وقتی از "از صبح تا بوق سگ در دانشگاه ماندن" حرف میزنیم از چه حرف میزنیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ بهمن ۹۶
  • ۱۸:۲۱
  • ۱ نظر

ای مهسا ای خودم*

بهت توصیه میکنم که جوگیر نشی و بری پروژه اضافه با یه استاد برداری

یا اگه برمیداری با یه استاد باسواد برداری، بازم اگه اینکارو نکردی، هم گروهی های خوبی انتخاب کنی، بازم اگه اینکارو نکردی در اوقات فراغتت کمتر فیلم ببینی و بیشتر به امور پروژه بپردازی، بازم اگه اینکارو نکردی، حداقل نزدیک دد لاین ، شب ها کمتر بخوابی و به امور پروژه بپردازی، بازم اگه اینکارونکردی ، تبریک میگم بهت تو نه تنها در گِل مانده ای بلکه در گِل دفن شده ای .

وی درنهایت whatever it takes از imagine dragons پلی میکند و به خانه رهسپار میشود.

*: با رعایت حق کپی رایت برای وبلاگ عقاید یک رامین و این مدل پست هایش

عنوان هم تقلیدی است از عنوان کتاب موراکامی به نام " وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم" 


این قسمت: انکار

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۴ بهمن ۹۶
  • ۱۴:۲۷
  • ۰ نظر

یه پروژه مراحل مختلفی داره. یکی از اون مراحل اینه که بعد از خلق سیستمت و موقع تست و ارزیابی اون متوجه یه سری باگ ها و مشکلات میشی و برای رفع تک تک اونها راهی سفرهای دور و درازی به جاهای مختلف میشی( احتمالا اگه این یه فیلم هالیوودی بود صجنه های مختلفی از شخصیت اصلی نشون میداد که در کوهستان ها و یخچال های تبت و بیابان های عربستان و جنگل های امازون به دنبال راه حلش در حال تلاش و پیگیریه و این وسط حتی سوار فیل و کرگدن هم میشه=)) با هر محنت و مشکلی هست تک تک باگ ها را رفع میکنی تا میرسی به اخرین باگ و خب هرچی وقت صرفش میکنی و تلاش میکنی اندکی از موقعیتی که هستی پیشرفت نمیکنی و وارد فاز بعدی میشی. این فاز منحصرا به انکار میپردازه . ینی دقیقا خودت میدونی مشکل کجاست ولی انکارش میکنی و هربار که استاد سوالاش داره به حوزه اون باگ نزدیک میشه تو اونو میپیچونی و به سمت دیگه ای منحرفش میکنی و خب بعد از طی این فاز ، یه روز صبح پا میشی و روبروی ایینه می ایستی و به خودت میگی: خب کیو داری گول میزنی؟ خودت را؟ چیو انکار میکنی؟ سیستم گوگولی ساخت خودت را؟ چجوری دلت میاد تا اخر عمرش با این نقصان به زندگیش ادامه بده؟ تو پدر ژپتو ی این سیستمی. تو مسئولی که واقعیتو بهش بگی.

 و بووومببب 

به این میگن ارامش بعد طوفان قبلی و ارامش قبل از طوفان بعدی

درست جایی وسط دوتا موج بلند 


پایان یک دی عجیب و تلخ و شیرین توامان

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۲۳:۵۸
  • ۰ نظر

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد

wind tunnel or trout fish

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۲۱:۱۴
  • ۰ نظر

حس میکنم دارم توی یه تونل باد* به طرز احمقانه ای خلاف جهت جریان باد تقلا میکنم که خودمو جلو بکشم؛ مثل یه قزل آلای احمق وسط یه جریان باد احمقانه تر. 


عکس مربوط به تست چتر ماموریت InSight در تونل باد ناسا است و تاحدودی بی ربط به همه چیز.

* :تونل باد درواقع جایی که یه سری تست انجام میدن برای بررسی عبور جریان هوا در اطراف اجسام ومطالعه ایرودینامیکی اونها.

گلستانم ارزوست...

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۱۱:۰۸
  • ۳ نظر

سیستم گلستان واقعا انقدر مزخرفه یا داره مسخره بازی درمیاره؟؟:/

یه ترم نشد من مثل یک دانشجوی با کرامت درس بگیرم.... هر ترم باید برم فاصله اموزش تا اتاق استاید را راهپیمایی کنم.

ملکه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۸ دی ۹۶
  • ۲۱:۴۷
  • ۰ نظر
تا حالا فکر کردی که میخوای جواب گلوله هایی که گرفتی را پس بدی یا اونایی که نگرفتی را؟؟ 
تا حالا فکر کردی که اگه خدا طرف منه پس کی طرف دشمنه منه؟ 
تا حالا فکر کردی که مصلحت اندیشی تو چارچوب خودت میتونه عین شر باشه بیرون چهارچوبت؟

-ملکه- 
فیلم خوب. فیلم خوب. فیلم خوب. 
کارگردان: محمدعلی باشه اهنگر

دلم برا مامانم میسوزه که چقدر سر بزرگ کردن من پیر شد:|

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
  • ۱۹:۵۱
  • ۱ نظر

اسکار خنده دارترین پروفایل لینکدین که خوندم تعلق میگیره به:

یکی از هم ورودی های کامپیوتری مون که دوست عزیز یه ترم ta برنامه نویسی c شد که درسی هست که ترم 1 صفری های گوگولی :) دارن و حالا با افتخار هرجا دستش رسیده این عنوان را ذکر کرده. حالا منظور از ta هم یه چیزی در حد تصحیح تکلیف و چندباری سر کارگاه رفتن و پیچوندن سوال های این صفری های گوگولی بوده:))

در هیمن راستا یاد یکی از بحث هامون با خواهرک افتادم که چقدر غم انگیزه که ادم میفهمه یه سری ادم هستن که خیلی کارهای غولی میکنن تو زندگی شون و کلی تجربه غول تر دارن و کلا زندگی هیجان انگیزی دارن و هیچ خبری و شرح تجربه ای ازشون هیچ جا نیست.( یادمه سال 91 اینا بود که سر فیسبوک با هم این بحثو کردیم. که چقدر تو فیسبوک هرچی که میاد به مرداب سطحی بودن میرسه از اینستاگرام نگم که 1000برابر سطحی تر از فیسبوکه:/)

حالا شده حکایت این پروفایل های لینکدین که همه از دم زمینه علاقه شون ریسرچه و رزومه هاشون پر از ta فلان درس و کار تو فلان lab عه. خنده ام میگیره:))) پس این بی سوادهایی که تو دانشکده میبینیم همشون منم :))) اینایی که تکلیف کپ میزنن همشون منم:))) همشون:))

بعد من دو هفته است میخوام رزومه بنویسم دستو دلم نمیره بنویسم دیپلم از فرزانگان. چون خب فرزانگان که مینویسم اون سمپاد کوفتی بعدشم باید بنویسم و بعد اگه اومد یارو سوال کرد شما دقیقا چه استعداد درخشانی در عنفوان کودکی داشتی که بردنت اونجا درس بخونی من باید بگم حلزون جمع میکردم بعد میذاشتمشون تو افتاب که بیان بیرون بعد ذره بین میگرفتم روشون که دوباره برگردن تو خونشون و بعدم با سنگ لهشون میکردم. ( همینقدر بچه سادیسمی بودم من :|)

نامه ای به فرزند بند523

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
  • ۱۸:۱۵
  • ۰ نظر

فرزندم به خاطر بسپار :

یکی از مزایای شب امتحانی درس خوندن اینه که با بالاترین gain ممکن درس میخونی. این یکی از مهارت های بقا است که باید طی سالیانی که درس میخونی حتما پیداش کنی. حتما تا الان 213 بار برات توضیح دادم که با بالابردن بهره برای رسیدن به سرعت بالا ، درصد فراجهش هم بالا میره. حتما تا حالا 123بار تریدآف بین سرعت و فراجهش را گفتم و بعدش برات توضیح دادم که برای ایده ال کردن یکی از مشخصه هات حتما یه چیزی یه جای دیگه خراب میشه و باید بهاش را بپردازی.حتما این ها را برات گفتم برای همین دیگه بهش اشاره نمیکنم:)

کنار همه اینها تو باید بلد باشی که خیلی به موقع سوئیچ کنی رو gain بالا و مثلا برای تموم کردن یه کتاب چرت376صفحه ای ،هرچی میتونی ازش بکشی بیرون و تمومش کنی.یکی از فانکشن هایی که به مغزت اضافه میشه تو مود gain بالا اینه که دیدگاهت تبدیل میشه به یه موتور انتقادگر و تحلیل گر اما نه با توان بالا.

سخن اخر از این بند:

درسته که مهارت gain بالا درس خوندن را باید یادبگیری ولی یادت باشه که همه درس خوشگل ها و عمیق ها و گوگولی ها ( مثل احتمال مهندسی و سیگنالو...) را فدای یاد گرفتن این مهارت نکنی که " خسر الدنیا و الاخرت " میشی :))) 

مثلا میتونی این مهارت را رو درس چرت های دانشکدتون که استادش گیر کرده تو قرن 19 اجرا کنی:)

از لحظات تعطیلات

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶
  • ۲۰:۲۶
  • ۰ نظر

به یه ترکیب شگفت انگیز از سیب زمینی و کره و پنیر صبحانه رسیدم با مقدار دقیقی از فلفل تازه سابیده شده .

[جوراب های راه راه ابی را می پوشد و میلاد درخشانی پلی میکند و غرق در لحظه میشود]


از کل جنو تا سانچی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۴ دی ۹۶
  • ۱۹:۱۲
  • ۰ نظر

عجیبه که میون این همه آب باشی ولی بسوزی و بمیری.

چندوقت پیش که خبر اومد کوهنوردهای خراسانی تو بهمن تو یکی از قله های اشترانکوه گیر کردن و بعد دونه دونه پیکرشون پیدا شد با میم و کاف داشتیم بحث میکردیم کدوم یکی را ترجیح میدیم؟ سقوط از قله، زیر بهمن موندن و یخ زدن از سرما، غرق شدن توی اب یا سوختن در اتش ؟

همه اولویت هامون را لیست کردیم و همه با این موافق بودیم که سوختن توی اتیش اخرین الویتمونه. بعد اومدیم عمیق تر بهش نگاه کردیم که چرا همه روی این بدترین بودن ِ سوختن توافق داریم. تئوری ترس از درد خیلی زود رد شد چون طبق دانش اندکمون از فیزیولوژی که با پرهام گذروندیم؛ تعداد گیرنده های حسی سرما خیلی بیشتر از گرما هستند پس یه سرمای زیاد دردناک تر از یه گرمای زیاده. من یه تئوری روانی-عقیدتی مطرح کردم برای قضیه. پیشینه دینی ما از هشدارهای مکرر دینمون نسبت به اتش جهنم میتونه باعث این ترس ما باشه و حتی فراتر از اینم رفتم که اگه یه نفر که هیچ پیشینه مذهبی نداره را بیاریم بشونیم و ازش سوال بالا را بخوایم بپرسیم و بعد اولویت هاش را ببینیم میتونیم نتیجه کاملا متفاوتش را ببینیم.

خبرهای این چندروز از سوختن این نفتکش و غم انگیز بودن ماجرا بهانه ای شد که دوباره به این موضوع فکر کنم.عجیبه که میون این همه آب باشی ولی بسوزی و بمیری.  

اینکه میگه :وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ . که اتیش میتونه وسط اقیانوس باشه ولی بسوزونه برای همین که فقط خودش میتونه حفظ کنه من را از اتشی که دورنمه و نه اب و نه هرچیز دیگه ای...

جدا از فکرهایی که اومد تو کله ام از این سوختن در اب، دعا میکنم برای تسلی خاطر و صبر برای خانواده هاشون.:(

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب