بگونه.. بگو نه.. خیلی سخت نیست فقط بگو نه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ تیر ۹۵
  • ۱۱:۵۱
  • ۱ نظر

بگو نه به خط کشیدن رو پر پرواز رویا... بذار عطر خیالپردازیت تمام اتاقو پرکنه. جای کیو مگه تنگ میکنه؟ هیشکی. بذار تمام اتاق تا سقف لبریز قطره قطره ی رویاهات بشن. رد شو از ترس و به سایه بگو نه. بگو نه تا قوت بازوت برگرده که دست بذاری سر زانوت و یه یا علی بگی و بلند شی و انقدر بلند گام برداری که سال ها فاصله بگیری از این روزا. هرروز دور و دورتر شی فقط بگو نه. به همه ی نمیتونم ها به همه ی نمیشه ها به همه ی نخواستن ها بگو نه . یه نه محکم که پنجره ها از شنیدنش به التهاب بیان و بلرزن بگو  نه ..... بذار نهال خیالت قد بکشه بزرگ بشه و سایه اش بیوفته رو سرت دیگه اون موقع مهم نیست افتاب چجوری میتابه دیگه تو یه سایه ی امن داری. بگو نه و پاشو . پاشو برای رسیدن به حقیقت تا ته حقیقت بدو با تموم توانت. اره بدو . وقت کمه و حقیقت از اینجایی که وایسادی خیلی دوره

بگو نه

بگو نه

به قول باز لایتیر : به سوی بی نهایت و فراتر از آن 

To infinity and Beyond

عکس از من| بالای جزوه های مدار2

گاهی وقتا برنامه ریزی نشده پیش میاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۰ تیر ۹۵
  • ۱۶:۱۱
  • ۰ نظر

دیروز یکی از بچه ها چندتا فیلم میخواست و منم کتاب های کتابخونه تاخیر خورده بود پس بلندشدم رفتم دانشگاه. تو حینی اینکه فلشم داشت رو فلشش کپی میشد بحث های خوبی باهم کردیم حرفای خوبی پیش اومد و همینجوری ادامه پیدا کرد رفتیم بالا (طبقه دوم کتابخونه) بازم نشستیم و حرف زدیم و حرف زدیم و از گذشته گفتیم از اینده گفتیم از حال گفتیم . جالبه که زیاد باهم صمیمی نیستیم و صرفا هم کلاسی هستیم و این برام جالب بود کا هم اون به حرفای من گوش میداد و هم من به حرفای اون بدون قضاوت بدون بحث سر این که کی درست میگه صرفا گفتیم و شنیدیم و این اصلا برنامخ ریزی شده نبود . اخر دست لطف کرد و یه چندتا کتاب هم برا من گرفت و من با 6تا کتاب اومدم خونه.(هرنفر 4تا کتاب میتونه بگیره ).

یه چندوقتیه نمایشنامه خوندنو هم دوباره شروع کردم . از نویسنده ی تئاتر های "مرد بالشی" و "قطع دست در اسپوکان" شروع کردم . مارتین مک دونا به نظرم واقعا یه نمایش نویسه خوبه از نظر من و واقعا لذت بردم از کاراش. بقیه نوشته هاشم میخوام بخونم :) و از اینم نگذرم که تئاتر مرد بالشی که تو ایران اجرا شده هم خیلی خوب بود (پیام دهکردی از اونایی که خیلی گوگولیه:))) خلاصه که مطالعه ام ای روزا رفته بالا و کم کم باید ipرا هم شروع کنم 

7تیر1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۷ تیر ۹۵
  • ۱۷:۵۱
  • ۰ نظر

امشب بازی ایتالیا و اسپانیا است و خب قطعا ایتالیا میبره ( ایکون اصن هم متعصب نیسم و فلان:))) تو فوتبال باشگاهی طرفدار بارسلونا بودم( این بودم برمیگرده به راهنمایی و دبیرستان و دوران  جاهلیت و جوانی و فلان) ولی از وقتی پویول رفت بارسا دیگه بارسا نشد از وقتی ژاوی هم رفت که دیگه بارسا اصن بارسا نشد همین مونده پیکه و اینیستا هم برن که دیگه اصن میخوام بارسا کلا محو بشه بره. خلاصه که تو فوتبال باشگاهی دیگه طرفدار بارسا نیستم ولی این دلیل نمیشه از رئال بدم نیاد:| به هرحال ایتالیا امشب میبره و اصن هرکی بخواد به بوفون گل بزنه فش میدم :|| چه معنی میده اصن دروازه ی بوفون باز بشه :) واکیبایشی تو فوتبالیست ها نمود خارجیش میشه بوفون و لا غیر :))

- این داستان فوتبالی باشیم-

6تیر1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۷ تیر ۹۵
  • ۱۵:۰۶
  • ۰ نظر
اولین حلسه از کلاس اسک رچ. اسک رچ یه بازیه برنانه نویسیه که دانشگاه ام ای تی نوشته برای اموزش برنامه نویسی خیلی سطح پایین برای بچه های رنج سنی ابتدایی. دیروز اولین جلسه ای بود که به عنوان کمک مدرس میرفتم سرکلاس. بهتر از اونی بود که فکرشو میکردم . و به نظرم مدرس اصی مستر مظ واقعا بلد بود به بچه ها درس بده و خب تا حایی که منم بلد بودم سعی کردم کمک کنم . بجه ها ناب بودند فکرشون ایده هاشون تلاششون. بعد از کلاس رفتم سمت ادا کردن نذرم. یه نذری داشتم خیلی وقت بود عقب افتاده بود ولی دیروز اولین قدمشو برداشتم . در کلا 14 تا قدمه و دیروز اولینش بود . پر از حس ناب پر از حس غریبگی پر از حس دور بودن پر از حس "من کجای این جهان وایسادم"...

5تیر1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۵ تیر ۹۵
  • ۱۷:۴۵
  • ۰ نظر

تابستون شروع شده و کلی برنامه دارم براش امیدوارم بتونم اجراشون کنم.:) قرار شد که تا اخر ماه رمضون کتاب بیشتر بخونم و روند فیلم دیدن و متوقف کنم داره خوب انجام میشه. دیشب حال خوبی بود . شب قدر اصن یه حس های عجیبی داره. از اینم که بگذریم . نمره ها دارن دون دون میان :| و خب بهتره از اینم بگذریم . همین دیگه برم سر اسک رچ که فردا باید برم سر کلاس و چیزی بلد نیسم :| یکمم استرس دارم تا ببینیم چی میشه :)

میشه؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ تیر ۹۵
  • ۰۱:۵۹
  • ۰ نظر

میشه شرمندت نباشم؟ میشه امشب تموم شه فردا هم زودی تموم شه؟ میشه ؟ یک عمر من پر پر زدم چون درد دوری کم نبود اینا که میگم یک شب از چیزی که حس کردم نبود. با گریه های هر شبم دنبال مرهم نیستم. اینبار بشکن بغضمو فکر غرورم نیستم. کی گفته این خواهش منو تو چشم تو کم میکنه این التماس اخرم خیلی بزرگم میکنه(یه تیکه هایی از اهنگ سازش از مهدی یراحی)

خواهش و خواهش و خواهش .... یه عمر غرق تمنا بودم یه عمر کریم بودی میشه اینبار هم کرمت این سمتی باشه که دل میگه؟

پناهنگاه های تنهایی من جاهای شلوغی هستن..

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ تیر ۹۵
  • ۱۰:۵۳
  • ۰ نظر
غمگین که میشم حالم که خراب میشه از اونایی که تاحالا فقط به اندازه انگشتای یه دستم رخ داده به دو جا پناه میارم و گریه میکنم . من حال خرابمو تو خونه نمیارم بیرون در چالش میکنم و میام تو من حال خرابمو دانشگاه هم نمیبرم تو اتوبوس چالش میکنم و میرم. من اما وقتی حالم خرابه دو جا پناه میارمو و گریه میکنم و اشک میریزم. دو جایی که خیلی شلوغه ولی هیچکس پاپی نمیشه که چرا داری گریه میکنی . من پناه میارم به تنها سینما رفتن و تنها گلستان شهدا رفتن. سینما سانس 12.5ظهر ادمای کمی میان فیلم ببینن من اما میرم که اونجا گریه کنم . من تنها میرم و یه بلیت میخرمو میرم یه صندلی دور از اون جمعیت انگشت شمار میشینمو و چراغا که خاموش شد اشکام سرازیرمیشن.من بی صدا گریه میکنم و چراغام که خاموشه پس کسی پاپی نمیشه که "دختر تو چه مرگته که اومدی سینما و هنوز فیلم شروع نشده داری گریه میکنی" . من اما وقتایی که غمگین میشم گلستان شهدا میرم. اونجا سر قبر یه شهید میشینم و گریه میکنم از غصه هام برا عمو میگم . اونجام کسی نمیاد بپرسه که دختر تو چه مرگته که داری سر قبر یه شهید که نمیشناسیش گریه میکنی و عمو صداش میکنی . دو تا پناهگاه تنهایی ِشلوغ دارم .

دلت که با خودت اینجا نباشه حتی اگه بهشتم باشی بازم...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱ تیر ۹۵
  • ۲۲:۱۸
  • ۰ نظر


جواب این دلی که دلش پر میزنه الان برای قران خوندن تو حرم امام رضا و الان جلو کتاب و جزوه سیگنالش نشسته و داره میزنه توسرو مغ خودش که شاید پاس نشه و درحالی که میگفت سیگنال که کامل میشمو کی باید بده؟ هرکی باید جواب بده خیلی صریح و سریع بیاد بشینه جلوم و حواب بده.


حال دل ادما را اگه نمیفهمیم نمک نشیم رو زخمشون . مرسی عح

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱ تیر ۹۵
  • ۱۷:۴۸
  • ۰ نظر

یادت /یادم نرود هی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۹ خرداد ۹۵
  • ۰۴:۵۹

مگر نه اینکه همیشه برای تو بوده؟ مگر نه اینکه همیشه تو خواستی ؟مگر نه اینکه همیشه تو بودی؟ مگر نه اینکه راضیم به رضای تو؟ مگر نه اینکه گر تو بخواهی به همه عالم پشت میکنم؟ مگر نه اینکه حواست به دلتنگی هایم بود؟ مگر نه اینکه دستم را گرفتی جایی که احدی نبود؟ مگر نه اینکه رفیق روزهای بی رفیقی ام بودی؟ مگر همه این سختی ها را برای تو نمیکشم؟ چی؟ منت میگذارم؟ خب بگذارم . دلم میخواهد سختی بکشم و راست راست بیایم اینجورری مقابلت بنشینم و بگویم برای توست هااا. اصلا یک لذتی دارد این منت گذاشتن که نگو . اینکه ادم دستش را بگیرد بالا . قنوت بگیرد اینبار نه برای خواستن که برای نشان دادن انچه در دست دارد خب من که جز اینها چیزی ندارم . حواسم هست که همه. اینها برای توست . پس چرا هی یادم می رود؟ 

یا رب نظر تو برنگردد /برگشتن روزگار سهل است

عکس از من/مدرسه چهارباغ اصفهان. خیابان امادگاه

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب