دچار پدیده درس گریزی شده ایم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ دی ۹۴
  • ۲۰:۲۷
  • ۰ نظر

عاغاااااا ینی صبح تاحالا 4بار ظرف شستم .خونه را مرتب کردم. اتاقو مرتب کردم و هرچی خر حمالی بوده کردم حالا چرااااااا چون درسم نمیاد...ینی الان تو فکرشم برم پله های مجتمع را هم طی بکشم که درس نخونم..عاغا با محتوا مشکلی ندرامااااا با نفس درس خوندن الان نمیسازم :||||||

بعد یه معقوله ای هم که الان درگیرشم اینکه عاغا من رشتمو دوس دارم ولی الان حس میکنم تو مکان نامناسبی وایسادم .اینکه راه را شابد اشتباه اومدم. اینکه یه نیمچه علاقه ای به برق هست ولی خب استعداد ؟!! اصن به این فک میکننم استعداد من چیه؟ درسو که همه میخونن . اینکه من قراره چیکا کنم که فقط یه کپی نباشم؟ 

پ.ن: پادکست بمرانی برای  شب یلدا خیلی خوبه..الان دارم میگم برا اینکه حوصله نداشتم تو جو زدگی های شب یلدا بگم :|


اون حس "باقی بقا !" پایات پست های اقای کالفید را دوس میدارم :))

در همین راستا ما نیز میزنیم :

عزتتان افزون :))

اهنگ طور

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۲۱:۲۵
  • ۰ نظر

وصف حالمونو از یبان امینم (Eminem) نشنیده بودیم که شنیدیم به امید خدا:))))

و این گلوله اتش گرفته ای که دل است...

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۲۱:۰۷
  • ۰ نظر
کم میخونم . کم می نویسم.کم می بینم .کم گوش میدم و این افتضاااااح است و این به معنای واقعی کلمه زباله است(همون اشغاال مودبانه:|) .... درس که نمیخوانم تکلیف ها را ناقص تحویل میدهم . ان بخش مجله که به عهده من است را رفع تکلیفی انجام میدهم و چیزی سرهم مبکنم و تحویل میدهم . کتابی که دوماه است شروع کرده ام را تمام نکرده ام .فیلم های دانلودی ام روز به روز در هارد لپ تاپ خاک میخورند. این وسط عاداتی که هنوز معتادشان هستم یک ساعت موزیک در راه است و پیاده برگشتن به خانه و #وبلاگ خوانی های روزانه . از هرروزم همین ها مانده است و فرجه ها در راه اند و تا فردا باید تکلیف تحویل دهم و مقاله شماره بهمن مانده و من رسما یک تکواژ هم حتی برایش ننوشته ام و #شاگردمان هم درس نمیخواند و فرکانس قلب مادر نامنظم است و خواهر جان معلوم نیست با که لج کرده که نه درست حرف می زند و نه درست غذا میخورد و برج زهرمار طور می نشیند خیره می شود و پدر بزرگ همان طور است (باز خدایا شکر که حالشان بدتر نشده:)) اووووف بسسسسسسسسه غر زدم دیگه .بسه :)))))))))
پ.ن: حواستون به بابا و مامان هاتون باشه به منحنی لب هاشون که رو به پایین نباشه به فرکانس دل هاشون که پیوسته و منظم باشه :))))))))9

اخر پاییز رسید ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱ دی ۹۴
  • ۲۰:۴۸
  • ۰ نظر

جوجه هایم را که شمردم یکی کم امد

1 2 3...

دوباره 

1 2 3...

دوباره

1 2 3...

دوباره 

1 2 3..

دوباره

1 2 3...

نخیر .یکی کم است ...

یکی میان خاطرات شما گمشده است...

اعصاب ها ضعیف است

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴
  • ۱۹:۴۷
  • ۰ نظر

اعصاب هست ولی کم است...

#یک نفر برود سوزن بان ریل ها را بیدار کند تا این قطار مسیرش از روی مغز ما جا بجا کند

#شهرداری محترم لطفا برای این پیاده رو ها که دقیقااز روی رشته های عصبی ما رد شده است چاره ای بیاندیشید...

بعضی از شب ها کرم شب تاب طور میگذرد دیگر...

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴
  • ۱۹:۴۲
  • ۰ نظر
شب هایی هستند که بغض راه نفست را بسته .شب هایی هستند که به یکی از  4 کنج اتاقت پناه میبری. شب هایی هستند که اه لعنتی ... سحر نمیشود... شب هایی که با خودت خلوت میکنی .اعمال واجب و  مستحب این شب ها را در هیچ مفاتیحی ننوشته ... پس به اندازه 7میلیارد انسان ساکن این کره خاکی,راه برای طی کردن این شب ها هست . یادم باشد گاهی از بعضی اطرافیانم بپرسم که چگونه سحر میکنند این شب ها را... و من ... و ما.... خودم و تنهاییم را میگویم رفیق گرمابه و گلستانم.. طی میکنیم دیگر ... این شب ها دو نفری میشینم گرم صحبت تا سحر و هر چنددقیقه یکی از غصه هایم را به تار مویی از موهای پریشان این شب ها میبندمو مقصد مشخص است ;پشت گوش... و غصه ها ... و تک تک تارهای غصه به درک واصل میشوند ... و من میدانم که اگر دختری را دیدم که با دستی لرزان موهایش را پشت گوش می اندازد به چی می اندیشد

یه ادمایی...

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ آذر ۹۴
  • ۱۶:۳۴
  • ۰ نظر

یه ادمایی ادعاشون گوش فلک و کر کرده... یه ادمایی انتظار معرفت دارن ولی خیلی نامردن...یه ادمایی خیلی زود فراموش میکنن و اینکه بخوای رفتار ثابتی باشون داشته باشی خیلی سخته یه جور حس احمق بودن بم دست میده ولی هربار میگم من مثل اون نیستم پس دل گندگی را یاد میگیرمو توقع ام را به صفر میرسونم ....زندگی دیگه :)))

بنده ان دمم که ساقی گوید پیاده برو تا هرجا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۷ آبان ۹۴
  • ۱۹:۲۷
  • ۰ نظر

هی فلانی زندگی شاید همین باشد. من و سنگ فرش خیابان .من و عطرنم باران... من و درد اشنایی ..من و غم روزگاری...

و تو .... و تو.... و من....ومن ... یادم هست که همیشه یادم هستی ...یادم هست که با من بودی حتی اگر من با تونبودم و یادم هست که تنها تو هم قدم هرروز و هر شبم بودی و یادم هست که در باران تو بر سرم فریاد زدی که چتر را بیخیااااااال ....که چتر نگیربرافکارت که سرت را بالا بگیر که سر به هوا باش ... و من این روزها بیشتر از همیشه در اغوش تو پناه میگیرم که من از همه بریدم که من از همه هیچ توقع ندارم و تویی که شدی پناه همه بی پناهی هایم .ای مرجع خوبی ....ای انکه همه لطف است ...مرا یک دم به خود وامگذار که من ان دم که بی تو باشم همه عین ممات است... ای خوب من عظیم و عظیم و عظیم هستی...اکبر و اکبر و اکبر هستی یعنی از هر انچه هست بزرگ تری ..بخواه که من نیز بزرگ تر شوم که درگیر این کوچکی های دنیا نباشم که دلم بزررررررگ باشد که در این چند روز عمرم به کسی شر نرسانم که بعد از مرگم کم کمش یک خدابیامرزی پشت سرم باشد که بودم با نبودم فرق داشته باشد که عمرم به پای این باشد که خیری برسانم

هنوز پیاده رو های شهر را متر میکنم و پیاده و سرخوش میایم که این پیاده روی ها عطر اغوش تو را دارد و این خلوت خودم با خودم و تو را دوست دارم که به 3نفریمان خیلی خوش میگذرد

قانون اول نیوتن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴
  • ۲۲:۲۳
  • ۰ نظر

زندگی اب روانی است که میگذرد

خوب یا بد به هرحال میگذرد

اگر با تمام سختی ها جریانش را حس کردی سعادتمندی

اما اگر زندگیت هم پتانسیل شد و جریان به صفر رسید بدان که این نقطه اغاز دگردیسی رود است به مرداب یا اگر بخت یاری ات کند تالاب 

پس بکوش تا جریانش پیوسته برقرار باشد .

پ.ن: فردا میانترم محاسبات دارم .25ام مدار 2.   28ام ریضمو .  30الکمغ

پ.ن2:این وسط من دلم یه مسافرت ترجیحا از نوع جنگلی میخواد و خدا داند که ابان و اذر چقددددد بی شعورن...واس اینکه اوج میانترم ها و کوفت و زهره ماره و اوج حس درس نبودن و اوج دل به طبیعت زدن 

پ.ن3: اون شوق درسی که قبلا داشتمو ندارم .رشتمو دوس دارم ولی انگیزه ای برا درس خوندن نیس .احساس میکنم سوال هایی که دارم خیلی وقته بدون پاسخ موندن و این یعنی من هرروز بیشتر غرقشون میشم و متاسفانه جواب هاشون با سری فوریه و انتگرال میدان و دیورژانس و کرل و امپدانس و ادمیتانس و... بدست نیومده.پس چه باید کرد؟ جواب:مطالعه .تفکر.بحث با ادم های درست 

پ.ن4:به قول مطهره که "این نیز بگذرد" 

پ.ن5:صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب ..به به ;)))

حقیقت یا واقعیت دو کهکشان با میلیون ها سال نوری فاصله اند

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴
  • ۰۹:۰۶
  • ۰ نظر

واقعیت همیشه حقیقت نیست.لذا انچه که واقع میشود و رخ میدهد همیشه برحق نیست.حواسمان به انچه که لباس وقع بدان می پوشانیم باشد . ما مسول حقیقت یک واقعیت نیستیم اما بی شک مسول واقعیت یک حقیقت ,بی کم و کاست ماییم.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب