این بهانه های الکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۲ آبان ۹۶
  • ۱۲:۰۷
  • ۰ نظر

از هیچ حرفی به اندازه بهانه های الکی ناراحت نمیشم. 

یه بار برای همیشه این رفتارِ "بهانه الکی" اوردن را به زباله دان تاریخ بفرستیم. 

بهانه الکی نیاریم

بهانه الکی نیاریم

نقش ادم خوب بودن قضیه را بازی نکنیم

نکنیم

نکنیم

روی سخنم باشماس اقای پ :/

این قسمت :چاله عمیق تر میشود

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۸ آبان ۹۶
  • ۱۸:۱۶
  • ۰ نظر

از هر طرف که که رفتم جز وحشتم نیافزود 

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

بیت بالا وصف حال این چند هفته پروژه است :/

انچه در اینده خواهید دید: چاله به چاه تبدیل خواهد شد -__-

این قسمت : باد شرطه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۴ آبان ۹۶
  • ۱۹:۵۲
  • ۰ نظر

خونسرد بودن تو شرایط پر تنش سخته . شتابزده واکنش نشون ندادن سخت تر.

کاش میشد امشب نرم تهران. کاش یه چیزی میشد که برنامه فردا کنسل شه .

زری مامان جان حالش خوب نیس . کِی انقدر سخت شد خوشحال کردن عزیزترین ها؟ 

دلشوره دارم. 

مگه نگفتی وسط طوفان میای میشی ارامش؟ 

مگه نگفتی وقتی داره موج پشت موج میاد . میای و میشی یه لنگر محکم؟

مگه تو همون قران نگفتی به ذکرت قلب ها ارامش میگیره؟

اعتماد کنم؟ به این تک پارویی که تو دستمه مگه میشه اعتماد کرد وسط این اقیانوس؟ 

3ساعت و نیم دیگه ... 

من کسی نیستم که منتظر باد شرطه باشم که برسه به دیدار اشنا ... باد شرطه اومد که اومد نیومد شنا میکنم تا خود ساحل بعدش رکاب میرنم تا خود قریه و بعدمیدوم تا خود شهر تا خود مسجد خیابون کاشانی تو اون کنج شبستون...

_از دوراهی های جدید رفتن یا نرفتن برای تیم دو میدانی دانشگاه :/

+شوخی میکنی دیگه ؟ 

_نه

این قسمت:راه حل یابی

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶
  • ۰۷:۳۴
  • ۰ نظر

مسخره بازی جدید دانشکده اینه که در سایت را ساعت 4ِ.5 میبندن و اگه بخوایم تا 7 بمونیم باید 4.5 بساطمون را جمع کنیم ک ببریم سایت ارشد .

سایت ارشد یه اکواریوم در بال جنوب غربی دانشکده و تهویه مناسبی نداره .

دانشکده به معنای واقعی کلمه به نکبت افتاده . از صبح تا ظهر صدای چکش و مته و هزار کوفت دیگه اس که میاد و کوچکترین شباهتی به محیط اکادمیک نداره. چرا؟ چون دارن نمای دانشکده را روسازی میکنن و از سرعت انجام کار بپرسی من میگم جابجایی یک اجر در روز.

حالا این وسط اعتراض به رئیس دانشکده نسبت به بسته شدن سایت هم حکایت جالبیه که در این مقال نگنجد ولی نتیجه ی خلاصه اش این که بسته شدن در سایت در حوزه اختیارات رئیس دانشکده نیست.!

این وسط ساعت ها میشه غر زد و بدو بیراه گفت به سیستم اما صرفا علت پیدا کردن کافی نیست باید راه حل پیدا کرد حالا هرکی به قدر خودش.

راه حل منم این شده که میرم دانشکده نوساز و با صفای منابع طبیعی که روبرو دانشکده خودمونه و کلی گل و گیاه داره و یه سالن مطالعه نورگیر با تهویه عالی داره و از نکبت دانشکده خودمون خلاص میشم:))

بدی راه حل اینه که اونو به اشتراک گذاشته ام و الان خیلی شلوغ تر قبل شده ://

عمر جمعه به هزار سال میرسه

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ مهر ۹۶
  • ۱۱:۱۱
  • ۰ نظر

هفته هام که شلوغه به تهش که میرسه فقط میخوام فرار کنم و برم تو خودم حل بشم. چهارشنبه عصر که میشه گوشی را میندازم یه طرفو خودم میرم منتهی الیه جنوب شرقی خونه یه کنج هست کنار شومینه اونجا میشینم و فک میکنم با خودم حرف میزنم معمولا اون موقع کسی خونه نیست و من ذره ذره اون تنهایی را نفس میکشم . جمعه ها اما لحظه شماری میکنم که به شنبه نرسه به اون حجم از شلوغی ادم ها نرسه . جامعه ی اطرافم شبیه یه ماده مغناطیسی از نوع پارامغناطیسه در غیاب میدان خارجی; حوزه هایی با جهت گیری های متفاوت; من اما انگاربه هیچ حوزه ای تعلق ندارم. هر سمتی که میرم سرگریجه ناشی از رفتن بیشتر میشه و هرچقدر می ایستم سرگردانی ناشی از سکونم بیشتر میشه .

جمعه اخ جمعه .... چقدر وقته که دیگه عهد را نخوندم از رمضان سال پیش بود که دیگه عهد نخوندم . جمله ای که گوشی با الارم زدن میاره رو صفحه جمعه ها با بقیه روزها فرق داره . بقیه روزها برای دویدنه برای رسیدن برای بدست اوردن برای حریص بودن نسبت به همه چی این زندگی . جمعه ها اما برای انتظار. برای نرگس چشم انتظار بودن .برای نشستن پشت پنجره . 

اخ جمعه اخ ...

عنوان از اهنگ جمعه با صدای فرهاد

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت؟ نگذشت؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۳ مهر ۹۶
  • ۱۸:۴۷
  • ۰ نظر

سیاهچاله زمانی جدید ینی البوم جدید میلاد درخشانی...

این حجم از نفهمی من در الکترونیک صنعتی نه تقصیر خومه نه تقصیر تمرین ها و نه حتی تقصیر استاد ف عزیز و گوگولی .... تقصیر کی میتونه باشه؟ :/

دیدگاهمون هم داره پخته میشه یا حداقل از خامی در میاد اینا از بحث های بچگانه ای که خودمو کنار میکشم میفهمم. 

جالبه که هنوز خنده ام میگیره و تکراری نشده این جهت گیری های یک طرفه بچه ها ... هم انجمن اسلامی ها هم بسیج ها .... جالبه که هنوز روش های زیر آب زنی شون هم تکراری نشده 

از جالبی های دیگر اینکه هرچی بیشتر به رفتن از این دانشگاه فکر میکنم بیشتر دلم تنگ میشه برای همه چیزش ... بهش میگن سندروم استکهلم فک کنم . 

سخت شده تصمیم گیری ها... تِرید آف ها هم سخت شده ... توکل دیگه .. بریم ببینیم چی میشه :))

چراگاه ( کلمه ایهام داره و هردومعنی در اینجا مقصود است)  فکریم چندوقتیه خلوته . کسی نیومده توش بزنه تمام اصول و نرده هاش را بشکنه و بره تا من مجبور باشم از اول بسازمش برای همین دارم میرم به استقبال یه خودشکنی جدید.

از چهارزندان انسان شریعتی گفته بودم؟ که اتفاقی تو کتابخونه پیدا کردمش؟

خیلی کتاب خوبی بود:)  مکتوب یه سخنرانی بود :) 


مخلوط ناهمگن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ مهر ۹۶
  • ۲۰:۴۴
  • ۰ نظر
از مصاحبت طولانی مدت با ادم های جدید که خسته میشم. وحشی میشم :/ و میرم چنگ میزنم به چت و اسکایپ با دوستان قدیمی. نصف اون حرفا هم به مرور خاطرات احمقانه گذشته میگذره و فقط اندکی بحثمون عمیق میشه و حرف میزنیم از چالش های زندگی بعدش دیگه دوباره کی من وقت کنم و کی اون طرف وقت کنه و دوباره سردرگمی و تنهایی فک کردن تاااا یه 15دقیقه  طلایی دیگه که ساعت ها حرف و فکر توش باشه. 
هر دوستی یه سر دنیا منم اینجا این وسط موندم . 
بیرون بازی وایسادم و دارم نگاه میکنم و میدونم که داره اشتباه میکنه حداقل از اینجایی که من وایسادم کاملا مشخصه و موندم سر دوارهی گفتن یا نگفتن بهش. قضیه به من ربطی نداره ولی دانستن یه چیزی که نباید میدونستم داره مسئولیت میاره.
رابطه های اشتباهی
ادم های اشتباهی
اشتباه های اشتباهی
پروژه افتاده تو یه چاله ای که واقعا هیچ نوری نمیبینم که به سمتش برم و یک هفته ای هست که هر دری میزنیم 1000تا در دیگه بسته میشه حالا موندم جلسه شنبه را با استاد چیکار کنم.
به ادمی که بعد از 7ترم هنوز فیلد مورد علاقه اش را تو رشته اش پیدا نکرده چی میگن؟ من همونم الان.
از تصمیم های قطعی 2سال اینده : از این دانشگاه میرم . از این رشته اما .... هنوز معلوم نیس 
حواسش هست دیگه.. حواسش هست... یه جاهایی وسط این همه کار و بار یهو با چای دارچین و نهج البلاغه میاد وسط شلوغی میشینه . معلومه دیگه حواسش هست. 
عنوان از کار اموزشی جدیدمون تو مدرسه پرده برداری میکنه و شدیدا امیدوارم رئیس عنوان را عوض نکنه :)

متفاوت ترین شب دهم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶
  • ۱۸:۱۷
  • ۰ نظر

شب عاشورای 96 

مینی بوس

صندلی دوم

دستان زیر چانه و زل زده به ماه

صدای کریمخانه طنین انداز در گوش هایم که میخواند : مستان همه افتاده و ساقی نمانده . یک گل برای باغبان باقی نمانده... مظلوم حسینم مظلوم ح س ی ن م

جمع غریبه است و اشنای چندین ساله ای توش نیست . 

عاشواری متفاوتی بود . متفاوت. کل شب فقط کریمخانی خواند و خواند و خواند و من از مرور کردم تمام گذرگاه ها و تصمیم های متفاوت زندگیم را مرور کردم و درماندم در عظمت تصمیم حسین درماندم. 

تاریخ در ذهن من شناور است و غیر خطی و حتی غیر علّی ... مثلا امروز برایم 14 ذی الحجه است و فردا برایم تاسوعا . 

عاشورای امسال برایم متفاوت بود ولی مثل نماز بدون وضو بود یک جای کارش میلنگید.

عاشواری امسال خالی از آن کنج دنج آرام گلستان شهدا بود. 

عزا گرفته ام سال های بعد بدون گلستان شهدا عاشورا هایم را چه کنم :((

قورمه سبزی

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۴ مهر ۹۶
  • ۱۸:۱۰
  • ۱ نظر

به طرز شگفت انگیزی یه سفر درونی را دارم طی میگنم به لطف سفرهای سختی که طی این ماه برام پیش اومده . به یه سری نتیجه گیری های درونی رسیدم که نوشتن دیجیتالش را به هیچ وجه الان به صلاح نمیدونم و فقط به صورت تلگرافی تو یه سالنامه نوشتم و همه را انباشت کردم فعلا توی مغزم که کنار هم جا بیافته . فکرها و نتیجه گیری های متضاد و مختلف درست مثل قرمه سبزی!!

قرمه سبزی یه ترکیب معجزه وار از گوشت و سبزی و لوبیا و لیمو عمانی که باهم گذاشتیم جا بیافته . درست ترکیبی از موادی که در طول مسیرشون تا قابلمه هیچ سنخیتی با هم ندارن ولی وقتی خروجی قابلمه را بعد از مدت زمان لازم استخراج میکنیم نتیجه شگفت انگیزه !!

5امین سفر در راهه و من با اغوش باز به استقبال این سختی میرم چون میدونم قراره از من ادم بهتری بسازه. :)

این قسمت : غرور مکنت ابلهان است

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۹۶
  • ۱۹:۲۳
  • ۰ نظر

 سر یه مسئولیتی که به گردنم بود نزدیک بود که 27نفر ادمو به کشتن بدم و اون نیم ساعت وقتی گذشت و همه به سلامت گذشتند من فقط 10 دقیقه رفتم به گوشه و زار زدم و بعد فقط ناراحت این بودم که چقدر مدیریت بحرانم افتضاحه .  من اشتباه کردم و چه اشتباه بدی تو چه زمان و مکان بدی و اون نیم ساعت استرس قطعا یکی از پررنگ ترین احوالات 5 سال اخیرم خواهد موند. 
بقیه که از بیرون قضیه را میدیدند و این مسئولیت رو دوش اونها نبود اینجوری نگاه نمیکردند و خوش خوشان و خیلی تفریحی از کنار قضیه رد شدند ولی به قول حافظ که کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ...
باید یه بخش از مغزم را پرورش بدم که اینجور موقع ها بیاد و نقش مهره بیرون بازی را برعهده بگیره و از بالا به همه قضایا نگاه کنه و یه آرامش نسبی درون من ایجاد بشه . باید یه قسمت دیگه از مغزمو هم پرورش بدم که مدام با خودش تکرار کنه که " بی اذن یار برگ از درخت نیوفتاد در روزگار" 

من از بی تجربگی خجالت میکشم

من از این خام بودن احمقانه خجالت میکشم

نمیشه بزنیم رو دور تند و یهو 30ساله شیم؟ 
:\

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب