- مهسا ماکارونی فر
- شنبه ۱۶ دی ۹۶
- ۱۱:۳۰
- ۱ نظر
تک تک فیبر های ماهیچه ای از عضله های دوسر و 3سرِ دستِ راستم درد میکنه و منم و کلی مسئله که باید برای امتحان پس فردا حل کنم :/
به مربی میگم امتحان دارم توروخدا شنا را بیخیال شو و وی با لبخندی بر پهنای صورت 30تا شنا داد:(( 30 تا سوئدی:((
روا نبود که با ذوق پاشی فسنجون بپزی بعد به جای رب انار,شربت البالو بریزی توش و بعد اولین قاشقی که میخوری به خودت بگی:مگه املت چِش بود؟:/
روا نبود که تو این فرجه ها که تکلیف و پروژه داره از سرو کله ام بالا میره , لایسنس متلب بازی دربیاره.
روا نبود که اقای سین سر 100 کلمه مطلب و عکسی که قرار بود بفرسته تا کار نشریه همون دیشب تموم شه انقدر مسخره بازی دربیاره و بهونه های الکی بیاره .
روا نبود که عملا سردبیر هیچ غلطی نمیکنه و تمام پیگیری های خارج وظیفه من را خودم باید انجام بدم تا نشریه به موقع دربیاد.
هیچکدوم اینا روا نبود ولی میدونی چیه سباستین . مهم نیست . مهم نیست بقیه با چه درجه از تعهدی دارن کارشونو میکنن . حتی نتیجه ها هم برام مهم نیست . وقتی من یه منبع تغذیه پوش-پول دارم که نسبت به تغییرات ولتاژ ورودی خوب بلده فیدبک بده و خروجی ثابت تامین کنه دیگه چه اهمیتی داره چی و کجا داره رو ولتاژ ورودی نویز میندازه.
از ورزشگاه که دم پل بزرگمهره پیچیدم تو ابتدای مادی نیاصرم و هندزفری به گوش تا اردیبهشت را پیاده رفتم.رفتن حکایت غریبیه.چه دلبری میکرد مادی نیاصرم تو این اخرین روز پاییز . من بودم و "ایه های عاشقانه" علیرضا عصار و جوجه هایی که یکی یکی اخر پاییز شمردم. شمردم که رسیدم به این که هیچی نیست تو جواب " عمرک فیما أفنیتَه" بدم ;که شرمندگی قطره قطره از چشم هام پایین اومد . سرمو انداختم پایین زیر یه پرچم"باز این چه شورش است که در خلق ادم است/باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است" باقی مونده از محرم دم خیابون عافیت ,ایستادم . نه پای رفتن داشتم نه تاب موندن. رفتن اما باز مثل همیشه غالب شد . رفتن حکایت غریبیه.
حاصل یه روز کلاس پیچوندن و نرفتن سرکلاس الک صنعتی و کنترل دیجی شد 60 تومن .
گریز از جَو مرده و نمره و کاغذبازی های دانشگاه و پناه اوردن به اون نشاط و ذوق و آرمان خواهی و بلند پروازیِ کلاس نهمی های گوگولی مدرسه:)))
با 36500 کنکور اسم نوشتم اونم برق نه!! با 8تومن رفتم سینما قاتل اهلی دیدم! با 3تومن آب انار خوردم:) بقیشو گذاشتم کنار برای کتاب ریاضی اون بچه هه دم سی و سه پل . امیدوارم یادم نره:/
کلاس خوب بود. خوب تر از اونی که فکرشو میکردم . برگشت به مدرسه خوب بود و خوب.
قاتل اهلی متوسط بود!
و آشوب هنوز ادامه داره.. تو کلاس خالی نشسته بودم و داشتم به همه اون چیزهای کمی که درباره تئوری اشوب میدونستم فک میکردم و ...
خلاصه که آتش در نیستان و خلاص ...
در من شترگاوپلنگ جدیدی زاییده شده که افسار زندگی و افکار و احوال را بر سُم گرفته. احوالات ِ رفتن و ماندن . ارشد و کار . کاروپژوهش و یا و یا و یا....
اوضاع قاراش میشی است. از طرفی دلم میگوید بخارایِ من ایلِ من . از ان طرف اما جاه طلبی وارمان خواهی پدر از روزگارم دراورده. یک نفر عاقل و بالغ و شیخ و حکیم هم یافت می نشود که بشود دور از قضاوت و نصیحت با او مشورت کرد.
پس فعلا مجبورم این شترگاوپلنگ را بزرگ کنم تا ببینم هنگام بلوغش کدام بر دیگری غلبه میکند و باز چه زاید .