-
مهسا ماکارونی فر
-
سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵
-
۲۲:۲۵
-
۰ نظر
ساعت 7.5 و اینا بود که دکتر ن نمره ها را زد و خب پاس شدم ولی این دلیل نمیشه یکی از هیجان انگیزترین قسمت های امتحان که نمره کندن از استاده را از دست بدم . ینی یکی از لذت هام اینکه برم راه خل های سوال ها را توضیخ بدم شتید استاد بفهمه بم نمره بده و خب خیلی خوش میگذره . مخصوصا با خسرو =)) دلم براش تنگ میشه چون درس هایی که دیگه ارائه میده مال ارشده و درس دیگه باش نداریم .:( خلاصه بلند شدم و رفتم دانشگاه و دکتر ن چراغ اتاقش روشن بود اما درو باز نمیکرد. مریم و مائده هم بودن دوربین گوشی رار وشن کردیم و مریم یه لحظه گرفت بالای در اتاق و اونحا یه محفظه شیشیه ای هست و فهمیدیم تو اتاقش نیست یکم اونجا چرخیدیم تا استاد اومد و کلی بش گفتیم برگه ها را ببینیم و اینا که گفت فردا و خب ینی فردا هم بایدبرم دانشگاه. داشتم برمیگشتم که زینبو دیدم و اونم اومده بود برا ریضمو چونه بزنه و خب هر دو ناکام برگشتیم تا انقلاب با زینب اومدمو بعد پیاده داشتم میومدم که برم خونه یه لخظه جلوی سینما قدس وایسادمو دیدم سانسش 12.5عه گفتم خب از ناهار که خبری نیست حال درس خوندنم که ندارم بذار بریم یه فیلم ببینیم خلاصه که الان بلیت گرفتمو تنهایی دارم میرم سینما که "اااا دت نمیکنیم"را ببینم به نظرم فیلم خوبی نباشه ولی تحلیلمو بعد از فیلم میام مینویسم التنم 12.20است و روبروی سینما تو پارک نشستم یکم دیج خوندمو دیگه حالشو ندارم .
پ.ن:از تصمیم های یهویی برا تفریح کردن خوشم میاد یکم ابهام و رازالودی را قاتی تفریح میکنه :)))
ساعت 2.5عه و تازه رسیدم خونه. فیلم بدی نبود روند و ریتم خوبی داشت اما موضوع زیاد خوبی نبود.
-
مهسا ماکارونی فر
-
سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵
-
۰۴:۳۸
-
۰ نظر
دیروز پایانترم احتمال مهندسی داشتم و نسبتا امتحان سختی بود . این درسو ترم پیشم داشتم و ترم پیش با دکتر ر کلاس داشتم و بعد حذفش کردم و حالا این ترم با دکتر ن کلاس داتشم و نصف کلاسارا نرفتمو امکانش هست که بیوفتم این درسو و این دیشب تاحالا نذاشته بخوابم تا دو الی سه ساعت دیگه نمره ها اعلام میشه چون دکتر ن میخواد بره کانادا و خیلی عحله داره و من واقعا امیدوارم که نیوفتم این درسو .
ولی لذت خاصی داشت پریشب احتمال خوندن . نیمه های شب بود که به قول شاعر حالتی رفت که محراب زه فریاد امد یه یه همچین چیزی میگه شاعر. خلاصه که خیلی حال خوبی بود اون قران خوندن نصف شب اون مناجاته عجیب حال خوبی داشت . ماه رمضونا همین حال خوبشه که خریدار داره . ماه رمضونا بیشتر و بیشتر دارم تقوا را یاد میگیرم اینکه بپرهیزی از انچه که غلطه. ماه رمضونا ادم تمرین میکنه که بین عملی کردن خوب یا بد, بد را انتخاب نکنه چون اسونتره.
-
مهسا ماکارونی فر
-
يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
-
۰۴:۳۹
-
۰ نظر
یه عمری از بچگی همه ✌اینجوری گرفتن تو عکسا منم عین میمونا #هی از اینا گرفتم تو عکسا .(البته بماند که یه جورای دیگم گرفتن منم بچه بودم خر بودم شتر بودم منم گرفتم بعد بزرگ شدم فهمیدم عجب شتری بودم😁😑بچه بودم خو😅) خلاصه #هی تو همه عکسا ✌اینجوری گرفتم و بعد تر ها فهمیدم این vاول victory بعد فهمیدم victoryیعنی پیروزی بعد سوال شده بود برام خو ما که فارسی حرف میزنیم باید پ را با دستامون بگیریم بعد طی دو روز و دو شب تلاش نافرجام نشد که با دستم پ درست کنم(البته تو همون برهه زمانی سوال برام شده بود که چرا استقلال نه و چرا پیروزی؟؟) و قیدشو زدم و گفتم همین✌میگیرم . ولی حالا اگه ✌میگیرم اول دوتا کلمه است vendetta و victory.
پیام اخلاقی:به کودکان خود بیاموزیم که باغ وحش درونی خود را کنترل کنند
#✌
-
مهسا ماکارونی فر
-
شنبه ۲۲ خرداد ۹۵
-
۱۷:۴۲
-
۰ نظر
گفت:تمومش کن
گفتم :ادم وقتی دل و دماغشو نداره .ینی حتی نمیتونه تمومش کنه
گفت:بالاخره که چی؟
گفتم: که هیچی... همه چی که نباید به ته برسه.اصن به ته برسه که چی .
گفت: ولی اگه تهش ته دیگ باشه چی؟
گفتم: خودت داری میگی اگه باشه.تازه اگه سوخته نباشه .تازه اگه برشته شده باشه.. خلاصه که اگه سیب زمینی ها درست تو زمان و مکان درست باشند اگه...
گفت: فلسفه بافی نکن .غیر من و تو هیشکی اینجا نیست . اونقدی شهامت داشته باش و اعتراف کن که از تموم کردنش میترسی.
گفتم:برو بابا . اگه از ترس بود که راه حلش معلوم بود. صاف میزدم تو دل ماجرا .بدبختی اینجاست که حتی انگیزه از سرانجامش ترسیدن هم ندارم .ترس مال وقتیه که چجوری بودن تهش برام مهم باشه که از بدبودنش بترسم ولی دقیقا نکته همینجاست که من اصن حسی به تهش ندارم برا همینه که اینجام.برا همینه که وایسادم تا ببینم چی میخواد بشه
گفت: هوووو چته...یه نفس بکش بینش..یه بند داره دری وری میبافه ... تو مشکلت اینه زیادی میبافی..ینی انقد بافتی و بافتی که مخت تاب برداشته..تابیده بهم
گفتم: الان داری راه حل میدی خیر سرت؟
گفت: نه .دارم قربون صدقه ات میره از بس نابغه ای
گفتم : انتخابم فعلا همینه و با تقریب خوبی میتونم بگم این خط ,نقطه سرِخط ندارد تا وقتی که اصلا بروم صفحه ی بعد...
گفت: به درک ... به درک که نسل احمق ها هنوز منقرض نشده... اصن به درک که تمومش نمیکنی
(تموم کردنه قابلمه را میگفت...)
گفتم: اره شاید من یه احمقم که برا تموم کردن یا نکردن یه قابلمه غذا این همه فلسفه میبافم
#از سری مکالمات من با غذام
#با ته دیگ مهربان باشیم
#افطار زیاد نخوریم
نتیجه اخلاقی: هیچوقت با غذاتون دردودل نکنید ...اون یه بی شعوره که فوقش 8ساعت با شما میمونه و بعد شما را به یه مقصد "گلاب به روتون " میفروشه.
-
مهسا ماکارونی فر
-
جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
-
۲۱:۵۵
-
۰ نظر
یه روزایی هستن که ابراهیم وار زندگی میاد تا زندگیش کنم/کنیم. اول صبح فک میکنم که من ابراهیم نبودم پس این اتشی که بر من گلستان شده حکمتش چیه. فلسفه زندگی ابراهیم پیچیده ی ساده ای است.سهل ممتنع ... من اسماعیلی قربانی نکردم من شاید اندکی فقط بت شکستم اما.. اما اتشی که این روزها بر من گلستان شده بعید میدانم نتیجه ی بت شکنی باشد .شاید بت جدید است شاید... از بت شکستن تا اسماعیل ذبح کردن راهی است به درازای عمر ابراهیم ... مکه نرفتم .حج بجا نیاوردم. اما رمی جمرات را از برم .اما طواف را بارها و بارها دور کعبه ام رفتم. من قربانی ام را اما هنوز به قتلگاه نبردم.سخت است. تو که خودت شاهدی که سخت است . زمان و مکان درستی در راه است
عکس از من/ چهارشنبه سوری 94
-
مهسا ماکارونی فر
-
جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
-
۲۱:۰۷
-
۰ نظر
-
مهسا ماکارونی فر
-
جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
-
۰۸:۲۰
-
۰ نظر
از گروه وسیعی از هم کلاسی های دانشگاه اعلام برائت کردم . از گروه وسیعی از فامیل اعلام برائت کردم از گروه وسیعی از ادم های اطرافم اعلام برائت کردم و این ینی من افراد خیلی خیلی کمی را تو شعاع همزیستی خودم نگه. داشتم . این خوب نیست . این درداوره که من تو این اجتماع دارم له میشم . اما یه جاهایی پیشرفت های بزرگی داشتم من دیگه فرق کپی و اصل را تشخیص میدم من دیگه فرق ظاهرو باطن و تشخیص میدم.
-
مهسا ماکارونی فر
-
چهارشنبه ۱۹ خرداد ۹۵
-
۱۳:۵۶
-
۰ نظر
یه مَثل معروفی هست که میگه "هیچی جز رده پاتون را تو طبیعت جا نذارید" ولی مگه میشه اخه هوش و حواستو کنار چشمه جا نذاری؟ مگه میشه ؟ اصن یه تیکه از روحتو جا میذاری و میای . برمیگردی و همه خستگی هاتو به شهر میاری و باز در طلب اون تیکه که جا گذاشتی دوباره راهی میشی که شاید پیداش کنی اما بیشتر خودتو جا میذاری و برمیگردی . به نظرم این یه سیکله معیوبه ولی میدونی خیلی دوست داشتنیه.
عکس از من | بازگشت از کلار
-
مهسا ماکارونی فر
-
چهارشنبه ۱۹ خرداد ۹۵
-
۱۳:۴۹
-
۰ نظر
مثلا ادم یک وقت هایی حق دارد که وسط این همه برو و بیایی که برای خودش درست کرده خودش را سفت بقل بگیرد و های های برای هیچی گریه کند .اصلا هم دلیل نمیخواهد ها.اصن همینجور الکی و همینقدر مسخره.مسخره تر از ان که کل چیزی که من و شما از زندگی به آن برچسب احساسات میزنیم بالا و پایین شدن یک سری ترکیب شیمیایی مسخره است که حتی بسته به نوع غذا هم بالا و پایین می شوند و این ینی کل ان جیزی که ما از این هستی میفهمیم خیلی خیلی مسخره تر از ان است که بتوان به ان استناد کرد .ان جیز که در من تنفرمی انگیزد در شما موجب علاقه است و این ینی تمام چیزی که ما از هم میفهمیم سو تفاهم های مسخره ای است و حتی ما برسر چیز های مسخره جنگ و کشتار به راه می اندازیم و بر سر جیز هایمسسخره تر صلح میکنیم که همیشه خدا جنگ بین دولیت ها بوده و نه ملت ها . که صلح هم از پی نفع دولت ها بوده و نه ملت ها.... و جدی گرفتن همه اینها خیلی خیلی مسخره تر است اینکه ادم حالا هی برود برای خودش برو و بیا راه بیاندازد که هی یادش برود که این زندگی بازیچه ای بیش نیست . این است که ادم باید هر چندوقت یک بار دست از همه این مسخره بازی ها بکشد و یادش نرود که غرق در این بازی ها نشود که یک وقت های ادم با مفاتیح و قران همیشگی اش خلوت کند بعد کسی را هم در این خلوت راه ندهد که تنهای تنها میتوان به عظمت ان همیشه تنها پی برد که میشود یک فنجان چای هم بریزی که با اوخلوت داشته باشی انجور که میخواهی... که بخواهی چنددقیقه او فقط خدای دل مشغولی های کوچک تو باشد که های های بزنی زیر گریه از این همه دشمنی و کینه ونفرت و جنگ که بردار در برابر برادر میجنگد.که دلت گرفته باشد و مسخره بازی تمامی نداشته باشد
-
مهسا ماکارونی فر
-
سه شنبه ۱۸ خرداد ۹۵
-
۲۱:۱۵
-
۰ نظر
امتحان ماشین 1 را با اقتدار هرچه تمام تر گند زدم رفت و خب فدا سرم . امتحانه دیگه بدرد گندزدن فقط میخوره. اصن ادم امتحانو گند نزنه چیو گند بزنه.والاااا.. امروزم تحویل تمرینش بودیم که رفتیم از زیر در اتاق انداختیم تو و اومدیم 😂😂😂 خلاصه که خوب ندادم ولی فک کنم پاس بشم ایشالا. ماه رمضون شروع شده امروز و خیلی ناگهانی سحر تصمیم گرفتم که این یک ماه فیلم نبینم کلا. چون کلا این مدلی بودم این چندوقته که به محض گیر اوردن یه دو ساعت وقت خالی میشستم پا فیلم و حالا تصمیم گرفتم که این یک ماه بیشتر این وقتو بذارم ذو کتاب خوندن. درواقع دیدم نصفیش که دارم امتحان میدم قاعدتا باید با کتاب بگذرونم اون نصفی هم میذارم رو کتاب های نخنونده ای که تو قفسه دارم. پیش بریم ببینیم چی میشه. دیگه اینکه طی یه اقدام 5دقیقه ای که کل فرایند فک کردن و تصمیم گیریش و اجراش همین 5دقیقه طول کشید. اکانت اینستاگرامو حذف کردم و هی حالا راه به راه میان میگن کجا رفتی و خب به شما که کجا رفتم . چقد ادم نمیتونه ارامش روانی داشته باشه چقد همه چی تعریفش فرق کرده همین دیگه. الان افطار کردم همین چرت و پرتا را میتونم بگم. اهان یه چیز دیگه یه زمانی بود بعد اهنگ سنتوری من شروع کردم به چاوشی گوش دادن و یه ملتی اومدن مسخره کردن اه بابا اینا چیه گوش میدی طرف اصن صدا نداره که خیلی بده که و فلان گذشت تا اهنگ های شهرزاد با صدای چاوشی اومد بیرون و اوووو یه موجی راه افتاد چاوشی و کجایی و افسار و چقد چاوشی خوبه و فلان به نظر من بهترین البوم چاوشی من خود ان سیزدهم بود و پاروی بی قایق . حالا اما البوم جدید داده حالا اما چون همه دارن لینک اهنگشو میدن و تعریف میکنن من به همون میزان رغبت نمیکنم که گوش کنم (بخرم و گوش کنم) این البوم جدیدو . از یه چیزی که مد بشه از یه جیزی که موج بشه از اینا فراری ام .