شیب 23 درجه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶
  • ۱۴:۰۵
  • ۰ نظر

پاییز و صدای این برگ ها و قدسیان اسمان ِ علیرضا عصار و من .... و من.... و من

این همون راه همیشگمیه که تا دانشکده میرم از ترم 3 .... همین راه که حال و هواش دوره از اون راهِ سه راه برق.. اونجا جو سنگینی داره . اما حالا شلوغ شده این راهم باید عوض کنم مسیرمو... اما از این برگا و صداش مگه میشه دل کند؟؟

غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۵ آبان ۹۶
  • ۲۰:۲۹
  • ۰ نظر

میم امسالم رفت . امسالم عکس پاسپورتشو فرستاد برام . امسالم وصیت نوشت و رفت . من اما باش نرفتم مثل پارسال که اصرار کرد و نرفتم. 

گفته بودم تقویم برای من مرتب نیست؟ گفته بودم پنجشنبه برام اربعین نیست؟ مثل عاشورا که 37 روز پیش نبود. 

گفته بودم صفر و مبدا را خودم تعریف میکنم؟ 

نگفته بودم.

نگفتم.

به میم هم نگفتم.

بش گفتم میخوام که یکبار هم که شده از نجف تا کربلا را پیاده برم که رسیدم بین الحرمین بشینم فقط زار بزنم . اما نگفتم که اربعین من فرق داره با تقویم . نگفتم که من باید غریب باشم تو کاروان باید خودم باشم و خودم. باید بوی گند ریا نیاد. اینارا نگفتم . نگفتم چون میم دلش کوچیکه زود میشکنه. زود شک میکنه به اخلاصش. من میدونم میم ادم خالصیه. پس نباید خرابش میکردم اون ذوق سفرشو. 

با همه خداحافظی کرد . من اما ساکت نشستم هیچی نگفتم .

گفته بودم پنجشنبه اربعین نیست؟ 

میم .پنجشنبه اربعینِ من نیست. 

کاش اونقدری دور نبودی ازم شین. کاش هنوزم میشد بشینم بات بدون دغدغه قضاوت از همه چی حرف بزنم. نگفته بودم بت . نگفته بودم که چقدر تشنه ام . تو هم نفهمیدی . کاش میگفتم...

کمالی که رو به کمال نره ناقصه.

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۴ آبان ۹۶
  • ۲۰:۴۵
  • ۰ نظر

بابا میگن صبر را یاد بگیر میم. از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.


میم اول اسم منه . میم اول خیلی از اسم هاست .

از خیلی از حواشی خودمو حذف کردم . تو دل خیلی از متن های مهم خودمو تثبیت کردم.

هنوز اما از این ناپختگی و واکنش های شتاب زده در بعضی مواقع ، حرف های نسنجیده، فکرهای خام که خیلی زود میندازمشون به مرحله عمل ناراضی ام ، خجالت میکشم، غمگین میشم.

ترید اف طراحی کنترل کننده میگه که هرچقدر سرعت سیستم را بخوای زیاد کنی درصد فراجهش بیشتر میشه و تو ... و تو... و من... و من...


بابا میگن صبر را یاد بگیر میم.از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.


کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.


یه کنترل کننده خوب طراحی شده نسبت به اختلال مقاومه ، تاحدود خیلی زیادی از مرز ناپایداری فاصله داره و از سرعت و درصد فراجهش قابل قبولی برخورداره . و من... و من... از این شرایط خیلی دورم .


از احساسات مبالغه شده فراری ام . از این خوب نشون دادن های قلابی . از این که سعی میکنه فهرست مورد علاقه های منو کپی کنه و اونو جار بزنه تا اثبات کنه خودشو فراری ام.

اثبات چی؟ اثبات به کی؟ چرا تکلیفت با خودت معلوم نیست.!


بابا میگن صبر را یاد بگیر میم.از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.

یه چشم آبدار به بابا گفتم. که خیالش قرص باشه :)

این بهانه های الکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۲ آبان ۹۶
  • ۱۲:۰۷
  • ۰ نظر

از هیچ حرفی به اندازه بهانه های الکی ناراحت نمیشم. 

یه بار برای همیشه این رفتارِ "بهانه الکی" اوردن را به زباله دان تاریخ بفرستیم. 

بهانه الکی نیاریم

بهانه الکی نیاریم

نقش ادم خوب بودن قضیه را بازی نکنیم

نکنیم

نکنیم

روی سخنم باشماس اقای پ :/

این قسمت :چاله عمیق تر میشود

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۸ آبان ۹۶
  • ۱۸:۱۶
  • ۰ نظر

از هر طرف که که رفتم جز وحشتم نیافزود 

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

بیت بالا وصف حال این چند هفته پروژه است :/

انچه در اینده خواهید دید: چاله به چاه تبدیل خواهد شد -__-

این قسمت : باد شرطه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۴ آبان ۹۶
  • ۱۹:۵۲
  • ۰ نظر

خونسرد بودن تو شرایط پر تنش سخته . شتابزده واکنش نشون ندادن سخت تر.

کاش میشد امشب نرم تهران. کاش یه چیزی میشد که برنامه فردا کنسل شه .

زری مامان جان حالش خوب نیس . کِی انقدر سخت شد خوشحال کردن عزیزترین ها؟ 

دلشوره دارم. 

مگه نگفتی وسط طوفان میای میشی ارامش؟ 

مگه نگفتی وقتی داره موج پشت موج میاد . میای و میشی یه لنگر محکم؟

مگه تو همون قران نگفتی به ذکرت قلب ها ارامش میگیره؟

اعتماد کنم؟ به این تک پارویی که تو دستمه مگه میشه اعتماد کرد وسط این اقیانوس؟ 

3ساعت و نیم دیگه ... 

من کسی نیستم که منتظر باد شرطه باشم که برسه به دیدار اشنا ... باد شرطه اومد که اومد نیومد شنا میکنم تا خود ساحل بعدش رکاب میرنم تا خود قریه و بعدمیدوم تا خود شهر تا خود مسجد خیابون کاشانی تو اون کنج شبستون...

_از دوراهی های جدید رفتن یا نرفتن برای تیم دو میدانی دانشگاه :/

+شوخی میکنی دیگه ؟ 

_نه

این قسمت:راه حل یابی

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶
  • ۰۷:۳۴
  • ۰ نظر

مسخره بازی جدید دانشکده اینه که در سایت را ساعت 4ِ.5 میبندن و اگه بخوایم تا 7 بمونیم باید 4.5 بساطمون را جمع کنیم ک ببریم سایت ارشد .

سایت ارشد یه اکواریوم در بال جنوب غربی دانشکده و تهویه مناسبی نداره .

دانشکده به معنای واقعی کلمه به نکبت افتاده . از صبح تا ظهر صدای چکش و مته و هزار کوفت دیگه اس که میاد و کوچکترین شباهتی به محیط اکادمیک نداره. چرا؟ چون دارن نمای دانشکده را روسازی میکنن و از سرعت انجام کار بپرسی من میگم جابجایی یک اجر در روز.

حالا این وسط اعتراض به رئیس دانشکده نسبت به بسته شدن سایت هم حکایت جالبیه که در این مقال نگنجد ولی نتیجه ی خلاصه اش این که بسته شدن در سایت در حوزه اختیارات رئیس دانشکده نیست.!

این وسط ساعت ها میشه غر زد و بدو بیراه گفت به سیستم اما صرفا علت پیدا کردن کافی نیست باید راه حل پیدا کرد حالا هرکی به قدر خودش.

راه حل منم این شده که میرم دانشکده نوساز و با صفای منابع طبیعی که روبرو دانشکده خودمونه و کلی گل و گیاه داره و یه سالن مطالعه نورگیر با تهویه عالی داره و از نکبت دانشکده خودمون خلاص میشم:))

بدی راه حل اینه که اونو به اشتراک گذاشته ام و الان خیلی شلوغ تر قبل شده ://

عمر جمعه به هزار سال میرسه

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ مهر ۹۶
  • ۱۱:۱۱
  • ۰ نظر

هفته هام که شلوغه به تهش که میرسه فقط میخوام فرار کنم و برم تو خودم حل بشم. چهارشنبه عصر که میشه گوشی را میندازم یه طرفو خودم میرم منتهی الیه جنوب شرقی خونه یه کنج هست کنار شومینه اونجا میشینم و فک میکنم با خودم حرف میزنم معمولا اون موقع کسی خونه نیست و من ذره ذره اون تنهایی را نفس میکشم . جمعه ها اما لحظه شماری میکنم که به شنبه نرسه به اون حجم از شلوغی ادم ها نرسه . جامعه ی اطرافم شبیه یه ماده مغناطیسی از نوع پارامغناطیسه در غیاب میدان خارجی; حوزه هایی با جهت گیری های متفاوت; من اما انگاربه هیچ حوزه ای تعلق ندارم. هر سمتی که میرم سرگریجه ناشی از رفتن بیشتر میشه و هرچقدر می ایستم سرگردانی ناشی از سکونم بیشتر میشه .

جمعه اخ جمعه .... چقدر وقته که دیگه عهد را نخوندم از رمضان سال پیش بود که دیگه عهد نخوندم . جمله ای که گوشی با الارم زدن میاره رو صفحه جمعه ها با بقیه روزها فرق داره . بقیه روزها برای دویدنه برای رسیدن برای بدست اوردن برای حریص بودن نسبت به همه چی این زندگی . جمعه ها اما برای انتظار. برای نرگس چشم انتظار بودن .برای نشستن پشت پنجره . 

اخ جمعه اخ ...

عنوان از اهنگ جمعه با صدای فرهاد

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت؟ نگذشت؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۳ مهر ۹۶
  • ۱۸:۴۷
  • ۰ نظر

سیاهچاله زمانی جدید ینی البوم جدید میلاد درخشانی...

این حجم از نفهمی من در الکترونیک صنعتی نه تقصیر خومه نه تقصیر تمرین ها و نه حتی تقصیر استاد ف عزیز و گوگولی .... تقصیر کی میتونه باشه؟ :/

دیدگاهمون هم داره پخته میشه یا حداقل از خامی در میاد اینا از بحث های بچگانه ای که خودمو کنار میکشم میفهمم. 

جالبه که هنوز خنده ام میگیره و تکراری نشده این جهت گیری های یک طرفه بچه ها ... هم انجمن اسلامی ها هم بسیج ها .... جالبه که هنوز روش های زیر آب زنی شون هم تکراری نشده 

از جالبی های دیگر اینکه هرچی بیشتر به رفتن از این دانشگاه فکر میکنم بیشتر دلم تنگ میشه برای همه چیزش ... بهش میگن سندروم استکهلم فک کنم . 

سخت شده تصمیم گیری ها... تِرید آف ها هم سخت شده ... توکل دیگه .. بریم ببینیم چی میشه :))

چراگاه ( کلمه ایهام داره و هردومعنی در اینجا مقصود است)  فکریم چندوقتیه خلوته . کسی نیومده توش بزنه تمام اصول و نرده هاش را بشکنه و بره تا من مجبور باشم از اول بسازمش برای همین دارم میرم به استقبال یه خودشکنی جدید.

از چهارزندان انسان شریعتی گفته بودم؟ که اتفاقی تو کتابخونه پیدا کردمش؟

خیلی کتاب خوبی بود:)  مکتوب یه سخنرانی بود :) 


مخلوط ناهمگن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ مهر ۹۶
  • ۲۰:۴۴
  • ۰ نظر
از مصاحبت طولانی مدت با ادم های جدید که خسته میشم. وحشی میشم :/ و میرم چنگ میزنم به چت و اسکایپ با دوستان قدیمی. نصف اون حرفا هم به مرور خاطرات احمقانه گذشته میگذره و فقط اندکی بحثمون عمیق میشه و حرف میزنیم از چالش های زندگی بعدش دیگه دوباره کی من وقت کنم و کی اون طرف وقت کنه و دوباره سردرگمی و تنهایی فک کردن تاااا یه 15دقیقه  طلایی دیگه که ساعت ها حرف و فکر توش باشه. 
هر دوستی یه سر دنیا منم اینجا این وسط موندم . 
بیرون بازی وایسادم و دارم نگاه میکنم و میدونم که داره اشتباه میکنه حداقل از اینجایی که من وایسادم کاملا مشخصه و موندم سر دوارهی گفتن یا نگفتن بهش. قضیه به من ربطی نداره ولی دانستن یه چیزی که نباید میدونستم داره مسئولیت میاره.
رابطه های اشتباهی
ادم های اشتباهی
اشتباه های اشتباهی
پروژه افتاده تو یه چاله ای که واقعا هیچ نوری نمیبینم که به سمتش برم و یک هفته ای هست که هر دری میزنیم 1000تا در دیگه بسته میشه حالا موندم جلسه شنبه را با استاد چیکار کنم.
به ادمی که بعد از 7ترم هنوز فیلد مورد علاقه اش را تو رشته اش پیدا نکرده چی میگن؟ من همونم الان.
از تصمیم های قطعی 2سال اینده : از این دانشگاه میرم . از این رشته اما .... هنوز معلوم نیس 
حواسش هست دیگه.. حواسش هست... یه جاهایی وسط این همه کار و بار یهو با چای دارچین و نهج البلاغه میاد وسط شلوغی میشینه . معلومه دیگه حواسش هست. 
عنوان از کار اموزشی جدیدمون تو مدرسه پرده برداری میکنه و شدیدا امیدوارم رئیس عنوان را عوض نکنه :)
1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب