های گذشته فکر میکنم. 

کجا میشه از این کثرت به وحدت رسید؟ 

کجا میشه که بالاخره بفهمم. وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُون(انعام 32)َ؟

کجا میشه که اونقدری مسیر و هدفم والا بشه که سر این جزئیات انقدر دست و پا نزنم؟ 

کجا میشه ...؟

جزیره نوردی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۷ بهمن ۹۶
  • ۱۱:۲۷
  • ۰ نظر

از هر سفری که برمگیردم یه مهسای دیگه متولد میشه! یه مهسای مستقل تر و مهسا تر!

این سفر از 7 شب پنجشنبه 19ام شروع شد تا 9صبح پنجشنبه26ام. از اصفهان به بندرعباس و بعد هرمز و قشم و بعد هنگام و دوباره قشم و بندرعباس و در نهایت دوباره اصفهان.

هرمز فراموش ناشدنی بود! 

غروب ساحل تک درخت (عکس از یکی از همسفران)

غروب روی صخرهای دره مجسمه ها ( عکس بذارم مزه اش میره. خودتون برید ببینید. یه کم هم صخره نوردی داره و خب مراتب احتیاط را هم رعابت کنید:))

دره مفنق

تجربه هیچهایک هم تجربه جالبی بود. از اسکله کندالو تا قشم را هیچهایکی رفتیم. بحث هزینه و پولش نبود، بحث اشنا شدن با ادم های مختلف فارغ از یه رابطه پولی و مادی بود. شنیدن تجربه هاشون و گفتگو درباره معیشت مردم تو قشم و صحبت با اون راننده اهل میناب و حتی صحبت از چابهار و خیلی چیزهای دیگه...

هنگام هم جزیره ویژه ای بود.

ساحل خنیزی

همونجا 1کیلومتر اونورتر

همونجا 3کیلومتر اونورتر

این سفر یک هفته ای چیزی حدود 280تومن هزینه داشت!

توصیه ام اینه که اگه هرمز رفتین ، حتما ساندویچ کوسه و ماهی مرکب را هم امتحان کنید. مزه جالبی میده!

در راه رفتن..

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶
  • ۱۹:۲۸
  • ۲ نظر

بهترین نمازهایی که خوندم تو نمازخونه های ترمینال بیهقی و صفه بوده ! بهترین هاش!!

پر از دلهره، پر از فکر کردن به ذات سفر، به رفتن...

مثل همین نماز مغرب و عشا که الان دارم تو نمازخونه ترمینال صفه میخونم. 

مثل همون نماز صبح پارسال تو ترمینال بیهقی که هنوز حتی ذکر قنوت ویژه ای که بداهه گفتم هم یادمه!


over design

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶
  • ۱۹:۱۱
  • ۴ نظر

دکتر ف که باهاش الک صن ( ما میگیم الک صن شما بخونید الکترونیک صنعتی:)) سر یکی از جلسه  ها اگه اشتباه نکنم مبحث یکسوکننده های3 فاز بود که یه جمله ای گفت که خیلی جمله پخته ای بود! میگفت : بچه ها over design هنر نیست، بهش افتخار نکنید، دچارش نشید. اگه برای جابجا کردن یه صندلی ،شما رفتید یه 18چرخ اوردید ، کسی بهتون جایزه نمیده و نمیگه که افرین که رفتی با هزارتا بدبختی این 18 چرخ را اوردی! حالا تجربتون کمه و تو طراحی ها ممکنه از این کارها بکنید ولی حواستون باشه که هیچ وقت بهش افتخار نکنید!

 قضیه اینه که کمال گرایی یه بحثه ، over design یه بحث دیگه ، افتخار به over design  که اصن یه مبحث مجزا!

چی شد که درگیر این موضوع شدم؟ الان که رسیدم به اینجا و 12 خطشو پاک کردم ، یادم نمیاد. یا ترجیح میدم که یادم نیاد

در راستای خودشناسی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ بهمن ۹۶
  • ۰۰:۲۴
  • ۰ نظر


یه مود کاری تو من هست که اگه تو یه جمع بالای 5نفر قرار بگیرم فرکانس کاریم عوض میشه. یعنی مثلا اگه سرعت حرف زدنم تو یه جمع 4نفره 10کیلو هرتز باشه به محض اضافه شدن نفرات بعدی این فرکانس سوئیچ میشه رو 17.5مگاهرتز. حالا فرض کنید من با این مشکل نسبتا بزرگی که دارم تو موقعیت ارائه درس یا مسابقه قرار میگیرم اون موقع یا افرادی که نشستن پای ارائه خیلی از قسمت ها را متوجه نمیشن و سوال میپرسن و خب چون من سوال ها را هم با همون فرکانس جواب میدم بازم متوجه نمیشن و بیخیال میشن و یا تو مسابقه ای که بالای 5نفر درحال تماشای اون باشن من چون فرکانسم رفته بالا همه توپ هارا ناقص میزنم یا کوتاه میزنم و سپس مورد خشم مربی قرار میگیرم.

حالا پس از مطالعات رفتاری بسیار زیادی که رو خودم انجام دادم فهمیدم که این رفتار از عدم اعتماد به نفس کافی ،ناشی میشه. یعنی یه صدایی تو ذهن من میره پشت میکروفن قرار میگیره و هی مدام تکرار میکنه که: داری وقت ملت را هدر میدی،زود باش،زود باش، سریع موضوع را جمع کن.

خب مرحله بعد از دیباگ چیه؟ افرین. رفع باگ!

راهکار رفع باگ چیه؟ این یکم پیچیده و ناپخته است هنوز.

2تا راهکار دارم:

 1- انداختن خودم تو موقعیت های مختلف و جمعیت بالا و تلاش برای کم کردن فرکانس با راه حل های تجربی و با بهره پایین

2-نوشتن سناریو نجات! یعنی اماده کردن جواب برای nتا سوال با مفاهیمی همچون " اگه یه فیل با یه جنگنده F22 اومد تو و ازش پیاده شد و از من خواست در یه کمپوت را باز کنم باید چه ری اکشنی نشون بدم؟" 

و خب نتیجه: کمی بیشتر از هیچی!


وحددت وجود

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۹۶
  • ۱۲:۵۱
  • ۰ نظر

از دیگران 

نزدیکترین مفهومی که با خوندن این پست به ذهنم اومدم ، مفهوم top-down and bottom- up بود. تو طراحی نرم افزار یا سخت افزار این دوتا رویکرد وجود داره و حالا برام جالب بود که همچین مفهومی تو معماری هم هست ولی بازم برام سواله که تو کاشی کاری گنبد ها این واحدی هست که ختم به کثرت میشه یا کثرتی هست که ختم به وحدت میشه؟

عکس از من| تالار موسیقی عمارت عالی قاپو| تابستان 94

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب