9خرداد1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۹ خرداد ۹۵
  • ۲۱:۱۵
  • ۰ نظر

چهارشنبه بود ( امروز یکشنبه است) اخرین روزی که کلاس داشتیم قبل فرجه ها و حل تمرین سیگنال با خلیلی (خلیلی دانشجو دکترایی که اول تی ای بوده بعد دست و پا دراورده و بعد اومده دکترا بگیره به همین برکت قسم روند رشدش همینحوری بوده:)) حالا همه اینا را گفتم که بگم نرفتم حل تمرین :)) خلاصه اما ظهر کلاس معارف داشتم باید میرفتم چون غیبت میخوردم . پاشدم که برم اما یه فیلم شروع شد( فیلم آزمایش ) جالب بود و نشستم تا اخرش دیدم بعد رفتم ینی همینجوریشم دیر شده بود .  اتوبوس سوار شدم و طبق معمول هنذفری و رندوم پلی و پنجره ی اتوبوس و من که وایسادم و نگاه نگاه نگاه به مسیر همیشگی این دو سال. تو این دو سال تو مسیر دانشگاه یه عالمه لوکیشن دیدم که میشه از توش عکس های خوبی در اورد و هر بار به خودم میگم چرا زودتر پا نشدی که الان پیاده شی بری لا اقل یکی از این سوژه ها را شکار کنی و برگردی و هربار من در دقایق اخر به کلاس میرسم :| خلاصه که اونروزز یهو دم خیابون بهشتی (شاپور) اتوبوس خراب شد و اومدیم پایین که منتظر بشیم یه اتوبوس دیگه بیاد. دو سه دقیق ای منتظر بودم که با خودم گفتم مگه نه اینکه رفتن مهمه حالا چه با اتوبوس چه پیاده مهم ذاته رفتنه دیگه الان منتظر چی موندی برو. و رفتم و رفتم... سر راه 3تا از لوکیشن هایی که اون اول گفتم را عکس گرفتم و ادامه دادمشون ینی رفتم ببینم اونورش چه خبره البته خب تا اخر نرفتم چون کوچه های خلوتی بودن و خب میدونین که... اما عکس گرفتم دیدمشون راه رفتمشون و این الان برام فرق داره وقتی با اتوبوس دوباره از کنارش رد میشم میدونم چه شکلیه فقط یه تصویر گذرا نیست . 3تا مسجد فک میکنم تو این مسیر هست یکی مسجد لنبان یکی که مال یه هیئتیه الان یادم نیست و یکی دیگه که تو چارسوقه اگه اشتباه نکنم. از مسجد اول که مال اون هیئته بود رد شدم هنذفری تو گوشم بود ولی فهمیدیم دارن اذان میگن اهنگو قطع کردموو خواستم که برم تو و رفتم تو ولی تا وسط حیاط رفتمو بعد برگشتم تو پیاده رو و ادامه دادم رسیدم مسجد بعدی اذانو گفته یودن یکم وایسادم که ببینم خانما کجا میرن برای نماز رفتم. نمازمو خوندم منتظر جماعت نشدم  خیلی وقته که نماز جماعت نمیخونم یه موقعی پای ثابت نماز جماعت های مدرسه بودم اما حالا هیچی اعتقادی بش ندارم . بعدا شاید درموردش حرف زدم.  اودم از مسجد بیرون و رفتم رفتم دیگه خیلی دیر شده بود ولی همچنان نمیخواستم اتوبوس سوار شم . هوا گرم بود ولی اذیت نمیشدم فقط داشتم تند تند راه میرفتم  یه نگاه دوباره به ساعت مجبور شدم تا ایستگاه اتوبوس بدوم تا برسم. سوار شدم وفقط دو ایستگاه مونده بود که همشو پیاده برم ولی خب اینجوری به اتوبوس دانشگاه نمیرسیدم و این یعنی 45دقیقه تاخیر که حتی ممکن بود غیبت بخورم بازم پس نیم ساعت تاخیر راه ترجیح دادم و این شد که حالم اونروز خوب بود. تصمیم گرفتم که تو مسجدهای ناشناخته تری نماز بخونم خیلی حس جالبیه انگار نماز به ادم بیشتر میچسبه تو جاهای جدید نماز خوندن. مثه نماز خوندن بالای کلار رو زیر انداز اون پیر مردها اخ که چه حالی دادو ناگفته نماند که کباب داشتن درست میکردن و بوی کبابا هم میومد :)) 

چندتا میشه ینی؟؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲ خرداد ۹۵
  • ۲۳:۵۱
  • ۰ نظر

باید بنویسم. باید حتما حتما بنویسم. باید حتما یه لیست از مهمترین کارایی که کردم و مهم ترین گارایی که میخوام بکنم بنویسم. نه اینکه هیچ ایده ای نداشته باشم از اینکه میخوام چیکا کنم ولی خب تا حالا هم به صورت یه لیست ننوشتمشوم. امشب فهمیدم باید بنویسم. باید بنویسم که میخوام طلوع افتابو از بالای دماوند ببینم .باید بنویسم که میخوام غروب افتاب  ونیز را ببینم باید بنویسم که که میخوام مسیر اسالم به خلخال را با پلی لیست فرهاد پیاده برم باید بنویسم اینار ار باید بنویسم که یادم نره اخه این روزها خیلی چیزا را یادم میره اینا را که نباید بادم بره

2خرداد1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲ خرداد ۹۵
  • ۱۹:۲۴
  • ۱ نظر

جالبه . سباستین ادم بعضی وقتا یه کسایی را میبینه بعد طی دو هفته که با این ادم هم صحبته فک میکنه عههههه چقد حرف های منو میفهمه چقد دغدغه هاش شبیه منه چه ادم خوبی .چه خوب که من میتونم یه رفاقت چندین و چند ساله باش داشته باشم اما اما ... یادش میره که ادم یه رفاقت پندین و چند ساله را از یکی دو روز بدست نمیاره.. یه مدتی میگذره بعد میفهمه نه بابا فرسنگ ها متفاوت . اصن ادم مگه میتوه از وری کتاب هایی که یه نفر خونده یا سبک موزیکی که طرف گوش میده بشناسه ؟ نه معلومه که نه.... الان یه مدت گذشته و من تازه فهمیدم عین چقد تاریکه یا چقد دلش میخواد که تاریک به نظر بیاد چقد انحصار طلبه و چقد خودش میدونه اینارا ولی هرروز بیشتر تاکید میکنه . چقد دوس داره که از خودش یه بت بسازه و وحشیانه به کسی که این بت را نقد کنه حمله میکنه و چقد بلد نیست رفیق باشه چقد بلد نیس بخشنده باشه چقد قضاوت میکنه و بد تر از اون به زبون نمیاره و فقط و فقط با نیش و کنایه حرف میزنه. نمیگم این عین یه کلکسیون از صفات بده نه قطعا نه خیلی خیلی بیشتر از این خوبی داره . من میدونم سباستین که هر ادمی خوبی و بدی را باهم داره اما مهم اینه که اگه ادم یکی را انتخاب میکنه که باهاش وقت بگذرونه بتونه بدی هاشو تحمل کنه و من از نیش و کنایه حرف زدن متنفرم. ادم قد رفاقت های چندین و چند ساله را میدونه . رفاقت مثه سیرترشی میمونه باید بذاری تا جا بیوفته . یه نهال که میکاریش و بزرگش میکنی بعد میتونی با ارامش خیال بش تکیه کنی چون تنومند شده . دم کشیده . دعا میکنم که خدا بم نیرویی بده که همیشه رفیقاما داشته باشم که کمتر برنجونمشون که هواشونو داشته باشم .

کاش عین بخواد که دیگه تاریک نباشه 

31اردیبهشت سنه 1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۳۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۸:۴۶
  • ۰ نظر

روزمرگی

میدونی سباستین روزمرگی میتونه خیلی مزخرف باشه یه موقع هایی اما میتونه خیلی عالی باشه این بستگی به خودت داره . روزمرگی اما یه چیز خیلی خوب داره اینکه تکرار میشه اما یه چیز بدم داره اینکه ممکنه بیش از حد تکرار بشه. میدونی نمیدونم چرا حتی دارم سباستین خطابت میکنم تو اصن نیستی که بخوام روت اسم بذارم و صدات کنم ولی خب به هرحال این حرفا تو ذهن من با یه مخاطب سباستین شکل میگیره و من نمیتونم جلوش را بگیرم. روزمره نویسی اما به نظرم خیلی با خود روزمرگی فرق داره میدونی تو میای مینویسی که " اه امروز تریا نگین ایستک لیمو نداشت وهلو خوردم و الان حالم گرفته است" و بعد تموم میشه میره اما اگه نیای بنویسی تا دوروز فقط حالت گرفته است و چون این لیمو نداشتن تریا خیلی خیل مسخره تر از اونی که بخوای برا کسی تو ضیح بدی مجبور میشی در جواب " چته؟" که هی ازت میپرسن بگی " خوبم بابا . حوصله ندارم" بعد هم احتمالا کلی رو منبر میرن که بابا بیخیال و این حرفا که من خودم استاد رو منبر رفتنم. اما وقتی میای اینجا مینویسی هیشکی هم نمیخونه ولی تو به هر حال گفتی .خیلیم خوب.

و حتی خیلی بهتر از اون مثلا بعدا که حوصله ات سر رفت میای این چرت و پرت ها را میخونی کلی شاد میشی و میخندی.

مثلا الان یادم افتاد به پستی که اخر ترم دو نوشتم درمورد مدار1 و دکتر خ .اونموقع باش زیاد حال نمیکردم اما این ترم هم که باش سیگنال داشتم .. به نظرم استادخوبیه . اما یه اخلاق های خاصی هم داره. کلا زیاد از دستش خندیدم این ترم ولی ترم دو بیشتر خوف میکردیم. :))) 

سباستین میدونی ادم یه وقتایی دلش میخواد همین چرت و پرت ها را برای یکی تعریف کنه ولی خب کسی گوش مفت نداره که اینا را بشنوه. 

اره خلاصه این اقای کاف هم که نمیدونم چرا همچین میکنه. برا مسابقه زیرنویس ویدیو ها با ماست ( من و کتایون) و ویدیو ها اپلود شده ولی نمیدونم چرا یکیشو حذف کرد و بدون زیرنویسشو گذاشت :| خب برارد من اشکالی چیزی داشت میگفتی تا اصلاح کنیم. به هرحال حرص خوردن نداره که حالا یه وقتی دیدمش بش میکم .اره بابا .سخت نگیر خوشحال باش. فردا دیج تشکیل نمیشه . فقط دو ساعت ماشین دارم و منطقی به نظر نمیاد که بلند شم برم دانشگاه ( منطق خسته ها اینو میگه:)) ولی خب باید پاشم برم چون مهمه. از طرفی میتونم زودتر برم که از نت دانشگاه هم فیض ببرم دیگه. یه دوروزیه با رادیو گیک اشناش دم . به نظرم تا حدودی قابل قبوله ینی باعث میشه که بیشتر در جریان باشم کلا. مباحثی که میگه خوبه... یه چند روزی هم هست که با رادیو پای اشنا شدم .این به نظرم خیلی بهتره درسته که حال و هواش پایتختیه و بحث خیابون و ایناش که میشه من زیاد درک نمیکنم ولی به نظرم در مورد چیزایی حرف میزنه که تو زندگی منم هست یه چند باری این حس بم دست داد که انگار خود تو جیب سمت راست خودمم و دارم قدم میزنم . خلاصه که به نظرم پادکست گوش دادن خوبه . اما هیچی که چهرازی نمیشه... چهرازی به نظرم خیلی خوب بود. همین دیگه . الان حس گفتن باقی بقای اخر پست های مستر هولدن را دام ولی خب نمیگم دیگه به هرحال ما کپی رایت و اینا حالیمونه . تازه خودم میدونم که وقتی سباستین ادم یه تیکه کلامی داشته باشه و خودش ساخته باشه و خیلی دوسش داشته باشه وقتی یکی دیگه میکه چقد ادم حس بدی بش دست میده

سر در گریبان

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۳۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۸:۱۵
  • ۰ نظر

الان تو یه حالت خاصی به سر میبرم کلا نسبت به همه چی کمترین ری اکشن ممکن را نشون میدم و کلی مثلا برنامه ریزی کرده بودم برای این اخر هفته و خب کل این دو روز را مثه یه گونی سیب زمینی همش یه جا نشسته بودم و هی با خودم میگم چرا... از طرفی ما خر شدیم گفتیم بذار بریم تو کار اجرایی این مسابقهه که داره دانشکده برگزار میکنه بعد حالا عین چی میگم خاک تو سرت اخه اینم شد کار . الان مار ا سال پایینی گیر اوردن هر چی خرکاریه میدن ما بکنیم اصنم خوش نمیگذره... از طرفی کلی برا تابستون برنامه دارم ولی ولی ولی... بیخیال اصن . نباید ولی داشته باشه .... یه موقع هایی بود پر انگیزه بودم یه موقع هایی بود کلی کتاب میخوندم یه موقع هایی بود کلی گیر میدادم تا بفهمم تا بشنوم اما حالا... حالا نمیشنومم نمیبینم ... تو دلم میگم کاش میشد این سه ماه تابستون را بلند میشدم میرفتم قم یا نه لبنان میرفتم میشستم پای درس اخلاق پای درس کلام .میرفتم پی درس و بحث که من خسته شدم از این همه سردرگمی. یه وقتایی اما میگم کاش این 3ماه تابستون را میرفتم سفر .تنهایی. تو دل جاده. بدون مقصد . اصن مقصد همین راهه . سفر خود شناسی میاره و خودشناسیه که خداشناسی میاره. ادم تو برخورده که خودشو میشناسه... تنهایی و انزوا خودشناسی نمیاره اینا حداقل الان میفهمم 

به کجا میشتابند این چنین

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۲:۲۲
  • ۰ نظر

ادم نباید دور و برش پر باشه از ادمایی که با یه حرص بی پایان میخوان زندگی بقیه را هی کپی کنند و کپی کنند و کپی کنند بعد مثلا میپرسی که هی فلانی خب اخرش که چی میگه که لابد اونی که این راهو رفته میدونه تهش چیه .ببین پولداره ببین فلانه ببین بیساره ببین خوشحاله پس منم ایجوری میشم

:/ کپی کپی کپی...

ادم باید یه جاهایی اگه خودش میخواد بشینه کنار جاده که اون لحظه دلش خوشه با اون کنار جاده اما یه جاهایی سربالایی را میره بالا مثه بز! ادم اما باید همین اطرافیانو اینجوری بپذیره من حق تحمیل نظر خودمو ندارم من حق ندارم غر بزنم بشون اونا یه جایی بالاخره متوجه میشن که این حرص زدنا سر هیچیه..  که بابا جون حرص نزنید . بیخیال بابا اینا همش یه شوخیه بزرگه. درس نمیخونم برا نمره . اگه درس نمیخونم چون حالم با درس خوندن الان خوش نیست .اما اگه یه شبایی 2نصف شب بدون ساعت پا میشم و شروع میکنم مثلا ادبیات خوندن یا مثلا سیگنال خوندن اون موقع دلم باش خوشه اون موقع لذت میبرم از جستجوی حقیقت. گرچه امتحانی نباشه گرچه نمره ای نباشه.

اگه میخوام اصول الک حذف کنم .حالم خوبه باش. چون الان نمیخوام سر سری با یه 12پاس کنم .... الک مهمه . حالا 9ترکه میشم که بشم.بیخیال بابا تهش ادم باید لذت این سالی که میذاره پا این لیسانسو ببره دیگه.. بخدا که علم حقیقته و کشف حقیقت خیلیییییی خیلیییییی لذت بخشه 

خودکار بیک

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱ بهمن ۹۴
  • ۱۹:۱۵
  • ۰ نظر

یه چندوقتی بود که دنبالش بودم و دیروز اتفاقی پیداش کردم و امروز ساعت ها بش نگاه میکردم و از خودم می پرسیدم چرا دنبالش بودم...

می دونید یه جورای خوبی  خودشه ... یه سری هاشون هستند ار اقوام پیشرفته تره همین بیک که قیافه هاشون خیلی خوبه ، نرم ترند ،روان ترند، لوکس ترند، باهاشون می نویسیم اما درست وقت که این مغز لعنتی میخواد یه  چیز لعنتی بنویسه یا جوهرشون تموم شده یا گم شدن یا نمی نویسن و درست همون لحظه لعنتی تو فقط بهشون فحش می دی اما می دونی نه اینکه بگم بیک اینطوری نیست ،نه، شاید بیشتر همشون اینطوری باشه اما نکته اصلی اینجاست که تو وقتی بیک میگیری ازش فقط انتظار بیک را داری توقع ات ازش پایینه و اگه تو اون لحظه های لعنتی خلی اتفاقی نوشت و جوهر داشت و گم نشده بود ، تو خوشحال میشی چون توقعی ازش نداشتی...

حکایت بعضی از ادما هم همینطوره ،اونایی که اتفاق خیلی به قیافشون می خوره که تو سختی ها کنارت باشن و توقع داری ازشون ؛یا جوهرشون تموم شده یا گم شدن اما بعضی ها از نسل بیک اند یعنی تو هیچ توقعی ازشون نداری اما جوهر دارند و می نویسند و تو خشحال میشی.

بیک باشیم ،بیک بمانیم...

#خودکار بیک

موقت.

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۱ دی ۹۴
  • ۱۹:۲۹
  • ۰ نظر

#خودکار بیک

#کتلت


i need to fight my own. i khow i'll survive                        BUT             i'm stronger now

اینا را بعدا میام مینوسم قصه شونو.

میزان اعتقاداتش به روح فک کنم در حد جلبک باشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۱ دی ۹۴
  • ۱۹:۲۶
  • ۰ نظر

یه سلام هم بکنیم خدمت استادی که اعتراض بررسی نکرده نمره را نهایی میکنه.سلام دلبندم.سلام فندقی.سلام ای انکه فش میخری برای خود کیلو کیلو..... ینی بقیه محاسابات عددی  و معارفف میگیرن که معدلشون بیاد بالا بعد من با اقتدار گند میزنم تو هردوی اینا...خداوکیلی دیگه محاسباتو من گند نزدم خود استاده گند زد. ما که با فش بخشیدیمش ولی استاد جان برو فکر ترم اینده را بکن :||||

این ترم مشروط نشم نذری میدم :| با احترام خدمت ساحت مقدس همه اساتید ولی خب چرا انقد وحشی گری؟ چرا انقد خشونت؟ نه واقعا چرا؟ به کجا داریم میریم؟

26تموم میشه امتحانام از یه نظر خیلی دوره ولی از به نظر دیگه خیلی نزدیکه.چجوری میشه انقد نسبی به قضیه نگاه کردو  خودمم نمیدونم.

همین دیگه رو مرز مشروطی ام :||||

اتاق انتظار خر است... و السلام . با من بحث هم نکنید

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ دی ۹۴
  • ۲۰:۵۲
  • ۰ نظر

انتظار انتظار انتظار

تیک تاک تیک تاک

ساعت لعنتی جان می شود یک تیک بزنی ولی تاک نزنی میشود؟... میشود این لحظه های لعنتی را لعنتی تر نکنی؟؟.. این فرهنگ که هر فحشی را در زیرنویس فیلم لعنتی ترجمه کنیم از کجا امد؟ درور بر روح پاک بنیانگذارش که لااقل ادم لعنتی را که می گوید فحشی جا نمی ماند.خدا خیرش دهاد..

صندلی انتظار 

اتاق انتظار

لحظه های انتظار

ادم های متفاوت که شاید هیچ گاه روی این کره احتمال نداشت ملاقاتشان کنم .الان زیر یک سقف با من نفس می کشند


لبخند سرخوشانه ام را باور نکن مادر.دلم اشوب است.شب ها با چشم خیس میخوابم و اما صبح شوخی میکنم به روی خودم نمی اورم که فرکانس دلت منظم نیست به روی ات نمی اورم که درد میکشی..از اب و هوا از دیوانه بازی هایم برایت میگویم که فراموش کنی . مشتق دوم منحنی لب هایم مثبت است که امیدت باشم که دیوارت باشم که تکیه کنی و لبخند برنی ولی به خدا قسم که اشوبم




فبای الا ربکما تکذبان

فبای الا ربکما تکذبان

فبای الا ربکما تکذبان

پون: جا داره یه خسته نباشید بگم به اون درصد کمی از جامعه پزشکی( مقصودم پرستار و مسئول پذیرش و پزشک و... است) که طلبکارند از همه و همه کس . حالا چه طلب دارند را هم خود ما نمیدانیم فقط اعصاب ندارند حال توضیح دادن  هم ندارند و هر 3متر به 3 متر یک تابلو زده اند که حقوقشان در قانون کشور را میگوید که کلا مصونیت قضایی دارند و بالای چشمشان هم هیچ ابرویی نیست....

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب