- مهسا ماکارونی فر
- سه شنبه ۲۸ آذر ۹۶
- ۰۰:۰۱
- ۱ نظر
عمرک فیما أفنیتَه
حاصل یه روز کلاس پیچوندن و نرفتن سرکلاس الک صنعتی و کنترل دیجی شد 60 تومن .
گریز از جَو مرده و نمره و کاغذبازی های دانشگاه و پناه اوردن به اون نشاط و ذوق و آرمان خواهی و بلند پروازیِ کلاس نهمی های گوگولی مدرسه:)))
با 36500 کنکور اسم نوشتم اونم برق نه!! با 8تومن رفتم سینما قاتل اهلی دیدم! با 3تومن آب انار خوردم:) بقیشو گذاشتم کنار برای کتاب ریاضی اون بچه هه دم سی و سه پل . امیدوارم یادم نره:/
کلاس خوب بود. خوب تر از اونی که فکرشو میکردم . برگشت به مدرسه خوب بود و خوب.
قاتل اهلی متوسط بود!
و آشوب هنوز ادامه داره.. تو کلاس خالی نشسته بودم و داشتم به همه اون چیزهای کمی که درباره تئوری اشوب میدونستم فک میکردم و ...
خلاصه که آتش در نیستان و خلاص ...
در من شترگاوپلنگ جدیدی زاییده شده که افسار زندگی و افکار و احوال را بر سُم گرفته. احوالات ِ رفتن و ماندن . ارشد و کار . کاروپژوهش و یا و یا و یا....
اوضاع قاراش میشی است. از طرفی دلم میگوید بخارایِ من ایلِ من . از ان طرف اما جاه طلبی وارمان خواهی پدر از روزگارم دراورده. یک نفر عاقل و بالغ و شیخ و حکیم هم یافت می نشود که بشود دور از قضاوت و نصیحت با او مشورت کرد.
پس فعلا مجبورم این شترگاوپلنگ را بزرگ کنم تا ببینم هنگام بلوغش کدام بر دیگری غلبه میکند و باز چه زاید .
وقتی مربی سخت میگیره . تایم جابجا نمیکنه و حتی دوتا سانس میذاره برا سه شنبه و مجبور میشم که سفرهفته بعد را کنسل کنم. به خودم میگم امیدوار باش که بهترین اتفاق بیوفته ولی برای بدترین اماده باش. یک خوشبینیِ بدبینانه.
میریم که داشته باشیم یک اخر هفته کسالت بار در شهر آکنده از دود و غبار .
خیلی یه شبه و با تصمیمی کاملا فکر شده در حدفاصل 12تا 13ابان تصمیم گرفتم یه ورزش جدید شروع کنم و قرعه به نام اسکواش افتاد.
حالا سه شنبه ها عصر و پنجشنبه ها صبحم با اسکواش پر شده و واقعا لذت بخشه. البته لازم به ذکره که نام برده هر بار با دست یا پای گرفته راهی خونه میشه و تا صبح به خودش غر میزنه که چرا یه ورزش اسون تر را در پیش نگرفت. وی اما در ادامه لبخند موذیانه ای میزند و بر این تصمیم بسیار میبالد.
حقیقتش اینه که 2 یا 3تا ویدیو از مسابقاتش دیدم و با لحن ِ" خب اینکه کاری نداره. بعد یه ترم حتما دعوت میشم برای تیم ملی" گویان راهی ورزشگاه شدم برای ثبت نام و حالا هرجلسه بیشتر و بیشتر میفهمم که "ای بابا . چه سخت بوده و کسی چیزی نمیگفته".
کل مسئله سر تمرکزه. سرعت توپ بالاست و هر حرکت اضافی ینی از دست دادن شانس جواب دادنِ صحیح توپ . اینکه میگم حرکت اضافی نباید باشه را جلسه قبل بعد از اینکه تمرین یکی از غول های باشگاه را دیدم ;متوجه شدم . دقیقا جوری گام برمیداشت که پشت توپ باشه و دقیقا دست و راکت را با زاویه ای حرکت میداد که توپ را دقیقا به نقطه ای که میخواد با شتاب موردنظرش بکوبه.
و اینا دقیقا متضاد من بود که وقتی به سمت توپ میرفتم در 6 جهت گسسسته میشدم و در اخر هم از توپ جامیموندم.
و فقط تمرکز نباید به صورت یه تابع ضربه باشه باید یه قطار ضربه باشه . (بازهم سیگنال بازهم نایکوییست. فی الواقع معتقدم سیگنال را باید در تمام دروس دانشگاهی گنجاند و عمیقا مفاهیمش را زندگی کرد).
داشتم از مربی میپرسیدم که از جلسه اول پیشرفت داشتم یا نه . که خیلی قاطعانه جواب داد : اگه باز کردنِ درِ کورت را پیشرفت بدونیم اره پیشرفت داشتی:))))
و فکر نکنید که باز کردنِ درِ کورت (زمین بازی اسکواش را بش میگن کورت) کار خیلی آسونیه . مراتب عرفان میخواد :) باید 7 روز و 7 شب زاهدانه در گوشه ای بنشینید و مدام تمرین ذهنی انجام بدید . وی سپس لبخند گویان( بعله. لبخند را میگویند:)) راهی دانشگاه شد تا در امتحان حضور به عمل برساند در حالی که هنوز با ماهیچه ساعد دست راستش در حال مکالمه بود.
چیزهای ساده چیزهای مهمی هستند .
حداقل تو جهان بینی من چیزهای بدیهی و ساده خیلی چیزهای مهم و بنیادی هستند.
مثلا من به وضعیت درها اهمیت میدم . اگه به جایی وارد بشم و در نیمه باز باشه وقتی داخل شدم هم سعی میکنم در تو همون زاویه باشه . اگه دری باز هست باز میذارم و اگر دری بسته باشه اینجا دیگه موضع یکم سخت میشه .
من توقع دارم که وقتی وارد حریم خصوصی کسی نمیشم بقیه هم وارد حریم خصوصی من نشن . من متنفرم از این که وقتی دارم کتابی را میخونم همکلاسیم بیاد کتاب را بگیره از دستم یه بررسی بکنه و بعد اراجیف تحویل من بده .
برای همین عادت کتاب خوندن تو اتوبوس را ترک کردم که نشم ادم شوآف.
هیچی دیگه . همینا. همین چیزهای کوچیک دلزدگی میاره . گوشه گیری میاره . فرار میاره . همین چیزهای کوچیک رفتار را شکل میده برای همینه که من به چیزهای کوچیک حساسیتم بیشتره. اخه سر مسائل بزرگ که میشه خیلیا بلدن یه سری جمله حفظ شده را فریاد بزنند تا بشن ادم ِ خوب قضیه .
+ این ادم های الکی. این رابطه های الکی . این شعارهای الکی
من مگر چه میخوام دیگر از این همه ادم .
امروز یک نفر امد جلوی رویم نشست و حرف زد . کسی که بیشتر از من ,من را بلد بود. کسی که لنگر انداخت در تلاطم افکارم. کسی که حواسش بود سرم را که می اندازم پایین چشم هایم گرم میشود اما غرورم اجازه چکیدن اشک هایم را نمی دهد که او هم سرش را برمیگرداند که یعنی متوجه نشده .
من مگر چه میخواهم دیگر از این سیاره
هم سخن و هم درد و هم پای امروزم او بود . او که اول اسم او هم میم است. میم اول خیلی از اسم هاست.
هرجمله ای که میگفت انگار این کیسه های شنی داخل بالون را تک تک می انداخت پایین و من سبک تر میشدم .
من مگر چه میخواهم دیگر از این کهکشان
هجوم
عبد آبست
شهرام مکری
انتخاب فیلم از این بهتر هم مگر میشد میم؟
میم اول خیلی از اسم هاست.
باورت شد که 7 سال میگذرد؟ باورم نمیشود که 7سال طی شده